بخش سومین
نوشتهی لیلا صادقی
نقل از سایت لیلا صادقی
جهان ممکن و ناممکن
در شعری از روجا چنکار از مجموعهی مردن به زبان مادری به نام «مثل حرف توی دلم ماندهای»، فضاهای عاشقانهی شعر به صورت طرحوارهی مفهومی عاشق و معشوق دور از هم با طرحوارههای دیگری همچون «زن لوط» و «هاجر کنیز ابراهیم» ترکیب میشوند اما همچنان طرحوارههای مفهومی برای ساختن فضای راوی عاشق حفظ میشوند. برخلاف شعر قبل، طرحوارهی زبانی در برخی از فضاها شکسته میشود و علیرغم فقدان تازهسازی در سطح مفهومی و متنی، در سطح زبانی برخی طرحوارهها تازه میشوند. البته تازهسازی طرحوارهای مخاطبمحور است و از مخاطبی تا مخاطب دیگر فرق میکند. اگر تازهسازی طرحوارهی زبانی را هنجارشکنی در سطح طرحوارههای زبانی در نظربگیریم، این سطح در شعر چمنکار شکسته میشود و به طرحوارهی جدیدی منجر میشود.
کلمات از نیامدنت میآیند
پاشیده میشوند روی ویرانیام
مثل درد به زندگیام میچسبند
مثل حرف توی دلم ماندهای
در بند اول شعر، کلمات دارای هویت انسانی میشوند و سپس تغییر هویت میدهند و به شیء تبدیل میشوند تا بر راوی مانند آب یا شیء متلاشی شده پاشیده شوند. راوی نیز از هویت انسانی تغییر شکل میدهد و به ساختمان یا بنایی تبدیل میشود که ویران شده است. این استعارهها که تازه نیستند و پیشتر سابقهی کاربرد داشتهاند، در کلیت شعر به مفهومی تازه منجر میشوند و نه در سطح واژگانی. از این رو که «کلمات» مجازی از معشوق هستند که به جای معشوق میآیند، به زندگی راوی میچسبند. راوی خواستار اتصال به معشوق است و کلمات به نمایندگی از معشوق به راوی متصل میشوند (کلمات از نیامدنت میآیند)، اما راوی تمایلی به جایگزینی کلمات به جای معشوق ندارد.
در سطح چهارم، این طرحوارهی زبانی تقویت میشود و با تأکید گفته میشود که معشوق مانند حرف توی دل راوی مانده است، پس دریافت مخاطب مبنی براینکه کلمات بهجای معشوق ایفای نقش میکنند، بازتکرار میشود.
جدا نمیشوی از مرداد
و مردنم
از پیراهن زرشکیات که تنپوش رگهایم بود
در سطر پنجم «مرداد» و «مردن» به دلیل اتصال آوایی از یک جنس تلقی میشوند و اینکه معشوق از مرداد جدا نمیشود، به همان مفهوم جدا نشدن او از مردن راوی است. مثلث عاشق، معشوق و بدل معشوق (کلمات) که در ادامهی شعر مثلث عشقی نامشروعی را تداعی میکند، به ویرانی و مرگ راوی منجر میشوند و معشوق به بخشی از تن راوی، یعنی گوشت تن او تبدیل میشود. طرحوارهی مفهومی تبدیل معشوق به عاشق از خلال طرحوارههای زبانی و استعاره رخ میدهد، بدین گونه که معشوق تنپوش رگهای عاشق است، پس گوشت تن اوست. این استعاره که فضایی تازه را شکل میدهد، با تازهسازی طرحوارهی زبانی ایجاد میشود، اما طرحوارهی مفهومی را تازه نمیکند، بلکه آن را تقویت میکند.
سطر «جدا نمیشوی از مرداد و مردنم…» و «از پیراهن زرشکیات که تنپوش رگهایم بود» در کنار هم این مفهوم را میسازند که معشوق همچون گوشت بر تن عاشق چسبیده است، اما تن عاشق همچون مرداری است که مرده است. کلمهی مرداد، مردار را تداعی میکند و این بخش از تصویر، به دلیل ریتم زبانی واژگان ساخته میشود. درنتیجه عاشق از معشوق میمیرد یا از او جدا میشود، چراکه تن عاشق مرده است و تن معشوق همچون گوشت به تن عاشق چسبیده است.
