نویسنده ، شاعر و منتقد
بخش نخست
۱. مفهوم و تاریخچه ی زیباشناسی
زیباشناسی از ترکیب زیبا و شناسی متولد میشود. زیبا به معنی کسی یا چیزی که در نظر و باطن خوشایند و یا ناخوشایند به نظر میرسد. به عنوان مثال شما وقتی یک نقاشی رآل را میبینید در واقع این دیدن از دو نگاه شکل میگیرد. یا نگاه خوب است و یا بد. بنابراین نگاه خوب را زیبا میپنداریم و نگاه بد را نازیبا. و شناسی پسوندی است که کلمهی زیبا را همراهی میکند و در تاویل و تفسیر کلمهی زیبا تاثیر میگذارد یا به تعبیری دیگر کلمهی زیبا از آن متاثر میشود. زیباشناسی به مفهوم شناختن زیبایی بیرون و درون موالید چهارگانه که در هستی وجود دارند، مضاف بر این که در این نوع شناخت انسان و طبیعت در اولویت اول قرار دارند. و زیبا شناس کسی است که بتواند خصایص همهی موجودات زنده را کشف نماید و یا دست به خلاقیتی نو بزند. از این نگاه کشف کردن خصایص موجودات زنده در دنیای عینی صورت میگیرد. ولی آفریدن و یا به تعبیری دیگر خلق کردن، در دنیای ذهنی به وقوع میپیوندد. پس زیباشناس کسی است که با دل آگاهی و تشبث به دنیای عینی و ذهنی بتواند نشانههای زیبایی را خلق نماید. لذا این زیباشناس میتواند یک شاعر باشد یا یک نقاش و یا میتواند یک مجسمهساز یا موسیقیدان باشد و …
زیبایی خصیصهای است که در وجود انسان و دیگر موجودات زنده و غیر زنده وجود دارد و تمایل به آن فرآیندی است که از خصایص بارز آدمی به شمار میآید. بنابراین از انسان گرفته تا دیگر خلایق هستی هر کدام دارای زیبایی خاص خود هستند. زیبایی تنها در ظاهر موجودات یافت نمی شود بلکه ممکن است ظاهر موجودی زیبا نباشد، ولی باطن آن زیبا باشد. بنابراین پارادکسیکال بودن موجودات مهمترین خصیصهای است که میتوان با رویکردی معرفتشناسانه به این مهم دست یافت. به عنوان مثال: یک سیاه پوست از لحاظ ظاهر شاید زیبا به نظر نیاید و کنشهای انسانی یک سفید پوست نسبت به همین آدم سیاه پوست از لحاظ ظاهر منفی باشد ولی ممکن است که همین آدم سفید پوست با تاسی از شهود درونی به باطنی زیبا از همان فرد سیاه پوست دست یابد. با اتیمولوژی کردن واژهی زیباشناسی در مییایم که این واژه ریشه در واژهی یونانی (aithanesthai) دارد که به معنی ادراک حسی است. با التفات به بار معنایی آن، هم بر احساس و هم بر ادراک حسی دلالت دارد و به طور کلی ” ادراک از طریق حواس ” معنا میدهد. لذا اصطلاح ” استتیک ” تنها مختص به ادراک آثار هنری و زیبایی نیست بلکه بر هرنوع ادراک مبتنی بر حواس دلالت میکند. استتیک را برای نخستین بار الکساندر گاتلیب باوم گارتن (بوم گارتن) در کتابی که به زبان لاتین به نام ( aesthetica) نگاشت، بکار بست. گارتن در این کتاب هدفش توصیف زیباییشناسی به عنوان یکی از علوم خیال آفرین بود تا سلیقه و احساس را به عنوان معیاری از کمال قرار دهد. وی برای نقد هنری و مبانی نظری فرهنگی درس نامهای در رابطه با زیباییشناسی به عنوان شاخهای از فلسفه تدوین کرد. بوم گارتن فیلسوفی دکارتی است. ایشان وارث تفکری است که از جانب دکارت به او رسیده است. دکارت اگر چه بنیانگذار این گفتمان نیست ولی بنا بر شواهد و قرائن در رسالهی مختصری که در مورد موسیقی دارد، چیزی در بارهی زیبایی شناسی و هنر ندارد اما نوع نگرهای که دکارت در دورهی مدرن