یکی دو هفته پیش بود که چشمم به عکسی خورد که ازدحام مردم را برای ورود به نمایشگاهی نشان میداد. فکر کردم لابد باز اتومبیل جدیدی ساخته شده است که دارند پیش فروش میکنند حتی وقتی فردای آن روز خبرنمایشگاه نقاشیی آیدین آغداشلو را پس از چهل سال در بیبیسی دیدم ذهنم متوجه آن جمعیت انبوه نشد چون نمایشگاه چهل سال پیش او را که درانجمن ایران و امریکا نمایش میدادند وقتی با بهمن فرسی از محل کار مرکز تکنولوژی آموزشی رفتیم بیش ازسه چهار نفر حضورنداشتند. خوشحال شدم که دیدم مردم ایران در این سی و شش سال به رغم همهید مشکلات به هنر خواص پسندی مثل نقاشی چنان علاقمند شدهاند که در آن روزگاران جز با صف بستن برای فیلمهایی چون سنگام چنین سر و دست نمیشکستند. البته اقرار میکنم فرضهای ناخوشایندی هم به ذهنم خطور کرد که تمامیی آنها در روز شنبه هشتم آذر خاتمه یافت، چرا که دوست نازنین جوانی که در این دوران پیری ذائقهی مرا تشخیص داده متن مصاحبهای را فرستاد که طی آن آغداشلو در گالریی ثمر به سوالاتی در مورد نمایشگاه نقاشی و روز و احوال خود پاسخ داده بود که مثل معمول ملغمهای بود از حرفهای ضد و نقیض و مظلومنمایی
*
واقعا قابل درک نیست که چرا ما ایرانیها در مواقعی که هیچ خلافی هم در کار نیست اصرارداریم ایز گم کنیم و مثلا سفر به ایتالیا را به دوست و آشنا سفر به آنتالیا بخوانیم. یکی از خویشاوندان من که مرد ثروتمندی بود همیشه تاریخ خروج و ورود خود را در سفرهای برون مرزی به همه حتی خانوادهی خود اشتباهی میداد که مبادا علیه او اقدامی صورت بگیرد. با این وصف وقتی در تاریخی که گفته بود وارد کشورنمیشد و طبیعتا کسی را هم در فرودگاه منتظر خود نمیدید از صغیر و کبیر گلهمند میشد. حالا ببینیم آیدین آغداشلو در این نشست پس از نمایشگاه به چه نکاتی اشاره کرده است. البته منظور آن حرفهای روشن اوست چون گاهی نقاش ما حرفهایی زده است که نیاز به توضیح دارد وگرنه مفهوم نیست. فرض کنید در جایی میگوید ” من نقاشی هستم که هرگاه یک نقاشی را به پایان میرساندم آن را میفروختم وهیچ وقت کارهای من آنقدر جمع نمیشد که بتوانم آنها را به نمایشگاه برسانم. پس از آن که تصمیم گرفتم نمایشگاهی از آثارم را برگزار کنم همراه بعضی از دوستان از آثارم مراقبت کردم و آنها را نفروختم و اکنون بخش عمدهای از کارهایی که در این نمایشگاه به نمایش در آمدند مربوط به این یکسال گذشته است “. اولا معلوم نیست نقش مراقبت آن دوستان از آثار او چه بوده. آیا از خود او مراقبت میکردند که مبادا سر آنها را دور ببیند و یکی از آنها را بفروشد ؟ یا اگر تصمیم به فروش میگرفته دسته جمعی پشت دستاش میزدند؟ یا کمک مالی میکردند که مجبور به فروش نشود؟ یا معنیی دیگری دارد که من نمیفهمم. ثانیا سخنان امید تهرانی مدیر گالریی اثر در پایان همین نشست جوریست که با حرفهای آغداشلو نمیخواند و گویی قبلا با هم مشورت نکرده بودند. او گفته است: ” من سه سال پیش این پیشنهاد را به آغداشلو دادم ولی او تا یک سال جوابی نداد و بعد جواب مثبت داد. با توجه به این که آغداشلو همیشه بازار کار دارد ما تلاش کردیم برخی از آثارش را جمع کنیم و از دورههای مختلف کاریاش اثری در این نمایشگاه ارایه دهیم ” وقتی تمام این نمایشگاه شامل فقط دوازده اثر بوده و آغداشلو بخشعمدهی آن ها را نیز مربوط به یکسال گذشته اعلام کرده، تلاش برای جمعکردن آثاری از دورههای مختلف کاریاش چه معنی دارد، و به آن سه الی چهار تابلو که جزو عمدهی آثار سال گذشته نبوده چگونه میتوان عنوان دورههای مختلف داد؟ این هم نوع دیگری از ایز گم کردن است که برای چهاش معلوم نیست، چون مدیر گالری اعلام کرده تمام آثار به غیراز یکی شب قبل از نمایشگاه فروش رفته که آن یکی هم دو سه روز بعد فروخته شده که این نشانهی بدی نیست که انقدر حرف اصلی را بپیچانیم و نتیجهاش همان شود که سر همان خویشاوند من آمد. به پسرش گفته بود برای این که کارمندان نفهمند کی و چگونه بر میگردد به آنها مسیر بازگشت را از ماکائو اعلام کند که آن بندهی خداها اصلا نمیدانستند کجا هست. غافل از این که آنها ماکائو را مکه پنداشته بودند و با یک گوسفند پروار به استقبال حاج آقا رفته بودند.