کلمات از نیامدنت میآیند
از عادت کردهای به از دست دادنم
به از راه دور میبوسمت
و مردن از کنار تو آسان نبود
در بخش بعدی شعر، سطر اول شعر تکرار میشود. در این بخش، هیچ طرحوارهای تغییر نمیکند و صرفاً مفاهیم قبلی تثبیت میشوند. در سطر آخر، مردن از کنار تو دو مفهوم را فعال میکند: نخست اینکه عاشق از معشوق دل کنده است. دیگر اینکه با توجه به سطر قبل، جسم عاشق و معشوق به هم متصل بوده اما همدل نبودهاند. در این بخش، تن عاشق نحیفتر میشود، چراکه گوشت روی رگها که همان پیراهن زرشکی معشوق است، کنار میرود. دیگراینکه تن عاشق و معشوق نیز اتصالی به هم ندارند و این مرگ جسمانی عشق برای عاشق سخت بوده است و به همین دلیل عاشق علیرغم نامطلوبی شرایط معشوق، به او برمیگردد.
به تو برگردم از نمک ستونی میشوم
به خودم کنیزی مصری
که کنار دوست داشتنت
نداشتنت پاشیده میشود روی ویرانیام
میچسبد به زندگیام
در بخش بعد، و گزینه در برابر عاشق قرارمیگیرد: الف. رابطه آنگونه که معشوق میخواهد، ادامه پیدا کند. ب. رابطه آنگونه که عاشق میخواهد، ادامه پیدا کند. در گزینهمی اول، طرحوارهی زن لوط فعال میشود که به دلیل نافرمانی از خدا و رابطهی نادرست به ستون نمک تبدیل شد. برگشتن عاشق به معشوق به شیوهای که مطلوب معشوق است و تبدیل شدن عاشق به ستون نمک با این طرحواره در تعامل است و درنهایت، سرنوشت زن لوط و عاشق در این شعر به هم گره میخورد. در گزینهی دوم، عاشق به خودش برمیگردد و به کنیزی مصری که همان هاجر، کنیز ساره است، تبدیل میشود. در این گزینه، یک مثلث عشقی وجود دارد که براساس طرحوارهی هاجر ساخته میشود. ساره، هاجر و ابراهیم شخصیتهای این طرحواره هستند و ساره به دلیل نازایی هاجر را به همسری ابراهیم میپذیرد. در گزینهای که معشوق شیوهی ادامهی رابطه با معشوق را آنگونه که خود دوست میدارد، بیان میکند، خود را با هاجر یکسانسازی میکند و تمایل خود را برای رابطهای مرسوم با معشوق بیان میکند.
اتصال طرحوارهی زن لوط و هاجر به طرحوارهی عاشق، فضای جدیدی ایجاد میکند و از عاشق یک شخصیت دوگانه میسازد که براساس شرایط شکل میگیرد. راوی اگر به معشوق برگردد، در رابطهای نامتعارف قرار گرفته است و همانند زن لوط به ستون نمک تبدیل میشود. اگر به خود برگردد، تمایل دارد که مانند هاجر از سوی ساره برای معشوق باشد و نه همچون زن لوط به طور پنهانی. از آنجایی که جهان ناممکن این شعر، عاشق را به دوپاره تقسیم میکند، هیچ چارهای مگر جدایی از معشوق وجود ندارد که آن نیز به ویرانی عاشق منجر میشود.
جدایم کن از کلمات
از پیراهنت
از تهماندههای ستونی در برازجان
جهان واقعیت و جهان آرزو در این بخش با یکدیگر در تقابل قرار میگیرند و در نهایت معشوق به مفعولی تبدیل میشود که گزینهی الف را که همان خواستهی معشوق است، انتخاب میکند و به ستون نمک تبدیل میشود. همانطور که پیشتر گفته شد، هنجارشکنی گفتمانی در این شعر در سطح مفهومی به صورت اتصال طرحوارهها رخ میدهد و نه تغییر یا تخریب و ساختن طرحوارهی جدید. در سطح متنی هنجارشکنی رخ نمیدهد و در سطح زبانی، هنجارشکنیهایی وجود دارد که جهان متن شعری چمنکار را میسازد، درنتیجه میتوان گفت که تازهسازی طرحوارهای به صورت اتصال طرحوارهای و تازهسازی زبانی به صورت کاربرد دستور غیرهنجار برای شکلگیری معنا در شعر روجا چمنکار بهچشم میخورد.