……………..سریا داودی حموله…………………….شهرام فروغی مهر
شهرام فروغی مهر
واکاوی شعر «روز هشتم» سریا داودی حموله
مرد زنی است
با دو نام از ساقهی گندم.
در یک سکانس تاریخی
زمین ادامهی خود را دور ریخت
استوا
به دگردیسی مفعولی تاخورد
دایره در مضارع چرخید
به سه رنگ سپید
که این همه سرگردان است.
در پوستاندازی جمعههای اشتباه
با شمارش معکوس
عشق را به دو نیم کرد
زنی که نام دیگر مرد بود./از مجموعهی «نان و نمک میان گیسوان تهمینه»
در نگاه نخست به شعر «روز هشتم» سریا داودی حموله، طنینی اسطورهای در جان مینشیند و ذهن را در ابعاد مختلف معنایی و ساختاری به تکاپو وا میدارد.
در باب اسطوره ی شش روز آفرینش در کتب عهد قدیم آمده است که خداوند جهان و همه ی موجودات را در شش روز آفرید.هم چنین دو نام یا دو ساقه ی گندم یا دو شاخه ی ریواس اشاره به آدم و حوّا یا همان مشی و مشیانه و میوه ی ممنوعه دارد.آن چنان که دو گانه های « مرد ـ زن» ،«زمین ـ دگردیسی»،« عشق ـ عقل» و دو نیمه شدن ذهن را به سمت فضا ی اسطوره ای ـ افسانه ای سوق می دهد.
ساختار شعر بر پایهی آفرینش اولیه بنا نهاده شده است، و سعی بر این است که با نقد اسطورهای عناصر تنیده در شعر را واکاوی کرد. هدف از بازخوانی این اشاره های اسطوره ای درک و شناخت تازه از فضاهای پیدا و پنهان شعر است.(1)
طبق اساطیر و افسانههای کهن، جهان در شش روز آفریده شد، پس شاعر این دو روز اضافه را از کجا آورده است؟! به نظر میرسد که در این نامگذاری تعمدی، طنزی نهفته باشد، زیرا که از پس شش روز آفرینش دیگر روزی نبود و آفرینش تکمیل شده است و همهی موجودات آفریده شدهاند. شاید طنز شعر در وجود انسانی است که بر تخت مرصع تکیّه داده و هم چنان به آفرینش خود ادامه میدهد و انگار با لبخندی مغرورانه به خالق خویش میگوید که، این «من هستم» که با وجود پایان یافتن نظام آفرینش، آغاز به خلق جهانهای دیگر کردهام.آن چنان که شاعر هم از «روز هشتم» نام برده است. « زن ـ مرد»هم پس از اتمام آفرینش هم چنان به زایش ادامه میدهند و انگار دو روز فراتر از تمام آفریدهها هستند.
سطر نخست«مرد زنی است» در تقابل با در سطر آخر« زنی که نام دیگر مرد بود»میباشد. شاعر با چرخشی مدور به این تناقض و دوگانگی پایان داده است. البته «وجود»این دو«موجود» را باید فراتر از کل هستی دانست.
از طرف دیگر یک نوع حس برتری و بزرگی در نامگذاری «روز هشتم» هست که به حضور انسان در چرخهی آفرینش اشاره دارد. این را میتوان در پایان شعر هم دید، آنجا که میگوید:« عشق را به دو نیم کرد / زنی که نام دیگر مرد بود! »
این مرد که شعر با اشاره به او آغاز میشود، شاید همان «کیومرث»باشد که با زن، زندگی و زایش ارتباط مستقیم دارد.[همچنین با آدم و حوا و مشی و مشیانه و مهلی و مهلیانه](2)
سطرِ«مرد زنی است/با دو نام از ساقهی گندم » لفظ گندم برای اشاره به میوهی ممنوعه و داستان رانده شدن از بهشت است.
از طرف دیگر دو نام متفاوت از یک ساقه روییدهاند، یعنی از یک ریشه و یک جنس میباشند که با وجود تفاوت بر دوگانگی و یگانگی هم تاکید دارند. از یک زاویه دیگر ریواس (ریباس) را نیز به ذهن متبادر میکند و این ظرافتها نشات گرفته از ذهنیت شاعر است که با ساخت یک عبارت، رویکردهای معنایی متفاوتی را ایجاد نموده است و ذهن مخاطب را درگیر ارتباطهای معنایی و لایههای درونی و بیرونی واژهها میکند.
