————————————
خب ، گاهی برای عنوان نوشتهای که نقل سرراست و همه فهم آن پسندیده نیست چارهای جز به کار گرفتن کلماتی نمیماند که فقط زیباتر است و در متون گذشتگان به کار رفته است. فرضاً اگر به جای ” آبدستان” معنیی دیگر همین کلمه یعنی “ابریق” به کارمیرفت ازاصل موضوع دور میشدیم، و اگر مینوشتیم ” مطهرهای از طلا ” گیج کننده بود، و اگر قید همه چیز را میزدیم و اصل مطلب یعنی ” آفتابهی طلا ” را میآوردیم سوای قشنگ نبودنش برای عنوان یک یادداشت, خیلیها را به این گمان میانداخت که ماجرا حکایت هزار و یک شبیست و پای یک ملکه در میان است. اما از همه بدتر ” آب تاختن” است که صورت مشکوکی دارد و معنیی ناجوری را به ذهن متبادر میکند، در حالی که آب تاختن شکل ادیبانهایست برای ادرار کردن.
پس مفهوم همه فهم این نوشته میشود : آفتابهی طلا برای ادرار کردن ملکه! و اما برای آن جمعیت کراواتی که ریش خود را دو تیغه میزنند و صورت را با عطر و عبیر صفا میدهند و برای موعود حی و حاضرخود – که برعکس بیژن پسر گیو هرگز در چاهی از نوع جمکران نبوده – روزشماری میکنند، وظیفهی خود میدانم که همین اول داستان بگویم این ملکه کسی نیست الا مشهورترین و قدیمیترین ملکهی قرون و اعصار الیزابت دوم که امیدواریم بالاغیرتاً – اگرچه کلمهی غیرت به این معنی در فرهنگ زبانهای غرب نیامده! – در امور خانوادگیی این نوه دخالت نکند و او را هم از نعمت سلطنت بینصیب نگذارد، که رندان معتقدند بیت زیر میتواند ترجمانی باشد از احوال خود او و سرنوشت عبرتانگیز عروس ناکام او
عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است
ور به ” سرعت” گذرد نیمه نفس بسیار است
*
یکی از ویرهای شاه پس از به خواب کردن کوروش، نمایش دادن جهانیی ابنیهی تاریخی و باستانیی روزگاران باشکوه پادشاهان ایران، و آثاری بود که اگر نمایشگر شکوه شاهنشاهی به حساب نمیآمد، باری مؤید ادراک و هوش بالای مردم ایران بود که به قول پیغمبراسلام اگرعلم فقط درکرات آسمانی یافت میشد مردانی از پارس آن را به زمین میآوردند. البته چنان که جمهوری اسلامی این حرف منسوب به پیغمبر را به خود بسته بود
شاه هم که دیگر خود را درجمع هخامنشیان میدید، و احتمالاً از یکی از استادان دانشگاه شنیده بود که اهل تصوف خداوند را ” پادشاه تعالی ” نیز میخواندهاند، خود را برای لقب ” خدایگان ” آماده میکرد. اما همان طور که تبلیغات جمهوریی اسلامی با روی کار آمدن احمدینژاد و ردیف دزدان مدرک دکترای کابینهاش پامال شد، شاه هم حساب همه چیز را کرده بود مگر نام فامیل ” پهلوی ” را که پدرش با قدرت از محمود محمود گرفته بود و اجازه داده بود نام فامیلش را همان اسم کوچکش انتخاب کند، اگراین یکی هم سوخت میشد خمینی که با این اسم خونی بود با اینکه پدرش را مثل زمان طلبگی هنوز “رضا خان” صدا میکرد، ابایی نداشت از کینهی ” هندی ” خواندنش هم که شده، پسر را نوهی “عباسعلیخان” صدا کند، چون از وجنات و حرص خوردنش معلوم بود هنوز از بردن نام رضا خان به بیان خودش ” خوف ” داشت. اما مثل سوخت شدنجملهی پیغمبر از رسانههای جمهوری اسلامی – که به احتمال قریب به یقین سلمان فارسی در دهان مبارکش انداخته بود – به دلیل رییس جمهور شدنتروریستی به نام احمدی نژاد و کابینهای از مدارک تقلبی و دزدان بیت المال که بیشتر نشان از حضور دجال در میان مسلمین داشت، روزگاری نام پهلوی هم به دلایل مشابهی به مخاطره افتاده بود و پسری با عملش کاری کرد که میتوان آن را نوعی دهن کجی به شاه پسر یک شاه پدر دانست که نام ” پهلوی ” را به اشارهی سیاستمداران ادیب و قدرت خود، و البته همسویی صاحب اصلیی نام ، محمود محمود، در علاقهی مشترکی که به آلمان نازی در آن روزگار داشت، به دست آورده بود. جریان این بود که وقتی شاه اعلام کرد همه باید یا عضو حزب رستاخیز شوند و یا پاسپورت بگیرند و از ایران خارج شوند، هیچ کس جرئت نکرد به چنین کاری مبادرت کند مگر یک نفر که رهبر ارکستر سمفونیک تهران بودو تعداد زیادی از نوازندگان او از کشورهای خارجی به استخدام او به ایران آمده بودند. این شخص فردای اولتیماتوم شاه به ادارهی گذرنامه مراجعه و تقاضای خروج از کشور کرد و به محض دریافت عازم آلمان شد. او کسی نبود مگر پرویز فرزند محمود محمود.
