—————————— ——-
تمام عکسهای تشییع جنازهی محمدعلی سپانلو را حتی با ذره بین زیر و بالا کردم اما نه عکسی از آیدین آغداشلو بود – که شاید در یک پارک تورنتو مشغول بازی با سنجابها باشد -، نه مسعود کیمیایی – که لابد در تدارک محاکمهی دیگری در خیابانهای دل انگیز بهاریی تهران – و نه احمدرضا احمدی – که به دلیل شرایط فیزیکی انتقال او با سیم نقاله در خانهی هنرمندان میسر نشد. اسماعیل نوریعلا و عهد و عیال سابق سپانلو هم به عبارتی موفق به دریافت ویزای ایران نشدند! خلاصه جمع کسانیکه موقع غسل دادن فروغ فرخزاد توسط مسعود کیمیایی – منهای خود تازه درگذشته که همان روز زمستانی صاحب پسر شده بود – جمعشان جمع نشد مگر یک نویسندهی آشنای قدیم این حلقهی دوستان جوانی یعنی جناب ” کلنل سانسوری ” محمود دولت آبادی که اهمیت نداد گونتر گراس باشد یا سپانلو، او در این جوراتفاقات نوبل را شرط حضورنمیداند و فرق نمیگذارد، تنها امیدواریم با در نظر گرفتن لهجهی خاص کلیدریی خود اقدام به شعر خوانی ی زبان تهرانیی سپانلونکرده باشد که شیرین کاریی تشییع جنازهی شاملو تکرار نشود که دربرابر پیکر شاعر از شعر خود او برای” شادوروان” شاعری که اصولا به روان اعتقادی نداشت ” شادیی روان ” آرزو کرده بود! در ضمن از ذکر دو آشنای دیگر در بین جماعت گزیری نیست. اولی یکی از بازماندگان عصر ” حسن کچل ” سیروس ابراهیمزاده ” است که اگر خودش را هم نشناسید جویده حرف زدنش را به جا میآورید. و دیگری آفتابهگردان جوان خمینی در سالهای نجف محمود دعایی که بر جنازهی سپانلو نماز گزارد که متاسفانه این نماز برای گذاشتن پینهی دیگری وسط سگرمههای او کار نمیکرد. او همان کسیست که پای کیومرث صابری را به روزنامهی اطلاعات باز کرد، و این یکی کاری کرد که برای اولین بار اطلاعات برای کیهان شکل رقیب پیدا کرد و صابری با” گل آقا” اوج گرفت و اوج گرفت تا یک روز نامهی سرگشادهی سعیدی ی سیرجانی خطاب به خامنهای آفتابی شد که : ” پیام توپ و تشر شما را کیومرث صابری به من رساند. ” تازه مسلم شد صابری برای خامنهای همان نقشی را بازی میکرده که نویسنده ی نامداراما آدم فروشی چون گابریل گارسیا مارکز برای فیدل کاسترو: نقش ” ملیجک ” را!، بگذریم که ایرانیی مردهپرست حتی در امریکا برای این کلمبیایی چنان عزایی گرفت که احمدینژاد برای ننهی شاوز نگرفته بود. تعداد هشت نفر مرد با لباسهای فرم آبی رنگ در دو طرف دعایی ایستادهاند که بادیگارد او نمیتوانند باشند چون خیلی راحت و بیدغدغه و به ردیف ایستادهاند و من علت حضور آنها را در میان جماعت به آن آرامش و متانت نفهمیدم. شاید برای حفظ همان جمع از اتفاقات غیر قبل پیشبینی از جمله حضور دوستان دیگر که گاهی آدرس مراسم را اشتباهی میروند حضور پیدا کرده بودند! اما یک چیز دیگر، در یک عکس پیرمردی با ریش بلند سفیدی دست به سینه جلوی همه ایستاده که کلاه عجیب و کت بلندی که به این فصل تهران نمیخورد به تن دارد. ولیعجیبتر از همه عینک اوست که شبیه است به آن چه روشندلان به چشم میگذارند، این عینکها را در روزگاران گذشته ماموران سریی دولت انگلیس موقعی که برای پرداخت به عمال خود ازسفارتخانهی اصلیی منطقه در بغداد به تهران و قم سفر میکردند به چشم داشتند. فارسی و عربی آنها حرف نداشت. عینک را برای این میزدند که چشمهای آبیشان معلوم نشود!
*
امروز یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ( ۱۶ می ) وقتی از سفر برگشتم سری به بیبیسی فارسی و صدای امریکا زدم. بیشترین مطلبی که ایرانیان را به خود جذب کرده بود ” برهنگی کامل در سینمای بالیوود ” بود. در گزارشی هم مردی را نشان میداد که عارف نامهی ایرج میرزا را در کالیفرنیا نمایش میداد و با وجد بسیار توضیح میداد که سالن را تاریک میکنند که زنها بتوانند با خیال راحت به کلمات سه نقطهای ایرج بخندند. الان که میخواهم این یادداشت را تمام کنم، در این فاصله اتفاقات زیادی در جهان افتاده. آخرین خبر کشته شدن ۹ نفر در تکزاس است، شهر رمادی پس از کشته شدن پانصد نفر از مردمش توسط داعش سقوط کرد، یکصد نفر در یک کشتیی مهاجرین آسیایی در جنگ برای غذا به دست هم کشته شدند و عربستان سعودی حملهی هوایی به یمن را از سر گرفت ده دقیقه مانده به دوشنبه. ایرانیان هنوز بیدارند و ” برهنگی کامل در سینمای بالیوود ” را تماشا میکنند.
——————————
اردیبهشت ۹۴