« در یک سکانس تاریخی/زمین ادامهی خود را دور ریخت» در یک دورهی تاریخی فرصتی پیش آمد تا شاعر یک سکانس از زندگی انسان را به نمایش بگذارد. اگرچه در کوتاهترین پلان ممکن یعنی « با دو نام از ساقهی گندم »
گندم یا میوهی ممنوعه باعث اخراج آدم و حوّا از بهشت شد، در نتیجه زمین ادامهی خود را دور ریخت و دچار تغییرات اساسی گشت و انسان از فضای اسطوره ای به فضای زندگی زمینی (تاریخی) پرتاب شد و ادامهی این فیلم بر روی زمین هم چنان ادامه دارد. البته این ادامهی خود را دور ریختن میتواند یک گزارهی کنایی هم باشد به معنای این که انسان با اشتباهی که کرد، دچار اغواگری شیطان شد و از ادامهی زیبا و دلنشین و راحت(بهشت)خویش دور گشت.
بندِ«استوا/به دگردیسی مفعولی تاخورد/دایره در مضارع چرخید /به سه رنگ سپید/که این همه سرگردان است» استوا یک خط فرضی است که بر میانهی زمین حاکم است و مناطقی از زمین را از دیگر مناطق جدا میکند، پس خط کشی آغاز شد. یعنی درست از زمانی که انسان بر روی زمین آمد، خط کشی و تفاوتها نیز به وجود آمد و این در تضاد اساسی با سطرهای ابتدایی شعر است. سطر« دو نام از ساقهی گندم» همین تضاد را به ذهن متبادر میکند. تا مخاطب متوجه تغییر شرایط یا همان سکانس تاریخی شود و دگردیسی و تغییر و تبادل اساسی را به وضوح مشاهده کند. پس شاعر با این عینیتگرایی از یک فضای ذهنی و اسطورهای به یک فضای قابل لمس و عینی دست یافت.
شاعر لفظ «مفعولی» را به این دلیل آورده تا حضور«فاعل»را بهتر نشان دهد به این معنا که تا فاعلی نباشد این سکانس تاریخی نیز بر روی یک مفعول صورت نخواهد گرفت. اما این فاعل چه کسی یا چه چیزی است؟ شاید همان ابلیس( فاعل) است که طرد آدم و حوّا( مفعول) را از بهشت طرح ریزی کرد.
با توجه به زمان مضارع یا حال نشان می دهدکه علاوه بر زمان «اسطورهای ـ افسانه ای» در زمانی میزید که معاصر شاعر میباشد. دایره هم جهان، افلاک یا زمین است که آن «سکانس تاریخی» در آن اتفاق افتاد و با خطی فرضی (استوا از یک سو و خط میان گندم از سوی دیگر) میان دو انسان (آدم و حوّا )جدایی انداخت. به گونهای که امروز همه سرگردان و پریشان و از هم دور افتادهاند، اگرچه قبلا جزیی از یک کل بوده اند،ولی از زمانی که تا خورده اند و در لبهی دیگر فضا یا مکان قرارگرفته اند، آن سوی را دیگر نمیبینند!
«سه رنگ سپید» فضای رمان« کوری» اثر از« ساراماگو» را به ذهن میآورد و هم عدد سه ، سه تن (آدم،حوا،شیطان) را نشان میدهد که در یک سرگردانی سپید در جهان خویش سرگردان و پریشانند بدون اینکه همدیگر را ببینند یا بشناسند چون تاخوردهاند و هریک درجایی دورتر ایستاده است.
عدد سه(3) و همینطور چرخش دایره ( افلاک) و سرگردانی بزرگ، میتواند اشاره به زمان اسطورهای باشد چرا که با ترکیب رنگ سپید، فضای کاملا اسطورهای را نشان میدهد. از طرف دیگر رنگ سپید دارای جایگاه اسطورهای است و در داستان زال در شاهنامه ی فردوسی به آن اشاره شده است. رنگ سپید زال فرزند سام در تضاد آشکار با ارزشهای فرهنگی و پهلوانی جامعه است و به همین دلیل سام فرزندش زال را به کوه البرز میبرد تا طعمهی پرندگان گردد، زیرا این سپیدی به نظر سام به اهریمن و دیو منسوب است.(4)
این سپیدی با توجه به کلمهی« سرگردانی» در سطر بعد آمده است، میتواند اشاره به وحشت و حس تنفر انسانها از همدیگر باشد، و در یک ساحت اسطورهای به دگردیسی و تغییرات اساسی بر پایهی سه هزارهها بینجامد.
