شاعران این شماره: سریا داودی حموله، نیلوفر شاطری، ناهید عرجونی، آرزو نوری، برتولت برشت، حبیب شوکتی، حمید عرفان، علیرضا نوری
_____________________________
واو هفتم
نامام را نپرسید
وقتی دور ماندم از سایهاش
مرگ که بیاید
دوباره زیبا میشوم
من در ضلع هر کلمهای پنهانم
روی هواس حوا
راه میروم
تا بنفش جاودانه شود.
…………………………..از: سایت کانون فرهنگی پوک..
دنیا،
از گره روسریات شروع شد
بالا آمد
به لبهایت که رسید
کوهها یاد گرفتند
میشود دل زمین را سوزاند
بالاتر آمد
روی گونههایت پلنگی منتظر جفت بود
بالاتر آمد
اینجای شعر را شطرنجی کنید
برایش نقاب بزنید
اصلا ورود کسانی ک چشمان هیزی دارند
به اینجای شعر ممنوع
بالاتر آمد
از ماه روی پیشانیات خبری نبود
اما موشکهای زیادی برای فتح آن فرستاده شد
شعر دارد خشن میشود
دارد کشته میدهد
باید بالاتر بروم
روی موهایت بند بازی کنم
باید شعر را زوم کنم
روی گره روسریات
بیفتم از دماسبی موهایت
از بوی روسریات
که این شعر را جوان مرگ کرد
یک شعر: از ناهید عرجونی ………………………………….
.………………………از: صورتکتاب شاعر
باید بیایی
زخمهایت را بیاوری توی همین شعر که حالش بد است
صدای دوستانت را هم،
حتما قرار نیست که قهرمان باشند
صدای نالههایشان را بیاور
خواهشهایشان را
صدای اعترافهای بعد از شکستن گردن
دندانهای شکسته را هم بیاور
کاسههای لب پر
لباسهای راه راه
راهروهای سرخ
همه چیز را با خودت بیاور
مهم نیست کسی حالش بد میشود از دیدن
بد میشود از شنیدنش
این شعر نباید کودن بماند
اسوده بخوابد
و باور کند
جهان جای امنی
برای انسان است!
…………………………
رویا
بعد از رفتنات
تکیه دادم به دیوار
خانه متروکی
در خیابان آذربایجان
میتوانستم
همسر دلسوزی باشم
یا مادری مهربان
اما دستهای تو
رویای مرا
به خانهی دیگری بردند
اول به سراغ یهودیها رفتند
من یهودی نبودم ، اعتراضی نکردم.
پس از آن به لهستانیها حمله بردند
من لهستانی نبودم و اعتراضی نکردم.
آنگاه به لیبرالها فشار آوردند
من لیبرال نبودم ، اعتراض نکردم.
سپس نوبت به کمونیستها رسید
کمونیست نبودم ، بنابراین اعتراضی نکردم.
سرانجام به سراغ من آمدند
هر چه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراضی کند…
.
………………………….
یک نقطه از حضور تغزل
…………………..برای منصور خورشیدیی عزیز
من
با زبان تو میگویم
و تو برای من شعر میشوی
و خوابهای ما
با لهجهی خزر
آبی میزنند.
.
.
……………………….از: صورتکتاب شاعر
نالهها
۱
نالهها
پرسش پیچیدهی _
پی در پیی پریشان
موهای عطرآگین زیباییها
راه برو
و زیباییت را از تنت در بیاور
تو بدون زیباییت زیباتری
تو را به فیلی که در تو خوابیده تشبیه نکردم
تو روزگاری از زنان سرزمین من عاشقتر بودی
تو زن بودی
و سرزمین من مانتویی بود که اندامت را تنت میکرد
این شهر تو را از من گرفت
تو را برداشت و دور از دستهای بیبرکت من بنا کرد
راه برو
راه برو
از تنت عهدنامهها را بریز بیرون
از تنت بپرس آن روز که من شاعر نبودم
آیا بدن نام دیگری داشت؟
آیا آن فیلی که در تو خوابیده عارف بود؟
نه
کسی باید در اندام همهی ما رودخانهای کشیده باشد
کسی باید اسم معشوقههایمان را به زور از گلویمان کشیده باشد بیرون
راه برو
و خون اندامت را به گردش ببر
من هیچ وقت عاشق فیلی که در تو خوابیده نبودم
سرزمینم را از تنت در بیاور
دگمه هایش را باز کن
سرزمینم را بگذار کنار تخت
و به فردا بگو همان جا پشت در بماند
همان جا بماند فردا
برای فردا شدن خیلی زود است
فردا رودخانههایی در تن ما به فیلها سلام میکنند
سلام
و فیلها از ما بیرون میآیند
جهان را فتح میکنند
و ما را به نام زباله پشت در میگذارند