————————————-
فقط یک آدم بی کار ممکن است دنبال پیدا کردن اسامیی نویسندگانی بگردد که ذبیحالله منصوری خودش به جای آنها نوشته بود! از همه عجیبتر حسینقلی مستعان بود که او هم سنگ را به در بسته زده بود بدون اینکه به روی مبارکش بیاورد کتاب خود را با تغییر اسامیی قهرمانهای داستان از کتاب جرجی زیدان رونویسی کرده بود. در حقیقت ذبیح الله منصوری تنها مترجم در تاریخ ترجمهی ایران بوده است که به جای اقتباس ازآثار بیهنران جور دیگران را هم میکشیده و خود زحمت نوشتن را متقبل میشد و کتاب را چون برگ سبزی تحفهی یک درویش پرچانه تحویل میداد. مثل مترجم ترک زبان آثار پاموک نبود که تاریخ را به نفع ترکان عثمانی عوض کند، مثل کوثری نبود که ترجمهی شش دانگ آثار یوسا را خاص خود بداند و با وجودی که رمانهای او را از زبان اصلی ترجمه نمیکند در مصاحبه آخر عظمت کار خود را این گونه توصیف کند: ” ما در این جا بازآفرینی میکنیم اما یک مترجم انگلیسی این کار را نمیکند. این جا در ترجمه باید همه چیز را عوض کنیم، باید همه چیز را در دستگاه زبان خود هضم کنیم و سپس آن را بیرون دهیم. ” حالا تصور کنید چند دفعه این اتفاق افتاده که کتاب از زبان مترجم عبور کند و وارد دستگاه هاضمهی اصلی شود و محصول مترجمان به صورت بویناک بیرون داده شود! یادش به خیر حسن هنرمندی را که مترجم آثار آندره ژید بود؛ از فرانسه مدرک عالیه داشت؛ قرار بود دردانشگاه زبان فرانسه درس بدهد که وقتی برایش زدند برای شندر غاز آثار اصلیی ژید را به فارسی ترجمه کرد. آخر عمری در یک جای کوچک فکسنی مثل سلولهای زندان اوین که دولت فرانسه به فقرا میداد زندگی میکرد و احتمالا کسی هم او را نمیشناخت، روزی که مرد زیر بالش او کاغذی پیدا کردند که هنرمندی نوشته بود: چون امروز چیزی برای خوردننداشتم همهی قرصهایم را خوردم!
حالا میخواهم ذبیح الله منصوری را در ترجمه آثاری که نویسندگان اصلی آنها هم کسی از نوع خود او بودهاند از منظر کسی که برای زندگی خانواده چارهای نداشته جز ساعات بیداری خود را به ترجمه و اقتباس آثاری بگذراند که عمدتا اگر هم اصلا نوشته نمیشدند اتفاقی برای جهان ادب نمیافتاد نگاه کنم. این مرد کرد که فرانسه و بعد ها انگلیسی را پیش این و آن درهمان اینو آنجاها آموخته بود دست کم در سرزمینی که زیستن از قبل ادبیات جنون محض قلمداد میشد این خلاقیت را از خود نشان داده بود که سر مردم را گرم کند، مردمی که از شنیدن حرفزدن عبدالعلیی دستغیب که خیال میکرد نقاد است و یا براهنی که خیال میکرد شاعر است حتی یک کلمه نمیفهمیدند و اصلا اینها را به جا نمیآوردند. و همین آقایان شدند پرخاشگر و مچگیرکسی که سارق ادبی خواندندش. وجواب او این بود که: وقتی قرار است دزد