«در پوستاندازی جمعههای اشتباه/با شمارش معکوس/عشق را به دو نیم کرد/زنی که نام دیگر مرد بود!»
«پوستاندازی، جمعههای اشتباه، شمارش معکوس» پیوند عشق بین دو انسان (زن ـ مرد) است. همچنین نظر به روز جمعه که با مفهوم انتظار آمیخته شده است. «پوستاندازی» به نوعی به عریان بودن روح دو عاشق در ازل اشاره دارد.«جمعههای اشتباه»، معانی دیگری نیز رخ میدهد که ذهن را به سمت مفهوم انتظار (پوستاندازی) میبرد، آن هم با «شمارش معکوس» که برای ظهور نجات دهنده آغاز شده است(5)
عبارت « عشق را به دو نیم کرد» با نوعی اشارهی اروتیکی، ریشهی اسطورهای دارد. تقسیم عشق به دو نوع حقیقی و مجازی، ریشه در کهنترین اندیشههای بشری دارد و نخستین کسی که این تفکیک را صورتبندی کرد، افلاطون بود که در پنج رسالهی خویش (رسالههای فدروس و مهمانی ) به آن پرداخت. بعدها این نوع نگاه به عشق، در میان متفکّران ریشه کرد. آن چنان که عشق مجازی را پل نیل به عشق حقیقی برشمردند و هرگز انسان را به نفی و دوری از آن ترغیب نکردند. انسان با درک معانی و مصادیق عشق به اکسیر وجود رسید، به همین دلیل شاعران و نویسندگان بسیاری با اعتقاد به همین تقسیم بندی، دربارهی عشق، ابیات و عبارات شیوا و دلنشین سرودند که انسان را سرشار از لذت مینمایند. که ناهمجنس خواهی مرد و زن را توجیه می کند.(6)
پس این دو نیم شدن رابطهی نزدیک با«دایره، زمین،دگردیسی، چرخش» دارد و همچنین سطر آخر« زنی که نام دیگر مرد بود» یک آغاز دیگر برای «وجود» و «موجود» رقم زده شده است.
پینوشت:
1- نقد اسطوره شناسانه (mythological )بر اساس نظرات «کارل گوستاو یونگ »روانشناس سویسی بنیان نهاده شده است.یونگ به ناخودآگاه گروهی و دسته جمعی که آن را مخزن خاطرات میدانست، معتقد بود، به نظرش انسان متمدن ، افسانههای اساطیری و اعتقادات ماقبل تاریخی را در ضمیر ناخودآگاه خود حفظ کرده است و این اعتقادات در آثار ادبی خود را نشان میدهد و کار منتقد بازیابی و کشف آنهاست. یعنی منتقد میخواهد نشان دهد که آن عناصر فرهنگی و اسطورهای که در سیر رشد تمدن بشری به وجود آمدهاند، چگونه در آفرینش اثر هنری به طور ناخودآگاه مورد استفادهی هنرمند قرارگرفتهاند. از نظر یونگ خالق آثار ادبی کسانی هستند که آثار خود را بر اساس اساطیر باقی مانده از اعصار گذشته که در طی قرنها در ضمیر ناخودآگاه آنها انباشته شدهاند، به وجود میآورند و کار منتقد کشف زبان و اشارات شاعر یا نویسنده است تا به عمق و معانی پنهان اثر او دست یابد و به همین دلیل است که در این نوع نقد ، منتقد میکوشد تا کیفیتهای اساطیری و آرکوتایپها یعنی نمونههای باستانی موجود در فرهنگ یک ملت را کشف کند و آنها را در آثار نویسندگان نشان دهد.