از هستی وعالم بنیان نهاده است در حقیقت منجر به این شد که علم زیباشناسی تاسیس شود. این بنیاد تفکر جدید از جانب دکارت که از بستری سوبژاکتیویته خیز برمیدارد منجر به تولد هنر و زیبایی جدیدی شد که تا قبل از آن صحبتی از زیبا شناسی در میان نبود. به بیانی دیگر تا قبل از تفکر جدید که از دکارت استارت خورد و بوم گارتن به آن پرداخت سخنی از زیباشناسی محل بحث نبود، یعنی با هستیشناسی و معرفتشناسی کلاف خورده بود و از این رو نزد هیچ یک از فیلسوفان یونان یا قرون وسطی حتی در عالم اسلام که بحث زیبایی طرح شد، از زیبایی به عنوان یک امر سوبژاکتیویسم که امری حاصل درک و فهم و احساس انسان به عنوان سوژه باشد، یاد نمیشد. افلاطون نیز در مورد زیباشناسی در بیشتر آثار خود از زبان سقراط دربارهِی زیبایی سخن رانده است. از میان نوشتههای افلاطون سه اثر عمدتا” اختصاص به بررسی مفهوم زیبایی دارد که آنان که در رشته فلسفه سیر میکنند و یا میآموزند، خواندن این سه اثر لازم و ضروری است. اولین اثر هیپیاس بزرگ است که موضوع آن جست و جوی حقیقت و ذات زیبایی است. در این رساله مناظرهای بین سقراط و هیپیاس در میگیرد و سقراط زیبایی را این چنین تعریف میکند : هیپیاس بزرگ یعنی جستجوی همان حقیقت و ذات زندگی که در جستجوی زیبایی فینفسه است. البته زیبایی غیر از چیزهای زیبا و سودمند است. لذا فرق زیبایی و سودمندی اساسی است. دومین رساله، میهمانی است. بنمایهی آن عشق و زیبایی است که زیبایی در رابطه با عشق مطرح میشود. سومین رساله نیز فایدروس است که موضوع یا حداقل قسمت عمدهی موضوع آن حقیقت و زیبایی است. در این جا زیبایی در رابطه با مفهوم حقیقت بیان میشود، یعنی زیبایی چیست؟ در دو رسالهی میهمانی و فایدروس، افلاطون بیشتر در بارهی مفهوم کند و کاو میکند. در رسالهی میهمانی از ابتدای مکالمه، زیبایی حضور دارد. وجه تسمیهی میهمانی نیز به این علت است که گفت و گو در منزل آگاتون از تراژدینویسان آن دوره برگزار شده بود و او جایزههایی برای اولین اثر تراژدیک خود برده بود و به خاطر همین امر میهمانی داده بود. آپلو داستان را روایت کرده و میگوید: در راه رفتن به میهمانی آگاتون ، سقراط را دیدم که بر خلاف همیشه تمیز و مرتب است و کفش به پا دارد . آپلو با تعجب می پرسد :به کجا چنین زیبا میروی؟ سقراط میگوید، برای شام به خانهی آگاتون دعوت دارم، ازاین رو خود را آراستم، زیرا باید زیبا نزد زیبا رفت. ارسطو نیز دیگر فیلسوفی است که در باره ی زیباشناسی صاحب نظر و دیدگاهست. وی در رسالهی خطابهی خود زیبایی را چنین تعریف میکند: ” زیبایی چیزی است که به خودی خود ارزشمند است و در عین حال لذت میبخشد.” لذا ارسطو به ارزش ذاتی و آیدتیک زیبایی توجه دارد و ارزش لذت زیبایی را بنابرارزش ذاتی هنر قلمداد میکند. بنابراین ارسطو به وجود زیبایی در هنر تاکید موکد ندارد. چه اینکه به هنگام بحث از اصل و خاستگاه شعر بر این بنیاد معتقد بود که از دو انگیزه فطری درون ماهیت انسانی ناشی میشود. و نظریهی نهایی وی دربارهی شعر ابتدا: ” تقلید است که از دوران کودکی فطری انسان است ” و ” حس ادراک هارمونی و ریتم ” چیزی که ارسطو آن را بعدا حس ادراک زیبایی نامید. بنابراین نتیجه میگیریم که نظر ارسطو درباره ی هنر آیدتیک است نه رفرم و ساختار .