بود بهتر است دزد کتاب بود. کاری که ایرانیان به خصوص در آن ید طولایی داشتهاند. حتی کریم امامی که من در آن سالهای تلخ و پایان ناپذیر انقلاب و جنگ ساعات خوشی را در کتابخانهی ” زمینه ” با او و همسرش گلی خانم به صفحه گذاشتن پشت سر دوستان مشترک گذراندم، اگر چه قصد تفنن داشت اما کار باطلی بود که غلطهای ترجمهی لولیتای نابوکف را رو کند. معلوم بود که از ذبیحالله منصوری بر نمیآمد. شک دارم که اصلا میدانست لولیتا چه جور کتابیست. حتما نشر کتابی را که به علت اروتیک بودن بازار پسند یافته بود به او پیشنهاد کرده بود و ذبیح الله منصوری بدون آنکه آن را بخواند ترجمهاش را دست گرفته بود. حساب کنید آیا جز بدنامی چه چیز دیگری عایدش شد؟ مال و منالی به هم زد؟ ساختمان هفت طبقه ساخت و بساز و بفروش شد؟ مثل آذر نفیسی که از نام همین لولیتا با جمع کردن طومار در امریکا و تخیلات قهرمانی در دوران انقلاب برای خود اسم و رسمی به هم زد عمل کرد؟ آیا مثل براهنی اعلام کرد شاه برای ترور او مامور ساواک به امریکا فرستاده و چنان که در ویکی پدیای خود نوشتهاش گفته رفت رمزی کلارک را خبر کرد؟ دست به کدام یک از این حرکت جاهطلبانه زد؟ حتی خواندم که در پیری با درد سر فراوان توانسته بودند برایش بیمهی درمانی تهیه کنند. این خاصیت شاید در تمام ایرانیها نباشد، اما به یقین در خیلی از روشنفکران و آدمهای از خود متشکر دیده شده است که فقط گردن کلفت ضعیفان هستند و بس. حالا ببینید ذبیحالله منصوری اصلا چه جوری ترجمه و تالیف میکرد
*
ذبیحالله منصوری ابتدا مترجم روزنامهی کوشش بود و از آنجا بود که جلب توجه روزنامه و مجلات دیگر را جلب کرد. در جنوب میدان فردوسی و روبروی دفتر سابق حزب توده یک کوچه بود که ساختمان اپرا هم آنجا تاسیس شد. در این کوچه همچنین دفتر مجلهی خواندنیها بودمتعلق به علی اصغر امیرانی که قدیمیها شاید به خاطر قطع کوچک مجله آن را به یاد داشته باشند. ذبیحالله منصوری هفتهای چند روز به این دفتر میآمد و دو کتاب یکی به زبان فرانسه و دیگری انگلیسی در دو طرف میز خود میگذاشت و همزمان شروع میکرد به ترجمه. هر جا که تشخیص میداد مؤلف از پس کار بر نیامده خودش بی پروا دست به کار میشد. به هر حال یک چیز را نمیتوان منکر شد و آن این که دارای شمی بود که از پس این
کار بر میآمد. بهترین شاهد شناخت او از بعضی چیزها ترجمهی سه جلد ژوزف بالساموی الکساندر دوما بود. این سه جلد در حقیقت دنبالهی مجلدات مفصل غرش توفان است که او سراغ آن نرفته. واقعیت این است که بیشترین جاذبه – بل که در همهی کارهای دوما – را همین ژوزف بالسامو دارد که با ترفند استادانهی دوما خواننده از خواندن غرش توفان بینصیب میشود، که گردش قهرمان در یک کالسکه و به یاد آوردن ” آن چه گذشت ” بوده. یک روز چند نفر آلمانی به دفتر امیرانی وارد شدند همراه با کاتالوگهایی که او برای آخرین دستگاه چاپ تقاضا کرده بود، یکی از مجموعهی اموال امیرانی که برای مصادره کردن تیربارانش کردند همین بود، چون سال قبل که دستگیر شده بود بعد مدتی آزاد شد. یک سال بعد بود که دوباره به بهانهای گرفتندش و پس از توهینها وشکنجه اعدامش کردند. آلمانها سعی کردند.