2- کیومرث در زبان پهلوی به صورت گیومرت ( gayomart )آمده است و« در اوستا به شکل ” گَیَ مَرِتَن ” بوده است . ” گیه ” که ستاک ” زی ” در ” زیستن ” از آن به یادگار مانده است ، به معنی زندگانی است . ستاک واژه در ” مَرِتَن ” نیز ” مَر ” یا ” مار ” است که در ” مُردن ” هنوز کاربرد دارد و واژهی ” مَرد ” نیز از آن برآمده است . از این روی معنای گی مرتن ، زندگانی میرا خواهد بود.» همان طور که بلعمی نیز نوشته است معنای کیومرث زندهی گویای میرا بوده است.
کزّازی عقیده دارد که «چون کیومرث نخستین مرد ایرانی است که آفریده شده است ، پس نام او را اینگونه نیز میتوانیم معنا کنیم: زندگی در پیکر آدمی یا به عبارت دیگر آن که زندگی در وجود او پیکر یافته است و به نمود آمده است. همچنین در باورشناسی ایرانی ، کیومرث نخستین مرد یا انسان است که در سرآغاز آفرینش هستی مییابد . چون او نماد آفرینش آغازین است بنابراین پس از مرگش از منی و تخمه ی او که بر خاک ریخته است ، (( گیاه نمادین ریواس رُست و از آن گیاه راست و خدنگ ، به یکباره ، دو شاخه برآمدکه یکی نخستین مرد ایرانی و مهلی یا مشی و دیگر نخستین زن مهلیانه یا مشیانه است.»کزازی ، 1386 : 232- 231
در ” بُندَهِش ” هم اشاره شده است: «مرگ به تن کیومرث درشد و همه ی آفریدگان را تا فرشگرد مرگ برآمد … چهل سال آن تخمه در زمین بود . با به سر رسیدن چهل سال ، ریباس تنی یک ستون ، پانزده برگ، مهلی و مهلیانه از زمین رستند. درست بدانگونه که ایشان را دست بر گوش بازایستد، یک به دیگری پیوسته ، هم بالا و هم دیسه بودن . میان هر دو ایشان فرّه بر آمد… سپس هر دو از گیاه پیکری به مردم پیکری گشتند و آن فرّه به مینویی در ایشان شد که روان است . اکنون نیز… هرمزد به مشی و مشیانه گفت که مردم اید ، پدر و مادر جهانیان اید .شما را با برترین عقل سلیم آفریدم .» فرنبغ دادگی ، 90 : 81
3-عدد سه در آیین و فرهنگ های مختلف و فرهنگ اسلامی و فرهنگ عامه ، از جایگاهی مهم برخوردار است که به نوعی تقدّس برای آن قائل بوده اند . عدد سه در نزد ایرانیان مظهر صلاح و کمال و اتمام است و در حساب جمل برابر با حرف« ج » می باشد . در قرآن به سه روز روزه ی سکوت زکرّیا، سه روز روزه داری برای سوگند ناروا، سه روز مهلت دادن صالح به قوم ثمود، همچنین سه دسته شدن مردمان در روز قیامت اشاره شده است . ترکیباتی که در ادب فارسی بر اساس عدد سه ساخته شده اند و نشان از اهمیت و قداست آن دارند عبارتند از« سه اُقنوم ( وجود و علم و حیات )، سه ایوان دماغ یا سه غرفه ی دماغ یا سه غرفه ی مغز ( کنایه از محل فکر و خیال و حفظ )، سه جاده ( کنایه از ابعاد ثلاثه یعنی طول و عرض و عمق)، در اصطلاح سالکان( حقیقت، طریقت، شریعت )، سه دختر یا سه خواهر یا سه خواهران ( کنایه از سه ستاره ی بنات ) ،سه روزه ( نوعی از ریاضت صوفیان که شامل سه روز روزه داشتن بود )، سه سرهنگ ( کنایه از خورشید و مرّیخ و زحل ) ، سه علم ( الهی ، طبیعی و ریاضی )، سه مرتبه ( کنایه از طفلی، جوانی و پیری یا ادنی و اوسط و اعلی )، به سه آب شستن ( کنایه از غسل دادن ) همچنین موالید ثلاث ، ثلاثه ی غسّاله و ظلمات ثلاث و در بسیاری از افسانه ها و قصّه های عامیانه از سه آرزو ، سه امتحان ، سه شاهزاده ، سه سوال ، سه مرتبه یا سه مرحله ، سه خواهر ، سه پری ، سه دیو یا سه اژدها یا اژدهای سه سر و امثال اینها سخن رفته است . همچنین در گذشته سه شنبه را بهترین روز و ناف هفته می دانستند و آن روز را امرا و ملوک به عشرت و میگساری مشغول می شدند.» شریفی ، 88 : 841