بنابراین میتوان چنین پنداشت که دکارت فیلسوفی راسیونالیزم (عقل گرا) است و در حقیقت تفسیر جدید آن از حقیقت، هستی و معرفت بر مبنای ” سوبژاکتیویسم ” و خود بنیادی است. سوژه در جهان دکارتی به معنای ذهن است درست نقطهی مقابل مفهوم کهن آن که به همه ی موجودات طبیعی و انسان تا خدا اطلاق میشد. “ابژه ” نیز در دنیای قدیم به معنای برابر ایستاده و سوژه به معنای امر ذهنی بود، به بیانی هر آنچه معتبر به اعتبار ذهن است ولی در عالم دکارتی انقلابی در حال وقوع بود که سوژه بهانسان اطلاق مییافت، زیرا نزد دکارت یقینیترین امور،همان شی متفکر است. دکارت بر این اصل معتقد است که ابژه بودن به نحوی تعلق پیدا کردن به سوژه است. ابژهها دیگر موجود بماهو موجود نیستند، بلکه به اعتبار سوژه موجودند. با این تفاسیر که از گفتمان زیباشناسی دست داد میتوان چنین پنداشت که راسیونالیزم دکارتی در واقع نوعی دیالکتیک آنتی تز بود که در دل تز فلاسفه ریشهدار یونان چون سقراط، افلاطون و ارسطو بوجود آمد البته حاصل این جنگ تز و آنتی تز نیز که میتواند سنتز باشد ،هنوز شمایلی به خود نگرفته و در هاله ای از ابهام مانده است . اگر چه نظریاتی در مقابل دنیای عینی و ذهنی از جانب فلاسفه ارائه شده، و برخی بر این دو پل اعتماد زدهاند ، ولی هنوز به عنوان یک سنتز فرارونده برای مدن (جوامع) تصویر و تعریف نشده است. از دیگر فلاسفه بزرگ جهان که دربارهی زیبایی قلمفرسایی کردهاند میتوان به ژان پل سارتر اشاره داشت. سارتر در کتاب ” ادبیات چیست” اگر چه نکات زیبا و ارزشمندی را به تصویر میکشد اما در همین کتاب بین موسیقی، نقاشی، و شعر با نثر تفاوت میگذارد و برای گروه اول تعهدی قائل نیست زیرا که وی اعتقاد بر این دارد که در گروه اول زبان دلالتگون نیست و معنا را به مبارزه میطلبد . یعنی سارتر براین اصل واقف است که این سه هنر که بدان اشاره شد فاقد زبانند و عنصر اصلی در جهت شناخت از آنها معناست. لذا مهمتر نگاه سارتر، معناگرایی است که به این سه هنر نسبت میدهد. از این نگاه موسیقی و نقاشی هنر غیر کلامیاند و چون از کارکردهایی غیر از واژگان سود میجویند، نمیتوان این دو هنر را هنر کلامی نامید و سخن سارتر نیز در مورد این دو درست است ولی در مورد شعر و نثر که ابزار در دست هنرمند کلمات هستند و کلمات نیز در شکلگیری زبان هنرمند کاربردی کارآمد دارند، چنین نظری صدق نمیکند. ولی با نگاهی آیدتیک که سارتر به این چهار هنر دارد، طبعآ میتوان به زیباشناسی بیرونی و درونی سارتر نسبت به هنرها پی برد. به دیگر بیان سارتر زیبایی فینفسه و ذات زیبایی را برای هنر زیباتر و مفیدتر از زیبایی روساخت در هنر قلمداد میکند. میتوان گفت نگاه سارتر به گفتمان زیباشناسی با نگاه دکارت در زوایایی به تاسی از هرمنوتیک جدید در حرکت است و پشتبند و سازندهی این نوع هرمنوتیک نیز مفکر قرار دارد. ایمانوئل کانت فیلسوف برجستهی آلمانی نیز نخستین کسی بود که نظریهی درونی دربارهی زیباشناسی در فلسف اش عرضه کرد. او در نقدهای سه گانهاش دربارهی عقل نظری، عقل عملی و قوهی حکم به تفصیل در بارهی زیبایی، ماهیت و معنا و معیارارزیابی آن سخن رانده است. کانت بر این نظر استوار است که میان زیباشناسی و اخلاق رابطهی موثقی وجود دارد و وثیق بودن زیباشناسی را با اخلاق تجویز میکند. مساله تخیل، ذوق، لذت و رنج و خلاقیت هنرمند نیز از محورهای زیباشناسی کانت است. لاپوجاد نیز از دیگر صاحب نظران در حوزهی زیباشناسی است. وی دربارهی زیباشناسی با کانت همگام است. چه اینکه میگوید: ” نیازی به واژهها نیست، خود لکه رنگ همه چیز را میگوید” وی هنر را صاحب زبان نمیداند. بدینسان که میگوید: ” هنر ، یک زبان نیست. درست نیست که ما فقط از طریق نمادها و نشانهها رابطه برقرار کنیم. لاپوجاد تعهد دیگری به هنر دارد. وی نه از راه فیگوراتیو (هنر پیکر نما) بلکه روی ماهیت و وسعت قلمرو هنرنقاشی تاکید دارد و ارتباط میان انسان و دنیا را نقاشی میکند. وی بر این اعتقاد راسخ است که زیبایی فقط موضوع هنر نیست، بلکه گوشت و خون و همهی موجودیت هنر است. بنابراین نگاه معناگرایی لاپوجاد نیز به هنر از عمده نگاههایی است که ما را با درونیات و ذات هنر آشنا میکند نه بیرونیات و ساختار هنر. لذا میتوان کلافی عمیق و معنا گرا را بین کانت و لاپوجاد درمورد زیباشناسی مشاهده کرد که محوریت بحث در مورد هنر را میان این دو مشترک ساخته است.