باد صبا و حکایت غریب مرگ
آلبرت لاموریس
—————–
عباس میلانی در کتاب ” نگاهی به شاه ” ضمن تحسین بیمورد از ” نگاه تیزبین شاه “به عبارت پایانیی یک فیلم مستند ابراهیم گلستان, با استناد به نامهی شخصیی کیوان خسروانی اضافه کرده است:” روی دیگر آن [ تیزبینی ی شاه ] را میتوان به مستند دیگری که در سالهای چهل [ خورشیدی ] ساخته شده مشاهده کرد. در آن زمان از فیلمساز پرآوازه ، آلبرت لاموریس … خواسته شد فیلم مستندی دربارهی ایران بسازد …. ولی وقتی فیلم [ اصل نسخهی پایانیی لاموریس ] به شاه نشان داده شد او بر آشفت و به اعتراض گفت: فیلم رسالت اصلیی خود رافراموش کرده. میگفت به اندازهی کافی در آن از سدها و ساختمانهای نوبنیاد ایران نشانی نیست. بهرغم تمایلش کارگردان کارکشته را واداشتند که فیلم خود را از نو تدوین کند و تصاویری از ساختمانها و سدهای جدید، آنچنانکه میل شاه بود بر آن بیفزاید. ” / نگاهی به شاه / عباس میلانی / تورنتو ، بهار ۱۳۹۲
یک صفحه قبل میلانی نوشته: ” بین بخش بیرونی … و درونی کاخ سینمایی ساخته شده بود. قالیی ماشینیی سبز رنگی بر کف آن بود و مجسمه ای از تناولی در گوشهای به چشم میخورد [ و ] بر یکی از دیوارها تابلویی از سعیدی بود. تماشای فیلم بعد از شام یکی از تفریحات مورد علاقهی شاه بود … [ او ] به کمدیهای سبک فرانسوی علاقهای ویژه داشت. به علاوه فیلمهای هالیوودی و تفریحی را معمولا بر فیلمهای جدیی هنری ترجیح میداد … گاه ملکه میکوشید شاه را به تماشای فیلمهای جدیتر، به ویژه آن( ها ) که ساخت کارگردانان ایرانی بود وادارد. یکی از این فیلمها ” دایرهی مینا ” اثر داریوش مهرجویی بود. محور اصلیی فیلم تجارت خون بود که به ویژه در محلات فقیر نشین تهران و معتادان شهر رواج داشت … دکتر منوچهر اقبال [ ریاست وقت جامعه پزشکی ] از پخش فیلم جلوگیری کرده بود [ اما ] ملکه که خواستار پخش فیلم بود اصرار داشت شاه هم به تماشای آن بنشیند و در باب نشان دادن یا ندادن آن نظرش را اظهار کند. ” القصه شبی نسخهای از فیلم را به کاخ نیاوران میبرند و برای شاه و همسرش و میهمانان حاضر نشان میدهند؛ اما در میانههای فیلم ” شاه به خشم و اعتراض از جا برخاست و اتاق سینما را ترک گفت و به زبانی بلند و پر اعتراض [ منظور لابد صدای بلند و معترضانه بوده. معنیی زبان بلند را نمیفهمم مگر این که مقصود آقای میلانی ” زبان درازی ” بوده باشد ] ادعا کرد این به اصطلاح روشنفکران چرا همیشه به جنبههای تیرهی هستی دلبستهاند و تنها سیاهیهای جامعه را نشان میدهند ” / همانجا ، ص ۴۳۴
بدیهیست شخص خود بزرگبینی که هر روز از اندازههای خود بیشتر فاصله میگرفت و با دروغهای امثال علم و اقبال باور کرده بود منجیی ایران نوینیست که پدرش ناتمام گذاشته بود، شاهی که به کل وجود داستان فیلم مهرجویی را – که جزو فیلمهای صادقانهی این کارگردان بود – قطعا انکار میکرد و بهانهی دکتر اقبال نیزاحتمالا بیش از آن که به خاطر حفظ حرمت پزشکی بوده باشد برای خوشایند او بود، شاهی که اصلا علاقهای به تماشای فیلمهای جدی نداشت و شاید بیشتر مایل بود در آن سالن سینمای کاخ نیاوران فیلم تفریحیی ” گنج قارون ” را تماشا کند که به رغم تصور حافظ هرگز از قهر فرو نرفته است! به این حساب خوشبینیی ساده لوحانهای بوده است که فیلم استثناییی ” باد صبا ” [ باد عاشقان ] که ستایش شاعرانهای بوده است از سرزمین ایران، سنتها و فرهنگاش که آلبرت لاموریس آن را از زبان باد عاشقان و بر بالگردی – که سرنوشت او را در ۴۸سالگی معلوم کرد – بهتصویر کشیده بود توجه شاهی را جلب کند که به گفتهی حافظ ” قبای اطلس او از هنر عاری ” بود . چگونه ممکن است کسی که از گنجخانه ی سینما فیلمهای لویی دوفونس و زرق و برقهای هالیوود را بر هر فیلم مهمی ترجیح میداده اصولا ظرایف فیلمی مثل ” باد صبا ” ی آلبرت لاموریس را درک کرده باشد؟ اظهرمنالشمس است که آن تابلوهای سپهری و سعیدی و مجسمهی پرویز تناولی نیز انتخاب همسرش بوده است. اگر به شاه بود به جای آن مجسمه میگفت نیمتنهی او و پدرش، و به جای تابلوی سپهری پرترهی ملکه را بگذارند. و خلاصه به راحتی میتوان به لب و لوچهی آویزان کسانی چون پهلبد پی برد که بیشتر در فکر دلجویی از شاه بودهاند تا حفظ فیلمی که خواستهی او به بهای جان کارگردانی تمام شد که قبلا جوایز کن و اسکار را برده بود.
*
تنها میتوانم به دو فصل از فیلم ” باد صبا “ی لاموریس اشاره کنم چراکه این یادداشت ظرفیت پرداختن به تمامیی ظرایف مصور آن را ندارد که به دقت با متنی همراه شده است که باد عاشقان در گذر از آسمان ایران بیان می کند که گنج این سرزمین همیشه در “خاک” آن بوده است و نه در واژهی واژگون آن ” خاک ” همانطور که شعر فارسی میگوید:
صائب اگر به تاج شهان سر کند همای
فیروزه یاد خاک نشابور میکند
حاکمان هرگز به رمز کلمات که دراذهان مردمان آفریده شده پی نبردهاند و ندانستهاند چرا کلمهی ” آزادی ” حروف جدا جدا دارد. این معرفت را نداشتهاند که بدانند این بیت حافظ از چه میگوید:
گره به باد مزن گرچه بر مراد وزد
که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت
خداوند از میان همه چیز تنها” باد” را به تسخیر سلیمان درآورد که به او حالی کند تمام حشمت و کبکبهاش مثل همان باد است. و این که شخصیت جمشید و سلیمان در شعروعرفان فارسی با هم ادغام شده این است که حقیقت این تمثیل میگوید به کار بیبنیاد امید مبند ( گره به باد مزن ) اگر که شاهی چون جمشید باشی و یا پیامبری چون سلیمان. سلطان و امام بودن که عددی نیست
نام احمد نام جمله انبیاست
چون که صد آمد نود هم پیس ماست
*
این را گفتم که به فصل قالیشویی ی فیلم باد صبای لاموریس برسم. فصلی که به طرزی غریب و بی هیچ تمهیدی همان بار معنایی را گرفت که از آن یاد شد. اصلا بنا نبود شستن قالیها در کنار”چشمه علی” و گستردن آن در سراشیب تپه به قصد خشک شدن زیر آفتاب آنگونه شود. اما پس از آن که هنرهای زیبا , بیشتری را برای این بخش فیلم تهیه کرد و در آب چشمه، چنان که مردم به شستن در آن معتقد بودند، شستشو و گله به گله در بلندی گسترده شد، دوربین لاموریس در بالگرد آغاز کرد چرخ زدن – در مقام وزیدن باد به قصد خشک کردن – بر فراز قالیها که اما گردش بال، خشک شدهها ی درنشیب کوه را به پرواز در آورد گویی تخت سلیمان است که در باد میرود، چرخی میزند و بر زمین میافتد و حق با آن مور بود که وقتی آن را دید مورچگان را خبر کرد که بترسید و به خانهها بروید. باد خبر به سلیمان برد. باز ایستاد و گفت: من در هوا و شما در زمین، از چه میترسید؟ مور گفت: ایمن نیستم از آن که هر نفس ملک تو را زوال افتد و تو به زیر افتی و ما کوفته شویم. طرفه آن که بر دیوارهی بالای چشمه علی کتیبهای از فتحعلیشاه باقیست که داده بود نقش خود و شاهزادگان بیشمار قاجار را با ابیات مناسب حکاکی کنند که فرمان او به علت کمبود جا به اشکال هم خورد. پسرش محمدعلی میرزا نیز برای ثبت یادگاری از حماقت خود خرابکاریی بسیار در حجاریهای تاق بستان کرده بود، اما چیزی که در تصاویر کتیبهی چشمه علی ظاهرا به چشم میخورد شمشیریست که روی زانوی شاه نشسته بر اریکهی سلطنت جا خوش کرده است. فتعلی شاه که اگر مقام او را در زمینه ی ” کرهکشی ” به حساب نیاوریم از عموی خود به درجات بیشمار ” اخته تر ” محسوب میشود احتمالا همین شمشیر را در آستانهی قبول معاهدهی ترکمانچای وقتی خبر فتح تبریز را به دست پاسکوییچ شنید از نیام بیرون کشید و چنان که عبدالله مستوفی نقل کرده است چنین گفت:
کشم شمشیر مینایی که شیر از بیشه بگریزد
زنم بر فرق پسکوییچ که دود از پطر برخیزد
*
واپسین فصل نسخهی اصلیی ” باد صبا ” شعریست در بیان سینمایی سنتی که این باد را از یک راویی ساده به همان سویی فرا می خواند که ادبیات فارسی او را به آن شناخته است: بادی که یار و یاور عاشقان است:
صبا تو نکهت آن زلف مشکبو داری
به یادگار بمانی که بوی او داری
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو میروی به سلامت سلام ما برسانی
طبق یک رسم ترکمنی در پایان جشن,عروس و داماد سوار بر دو اسب ترجیحا دو رنگ ازمجلس حاضران به تاخت میگریزند و برادران عروس به طور نمادین با اسب به تعقیب آنان میپردازند که عروس را از داماد بازپس بگیرند. در این تعقیب و گریز تماشایی که فیلم لاموریس با آن به پایان میرسد، دوربین در مقام باد صبا یکباره عروس و داماد را به حال خود رها میکند و به نقش واقعیی خود باز میگردد که همانا حامیی عاشقان بودن است، دور میزند و در جهت خلاف دو عاشقی که میگریزند، رو در روی تعقیب کنندهها چنان وزشی به راه میاندازد که نتوانند به گرد عروس و داماد گریخته برسند. باد عاشقان به فریضهی خود عمل کرده و دیگر دلیلی برای ادامهی راه نیست. فیلم تمام شده. تقدیس به غایت بدیع آلبرت لاموریس از واژهای که به گفتهی حافظ ” طفیل هستی اویند آدمی و پری “: عشق
*
در باره ی سرنگونیی هلیکوپتر حامل لاموریس و کمکهایش که برای خواستهی بعدیی شاه در امتداد رود تا سد کرج مشغول فیلمبرداری بودند وجان خود را از دست دادند، همان روزها اصل دلیل سقوط به سکوت برگزار شد و در میان عامهی مردم هم انعکاسی نیافت. بعدها بخشی از آن فیلم مغروق بازیابی شد که تمام آن پس از سقوط سلطنت به رژیم جدید واگذار شد که آنها هم برای خالی نبودن عریضه بدون هیچ اقدامی در بهبود کیفیت آن در تلویزیون نشان دادند که به احتمال زیاد ملت شهید پرور ترجیح داده بودند “فوتبال جزیره” را تماشا کنند. اما واقعیت آن سقوط را از کسانی میشد جویا شد که در حاشیهی رودخانه به تفرج مشغول بودند بسیاری گفته بودند که هلیکوپتر تا رسیدن به سد مشکلی نداشته است اما معلوم نشد که چرا جلوی سد و موقعی که ظاهرا میخواسته دهانههای ورود و یا خروج آب را فیلمبرداری کند یکباره در آبهای پشت سد سرنگون میشود. سالها بعد یکی از حاضران دست اندر کار آن جا به من گفت ارتش در امتداد سد برای تمرینهای سخت جسمانیی پرسنل در عرض دریاچه رابطی از فلزنصب کرده بود که آنها به واسطهی آن پهنای دریاچه را با دست طی کنند، و کسی قبلا به گروه فیلمبرداری آن را اطلاع نداده بود
چه این بود و چه هر چیز دیگر نمیتوان یکبار دیگر این گفتهی سعید نفیسی را یاد نکرد که روزی به شاه گفته بود: قربان! مرگ حق است، علیالخصوص در ایران
————————-
بهمن ۹۳
درباره Habib
متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.