*
شاید بتوانیم اصل مطلب را تنها از چگونگیی نک و نالهای آغداشلو تشخیص دهیم. او در این نشست اعلام کرده به علت خستگی به افسردگیی پس از زایمان در زنان مبتلا شده و خیال دارد به این دلیل در پارکها به گنجشکها و سنجابها غذا بدهد. او حتما با این نوع افسردگی آشناست و قطعا میداند اصل آن در اثر فعل و انفعالات مغز ایجاد میشود و به معالجهی روانپزشک واقعی احتیاج دارد. البته نه از نوع پزشکانی که کارشان را جدی نمیگیرند و به جای مطب واقعی بیشتر دوست دارند در “ساختمان پزشکان” نقش دکتر را بازی کنند اما اصولا معلوم نیست این همه یاس و یادآوری روزگار تابلو سوزان توام با تفکر نیست انگارانهی خیام برای چیست. او میتوانست به جای فروختن همین دوازده تابلو با چند کپی از همین نشستن در پارک و گنجشکان نشسته بر زانو و سنجابهای بازیگوش روی درخت بیشتر از همین پول تابلوها را – با احتساب هر دلار سه هزار و پانصد تومان – به دست آورد.
هرچه فیلمساز و شاعر و هنرپیشه است امروز نمازشان را رو به قبلهی دوبی میخوانند چون تشخیص دادهاند نقاشیست که آن جا جواب میدهد گور پدر هنر! گیرم صف عظیمی درانتظار ورود به نمایشگاه از سر و کول هم بالا نروند. این مردم ما که “هنر نزد آنان است و بس” در طول تاریخ با این استقبالها چندین شاه و سلطان و خلیفه ساقط کردهاند و مقصود شاعر از این هنر منحصر به فرد آنها همین بوده است چهگونه باور کردهاید که ستایش شدهترین روشنفکر و تنها نقاشی بودهاید که وقتی در خیابان راه میروید مردم شما را میشناسند و چنین بختی را هیچ نقاش دیگری نداشته است؟ حافظ این بخت شما را این جوری دیده بود
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم
عزیز نسفی از ترس مغول از نخشب تا ابرقو در وسط ناکجاآباد فرار کرده بود که بگوید قبول خلق از شوکران بدتر است و حالا شما به آن تفاخر میکنید؟
*
بعید است منظورآغداشلو از پارک با چنان مشخصاتی در ایران بوده باشد این گنجشکان بینوای ایران که در خبری خواندم در شمال هدف تیر کمان بچهها هستند وقتی از بالا چشمشان به آدم میخورد یاد سپاه ابرهه میافتند و به تصور این که برای انتقام از بلایی که ابابیل با سنگ و کلوخ سرشان آوردند تیرکمان به دست رو به هوا دارند و میخواهند نسل هرچه پرندهی کوچک است از میان بردارند. اصحاب فیل را که خواندهاید ؟
اما حضور سنجاب در برنامهی استراحت نقاش معنیی دیگری هم دارد اگر دانه دادن به کبوتر هم در دستور کار بود میشد مکان چنین پارکی را در اروپای غربی مثل لندن و ترافالگار اسکویر گمان برد، اما گنجشک و سنجاب را باید در پارکهای آن سوی اقیانوسها پیدا کرد جایی که بیت حافظ شاید خاطرات دیگری را به یاد نقاش بیاورد
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
—————————— ———–
آذر ۹۳