…………………فریاد ناصری………………………………سمیرا کرمی
سمیرا کرمی: آنچه گریبان شعر امروز ما را گرفته غرق شدن در رمانتیسيسم است از یک سو، که متهم به تئوریهراسی شده و از دیگر سو تئوریزدگیست. این از شاخصههای جوامع در حال گذار و کشورهای در حال توسعه است. باید با این مشکل با ابزار جامعهشناختی روبهرو شد و قطعاً تئوریهای ادبی به کار رفته در فضای ژورنالیسم ادبی ما برای درمان تئوریگریزی و تئوریهراسی ناتوان باقی خواهد ماند. کشورهای در حال توسعه شدیداً دوقطبی میشوند؛ عدهی محدودی که شتابزده در معرض انبوهی از اطلاعات و تئوریها و سیر فشردهي مکاتب ادبی در دو قرن اخیر در دنیای پیشرفته هستند و عدهای دیگر که با چنگ زدن به تاریخ کلاسیک خود و چسبندگی شدید به صنایع بیانی و بلاغی سعی بر مصرفکننده بودن داشته و میخواهند بر میراث ادبیات خود به خواب روند. هر دو رویکرد میتواند به عقیم شدن جریانهای نوین ادبیات منتهی شود و بدیهی است که برای داشتن چهرههای ماندگار و اثرگذار در ادبیات و خلق جریانهای نامیرای ادبی، باید به زیستن در این جهان شدیداً در حال گذار مشرف شده و این اشراف با توجه به ویژگی گذران دنیای امروز و جهانی شدن، قطعاً سن بلوغ مؤلف و هنرمند و اثر هنری را به تأخیر میاندازد که این تأخیر خود با روح شتابزدگی دنیای نوین متناقض است.
«سربازهای خسته پشت خاکریز تخت» دومین مجموعه شعر فریاد ناصری است که بهتازگی توسط نشر باران میشان منتشر شده است. فریاد ناصری در شعر زبانی ساده دارد که در چیدمان کلمات به کمک صنایع ادبی مثل تشبیه و استعاره به خلق فضا و بیان شعر میپردازد و در واقع آنقدر از صنعت تشبیه با ادات تشبیه ثابت مانند «مثل» استفاده میکند که کاربرد زیباییشناسانهاش را از آن گرفته و به عنصری تکراری در شعرها بدل میشود.
فریاد ناصری در شعرش فریاد نمیزند، پچپچ میکند و در پایان مجموعه گوش مخاطب پُر از نجواهاییست که برخی را میتوان به خاطر سپرد مثل؛ «حالا تو با حشو ملیحی به بیت ابروهات / که هر چه برمیداری / سبزتر میشوند / پشت در ایستادهای و / کلاغها سرگردان شدهاند» یا «در من آسانسورهایی خراب / در تو قلبی خسته / با این پلهها / تو هیچوقت به دادم نمیرسی» یا در شعری دیگر؛ «زنی را دیدهام / که دستهای زیادی / او را میشناختند / و قلبهای زیادی / اما هیچکدام / منتظرش نبودند» و «وقتی کتری میجوشد / چه کسی میتواند / باران را / از شیشههای پنجرهی آشپزخانه بگیرد». در شعرهای این مجموعه با شاعری هیجانزده و با سطرهای درخشان و نوسانات شدید بین سطرها روبهرو نیستیم. شعرها آرام و از لابهلای تصاویر خلقشده به زبان نفوذ میکنند و خلأ زباناندیشی شاعر به کمک تصاویر شعر جبران میشود. تصاویری که میخواهد شعر را به سمت سادگی در بیان پیش ببرد اما فرم و ساختار پرداختشدهي شعرها، در مغایرت با تعریف پذیرفتهشدهي شعر ساده که شعر ضدفرم و ضدتکنیک است، جایگاه شاعر را از شعر ساده فراتر برده اما با عدم کشف روابط جدید بین دالهای زبان به مصرفکنندهی زبان بودن اکتفا گزیده است.
میتوان گفت که شاعر در این مجموعه رویکردی بینابینی در این فضای دوقطبی داشته و نمیشود شعرش را نادیده گرفت و برچسبگذاری کرد. شعری که میخواهد ورای دنیای تهنشینشده در ذهن مؤلف باشد اما این دنیا با روح امروزین جهان بیگانه است. همیشه نوشتن دربارهي یک شعر و به چالش کشیدن یک شاعر در من آنجا شکل میگیرد که میخواهم از شعر لذت ببرم اما نمیشود. خشک چوب و خشک سیم و خشک پوست / از کجا میآید این آوای دوست. تمام مشکل از آنجا شروع میشود که تو تمام خشکیها را میبینی اما به آوای دوست نمیرسی و کلمات نو و متعلق به دنیای امروز، خلق قوی تصاویر و وجه بلاغی قوی اما به قول کیارستمی سؤال «که چه؟» بیپاسخ میماند. سؤالی که پاسخ دادن به آن پاسخ به فلسفهی اثر هنریست و در تمام ژانرها مطرح است که بیپاسخی به آن مخاطب را در ارتباط با شعرها دچار خلأ میکند و شعرها نمیتواند به زیست خود در ذهن مخاطب ادامه دهد. همهچیز با گفتن تمام میشود.
زبان بیشتر شعرهای این مجموعه نمادین است و شاعر از برهنه گویی و برخورد یکلایهای با زبان پرهیز کرده است. «روزی به خاطر موهایت هم که شده / دلت برای هر چه سیاهیست / لک میزند.» این ویژگی از پُرنمودترین ویژگیهای شعر فریاد ناصری است.
در استفاده از ارجاعات بیرونی که از نکات برجستهی شعر مدرن است، شاعر بیبهره مانده و تنها در شعر ۱۰ از آن بهره جسته که به تحریک زیباییشناسی مخاطب کمک کرده. سطرِ توی گلوی تابلوهای «جاده باریک میشود»، میتوانست با توجه به قوت به کارگیری آن توسط شاعر در شعرهای بیشتری دیده شود و تنوع فضاهای شعری را افزایش دهد که مخاطب را از احساس بستگی در یکسری سطور و بندهای عینی نجات داده و فرصت رهایی در شعر را به دست آورد.
در این مجموعه، شاعر دنبال تجربههای دیداریست و به دنبال خلق تصاویر بصری که از پدیدههای پیرامون خود دریافت میکند و کلیهي تصویرهای ساختهشده از همین جنس است. این موضوع در کتاب اول ایشان «گنجشکها روی برف راه میروند» هم صادق است. محوری شدن تصاویر در شعر و توصیفات پیاپی و پیچیدگی ابژه در دنیای اشیا و رها شدن مخاطب در فضای بین فلسفه از مسلط شدن دنیای امروز بر فضای ذهن شاعر خبر میدهد که به عقیم شدن شعر و توصیفی شدن و بیانی شدن متن، منتهی میشود. این سلامت زبان و اندیشه و عدم استحالهي شعر با روح و ناخودآگاه جمعی که در دنیای مدرن با شرحهشرحه شدن، متلاشی شدن دیکانستره شده و فروپاشی بنیانها است اما جهان شعر ناصری بیشازحد در سوژهي فردی غرق شده و وقت پرداختن به دنیای پیرامون و حتا متأثر شدن از آن را ندارد. این به خودی خود میتواند یک قابلیت باشد اما در فضایی که همه دارند از خود و سوژهی عینیشان میسرايند آیا نباید فراروی کرد؟