شاعران این شماره: سریا داودی حموله، ناهید عرجونی، آرزو نوری، بهرام اردبیلی، حمید عرفان، فریاد ناصری،
_____________________________
«««««
پیراهن تو را که میپوشم
و ماه به وقت آمدنم عطسه میکند
عشق تاب بر میدارد
برای دوباره دیدن تو
باید آفتاب گردانی بکارم.
آسمانی که نام تو را دارد
آیینه را به سمت من چرخانده است
یک شعر: از ناهید عرجونی ………………………………….
.……………………...از: صورتکتاب شاعر
بايد به دبيرستان بروم
بايد موهايم را بپوشانم از مقنعه
وگناه بچهها را به گردن بگيرم
به گردن بگيرم بوسههای پنهان را
به گردن بگيرم دستهايی را كه معصومانه حرام میشوند
بايد دختری بشوم كه دوستم داشتی
اين عكس كه به ديوار چسبيده من نيستم
اين عروس كه بهت زده است
اين گوزنها كه توی سرم رم كردهاند
من نيستم اين زن كه جنگ را علم كرده است که نخندد
كه نام “مين” زمين گيرش كرده است
گوش كن امين!!
بايد برايت نام مستعار ديگری پيدا كنم
كه پيامبری نباشد در خاكهای خشك
پيامبری نباشد در چاه
كه پيامبری نباشی كه عاشق من نيست
بايد به بچهها بگويم عشق را نگه دارند لای دندانهایشان
وزنگهای تفريح مزمزهاش كنند
ودور از چشم ناظمها به من چشمك بزنند
كه میدانند امين نام مستعار كسی است
كه سالها پيش ديوانهاش بودم
ديوانهام بودی كه برگشتی به كوچههای كودكیام
كه برگشتی به خشم قبيلهای كه دوستت نداشتند
دوستت داشتم
درست مثل عصرهای پنج شنبه كه آزاد میشديم
ومثل نامههايت كه مهربان بودند
ونامهايت را هر بار عوض میكردم تا پيامبری نباشی كه گرگ پيراهنش را دريد
تا پيامبری نباشی بر صليب
اصلا مردی نباشی در خانههای دور
میخواهم همينجا باشی
كنار گوزنهايی كه توی سرم رم كردهاند
كنار حرفهايی كه سرم را باد میبرد
با من به مدرسه بيا
به خيابانهايی كه نمیشود خنديد
ودستهايت را به من بده تا نترسم از ازدحام اين همه غربت
از مقنعه
واين كه دروغ را توی مدرسه درس میدهند
بی واسطه
خیلی شبیه خودم بودم
وقتی تیغ کند
مویرگها را نمیبرید
من
بی واسطه زن بودم
و حمام
از هقهق کاشیها
حناق میگرفت
که بر اجساد سربازان و ما خواهد گذشت.
اسبی به هيأت ِانسان
به هيبت بهمنی در سهند.
ارديبهشت است
قتالترين ماه ِمنظومهی شمسی
فرو بند درها را ای بيوهی سی ساله
اسب ِنبی در قريبان
شيهه میکشد و بیمرکوب،
در کمند ِسواره نظام است.
شام ،
ديگران را فطير و کلم بده
برای بهرام
پونه بجوشان .
ماه ِدرشت ِخوب
دری که به لطف ِ باد –باز و بسته میشود .
الامان ای جوخه
ماشه را نچکان
هنوز اندکی شب است …
برنوی روسی
سکوت ِقريبان را نشانه میگيرد
و نبی در ذهن ِشاعر
نشسته بر باد و بر ارس میتازد .
……………………….از: صورتکتاب شاعر
برای ” بهرام “
یاد تو جنگلی است یا پاره ابری
یا انعکاس صدای تو است در این ستیغ پاکیزه
و تداوم نورهای متلاشی که نام تو را در قلبم میفشرند
یله از اسب سفر میشوم فرو میریزم
در محاصره سنگهای کلان نمیتوانم بنشینم
محو میشوم
محو معماریی رنگین کمان دور دست که تویی
با لکههای آبی پیراهنم ذوب میشوم
بر این کوره راه
مبادا تو نیز بر من پای بگذاری
ما دستهایمان پشت و رو ندارد
در همه جایش میتوان
رد گلوی گل و خنده را
پیدا کرد و بعد
شیر را باز کرد و
به همین راحتی
از همهی آبها دست شست