جایگاه عدد سه بسیار گسترده تر از این است که گفته ایم چرا که بنابر روایات اوستایی و زروانی ، عمر جهان و زمان ستیز بزرگ کیهانی میان هرمزد و اهریمن ، دوازده هزار سال است که به چهار دوره ی سه هزار ساله تقسیم می شود.هرکدام از این سه هزار سال شامل اتفاقاتی است که در سرنوشت جهان و انسان تاثیر فراوانی خواهد داشت . در« سه هزار سال نخست آن دوران شهریاری هرمزد است و به خلق مینویی جهان می گذرد . در پایان این سه هزار سال ، اهریمن به جهان روشنی می تازد و با شنیدن سرود« اَهونَوَر»، سست می شود و به جهان تاریکی فرو می افتد . سه هزاره ی دوم دوران شهریاری اهریمن است . در آغاز این سه هزاره ، هرمزد برای مینوهای جهان مادی ، تن را می آفریند . در آغاز سه هزاره ی سوم دوباره تازش اهریمنی آغاز می شود . این سه هزاره زمان گمیزشن ( اختلاط ) است که در آن هرمزد و اهریمن به ستیز می پردازند.»مختاری ، 79 : 59
4- «این رنگ شدیدترین تجلّی حس نفرت و احساس وحشت گروهی از آدمیان است ، نسبت به سپیدی موجودی که با آنان فرق دارد .» همان : 60
5- این بینش در همه ی اعصار کهن می باشد،آن سه هزاره ها خود را بهتر نشان می دهند،« در پایان سه هزاره ی سوم زرتشت خواهد آمد و در راس هر هزاره ی بعد از او نیز فرزندی از او خواهد آمد ( سوشیانس)تا در پایان دوازده هزارسال که عمر جهان مادی و جهان اهریمنی به سر برسد.» همان : 59
6- در کتاب« ضیافت» افلاطون آریستوفان اسطوره ای، نسل بشر را به سه جنسیّت تقسیم می نماید و به بیان داستان چگونگی ایجاد عشق و علاقه بین انسان ها و درد دوری و فراق و شور و آرزوی وصال ، می پردازد. بر طبق این اسطوره در آغاز (( نسل بشر به سه جنسیت تقسیم می شد : مرد ، زن ، مرد زن . هر انسان مدوّر بود و چهار دست ، چهار پا و یک سر داشت . از آنجا که آنها قدرتمند بودند به خدایان حمله ور شدند امّا از پای درآمدند و اگر لطف زئوس نبود تقریبا از میان می رفتند . زئوس برای پیشگیری از عصیان و یاغی گری انسان مدوّر ، هر یک از آنها را به دو بخش تقسیم کرد . از آن پس هر بخش آرزوی قسمتی را می کرد که از آن جدا شده بود» هر نیمه از وجود مدوّر ، آرزومند و مشتاق نیمه ی گمشده ی خود است . اگر مردی متعلق به دایره ای باشد که از مرد و زن تشکیل شده است به سوی زن ، جلب خواهد گردید . دلیل تمایل و حرکت هر کدام از جنس ها به سوی هم و یا همجنس خواهی بشر در برخی موارد این است که سرشت بشر در اصل یکی بوده است و ما یک کل بودیم و اشتیاق و طلب کل ، عشق خوانده می شود . ” ( آبراهاموف ، 1388 : 10 – 9 )
منابع :
ـ آبراهاموف ، بنیامین ( 1388 ) عشق الهی در عرفان اسلامی ، مرضیه شریعتی ، حکمت ، تهران
ـ شریفی ، محمد ( 1388 ) فرهنگ ادبیات فارسی ، نو و معین ، سوم ، تهران
ـ فرنبغ دادگی ( 1390 ) بندهش ، مهرداد بهار ، توس ، چهارم ، تهران
ـ کزازی ، جلال الدین ( 1386 ) نامه باستان ، سمت ، ششم ، تهران
ـ مختاری ، محمد ( 1379 ) اسطوره ی زال ، توس ، دوم ، تهران