نمونهی درخواستی را از روی عکس و مطالب آن کاتالوگ برای او شرح بدهند اما چون امیرانی زبان نمیدانست از ذبیح الله منصوری خواست کهحرفهای آلمانیها را برای او ترجمه کند، اما او گفت چیزی از آلمانی نمیداند و فرانسه بلد است. آلمانی شروع کرد به ترجمه کاتالوگ به فرانسه برای منصوری اما او به امیرانی گفت این ها همهاش اصطلاح ساختمان دستگاه است که او اطلاعی از آنها ندارد. آلمانی دیگر به احتمال این که انگلیسی مناسبتر باشد همهی حرفها را به انگلیسی گفت و منصوری از او پرسید این چه نوع انگیسیست که من سر در نمیآورم؟ و این جاست که معلوم شد ذبیح الله منصوری زبان را از طریق کتاب میشناخته و از لهجههای مردم غرب چیز نمیفهمیده ، و بعدها از کسی شنیدم که امیرانی به تندی و با کلمات ناخوشایندی او را تحقیر کرده بود.
آیا راست است که تقاص در همین دنیاست؟ چون از همان آشنای به ماجرا شنیدم که آن بگیر و ببندها و شکنجهها به امیرانی ی سرد و گرم چشیدهی پوست کلفت کارگر نبود، آن سخنان زشت اوباش گیلانی حاکم شرع بود که او را به زیر کشید.
*
یادم می آید بعد از سپری شدن اعدامهای سران نظامی و دولتمردان شاه تلویزیون گاهی به محاکمهی آدمهایی می پرداخت که اسم و رسمی نداشتند که حاکم شرع هم گیلانی بود و آن چشمهای مست او که اگر نشانی از قدم نورسیدهی محمود در دست نبود، باری به ایاز بودن این یکی میشد شک کرد! یک روز مردی را محاکمه میکرد به نام کمالی که گویا او هم گیلک بود. رژیم اعلام کرده بود کارمندان ساواک که دستشان به خون کسی آلوده نیست و یا کسی را شکنجه ندادهاند میتوانند به آغوش پر مهر اسلام پناه آورند و بیهوده مخفی نشوند. کمالی یکی از آنها بود که به رغم اعضای عاقلتر خانواده از مخفیگاه خود در روستای دور افتادهای بیرون آمده و خود را معرفی کرده بود. این که به راستی راست میگفت یا نه توجه من را در سالهای آخر جوانی جلب نکرده بود، بلکه به طور اخص به یاد میآورم که از میان دادگاهی به اندازه یک کلاس مدرسه کسی که شبکلاه آخوندها را به سر داشت وقتی شنید کمالی به شرف و ناموس
خودش قسم خورد که هرگز کسی را شکنجه نداده، دو کف پایش را به سوی گیلانی بلند کرد و گفت این دلیل دروغ این مرد است. او همین شیخ اصلاحات بود که امروز در حصر خانگی ست، اما گیلانی بدون توجه به او رو به کمالی کرد و با آن لهجهی دلبرانه گفت: آقای کمالی! شما در محضر داده گاه ( دادگاه را این جوری تلفظ میکرد ) چندین بار به شرف و ناموس خود قسم خوردهاید، شرف و ناموس شما مورد تایید این داده گاه نمیباشد. کمالی چند لحظهای سرش را زیر انداخت و بعد گویی صحنهای از تئاتر ارحام صدر باشد گفت: پس به شرف پیغمبر قسم اما نه ، نه تئاتر کمدی بود و نه شرف پیغمبر افاقه کرد. ساعتی بعد روی بام مدرسه تیرباران شد. شاید به ذبیحالله منصوری ربطی نداشت، امامگر فرقی هم میکند؟
————————
اردیبهشت ۹۴
- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل_____________________ _..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________ .. ***************دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
.. «الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. .. ..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________ ______________________________________________کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 21294
-