*
یکی از کسانی که به دعوت شاه به ایران آمد و برای دیدن آثار و بناهای
تاریخیی اصفهان اظهار علاقه کرد ملکهی انگلستان با همراهیی همسرش
بود. میتوان به ذوق و شوق شاه برای این که ملکهای که خود وارث سنتهای تاریخیی سلطنت بوده پی برد. برای کسی که در سفرهای دوستانهی خود خلبان خود را با خلبانهای امپراتورها به مسابقهی هوایی وادار میکرد، سفر الیزابت نوعی رو کم کنی محسوب میشد
بنابراین گروه عظیمی را برای هرچه بهتر کردن برنامههای ملکه در سفر اصفهان بسیج کرد که چیزی خارج از تصور مسؤولان پیش نیاید.
چند روز قبل نخست به تنظیم دیدار ملکه از عالی قاپو که با نوشیدن کوکتل روی بام اجرا میشد کلیه مسئولان استان و شهر اصفهان احضار شدند که در حضور نمایندهی شاه محل را از نظر بگذرانند که منجر به بروز اولین موضوع پیشبینی نشده شد که اگر از دیدهها پنهان مانده بود نه تنها شاه که حیثیت ایران و ایرانی را به باد فنا میداد. رییس شهربانیی اصفهانکه به مناسبت شغل بیشتر با خلافکاران آشنایی داشت پس از چند ساعتی مشاهده از داخل عمارت برای سنجش موقعیت خانههای اطراف به لب بام رفت و با دیدن بخشی از یک محوطهی باز در جا خشکاش زد. بقیهی حاضران را صدا کرد که همگی از دیدن صحنه چنان جا خوردند که آبدار چیی موقت با چند لیوان آب یخ از پلهی مارپیچ روی سقف آمد در گوشهی صحنهی زیر دست تعدادی مرد یکدست لخت در حالی که با خنده و شوخی همراه با رفتارهای زشت به دنبال هم میدویدند و حرفهای خلاف ادب میزدند. به زودی معلوم شد آنها یک دسته زندانی بودند که برای حبس شدن در لیست انتظار موقتاً به آن جا انتقال یافته بودند. ظرف چند ساعت آنان را به خارج شهر بردند و در پادگانی تحت نظر گرفتند و برای این که ساکنان خانههای اطراف نیز مورد اطمینان نبودند برای مدت اقامت ملکه و همراهان آنها را به محل دیگری برده و به جایشان اهالیی مزین به لباس زمان شاه عباس همراه ترانههای مثلاً شاه عباسی از نوع مراثیی محتشم کاشی اسکان دادند ( ملکه که متوجه نمیشد ) . اما اصل درد سر در همان دیدار ملکه الیزابت و همسرش در داخل بنای عالیقاپو پیش آمد. ساعات اولیهی بازدید بود و هنوز به سر شب نرسیده بود که نور افشانیی میدان چهار باغ و پذیرایی شاهانه شروع شود که ملکه الیزابت در گوش همسرش چیزی گفت که این یک آن را در گوش مسئول تشریفات ملکه ابلاغ کرد. این شخص آن را به شخصی گفت که از مقامات بلند پایهی سلطنتی بود و این یکی سر آخر آن را به شخص شاه رساند. شاه کمی مکث کرد و بعد خود را به همسرش نزدیک کرد و به او گفت. ملکه الیزابت نیاز به ” آب راندن ” داشت و به هر دلیلی هیچ کس فکر آن را نکرده بود. یکی گفت شاه عباس اگر پدر زنش شیخ لطفاله میآمد عالی قاپو و به همین درد سر مبتلا میشد توالتی در این عمارت ترتیب داده بود. اما مهندسی که شاه این امور رابه او سپرده بود گفت ساخته بود ولی بعد ها با سیمان آن را بستند . همه مانده بودند که چه کنند که همان مهندس ( گویا پسر محمد علی فروغی بود ) که گفت شاید مشکل را حل کند و از عمارت خارج شد. دقایقی بعد او با یک آفتابه و لگن مطلا بازگشت و اطلاع داد چینکاری تا قرن نوزدهم هم در کاخهای سلطنتیی انگلیس رایج بوده. همین طور هم شد و ندیم ملکه در حالی که دست راست خود را پرده ساخته بود لگن طلایی را به او داد تا خود را راحت کند.
اما جالبترین معمای این حکایت این بود که شاه دستور داده بود در همهی مغازههای چهار باغ عدهای را در لباس صفوی همراه با ظروف طلایی که تلالو نورشان چشم ملکه و همراه را خیره کند به شکل زمان شکوه شاه عباس به صورت طبیعی به کار بگمارند که آن مهندس خبر داشت اما خبر نداشت از زمان اجداد این ملکه هیچ جوابی برای شاهان این سرزمین نبوده است مگر ” آب تاختن ” در ظروف طلاییشان
———————————————–
دی ماه ۹۳
درباره Habib
متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.