به بهانهی ۹ آبان سالروز آغاز حکومت ۵۳ سالهی خاندان پهلوی بر ایران با یک مقدمهی کوتاه از سایت آلبوم عکس و نگاهی فشرده به پروسه روی کارآمدن سردار سپه مقاله زیر به قلم محمد امینی را برایتان میآوریم. این مطلب بهعلت طولانی بودن آن در سه شماره منشر خواهد شد.
………………………………………………………………………………………………………….رسانه
بالاخره نمایندگان مجلس پنجم شورای ملی با فشارهای سردار سپه در روز ۹ آبان ۱۳۰۴ خورشیدی ماده واحدهای را مطرح کردند که به موجب آن احمدشاه از سلطنت خلع شد و حکومت موقت «در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی به شخص آقای رضاخان پهلوی» سپرده شد و «تعیین تکلیف حکومت قطعی» به مجلس مؤسسان واگذار شد. سپس با تشکیل یک مجلس موسسان، در ۲۱ آذر ۱۳۰۴، سلطنت ایران به «اعلیحضرت رضا پهلوی» واگذار شد. مراسم تاجگذاری رضاشاه در ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ انجام شد.
نقل از سایت البوم عکس
________________________________________________
بخش یکم
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکـندر
سخن نوآر که نو را حلاوتی دگراست
پس ازآنکه رضاخان سردارسپه پایههای قدرت خویش را برجنازه آخرین پادشاه قاجاراستوارساخت وبرق اورنگ شاهی به سودای جمهوری پایان داد، روشنفکران پیرامون «حضرت اشرف» به فراهم آوردن مصالح انتقال قانونی سلطنت و حقانیت بخشیدن به آن پرداختند. مشکل نخست این بود که برای نخستین بار در تاریخ ایران وبه شکرانه انقلاب مشروطه، حکومت قانون درایران برقرارگشته بود و مجلس شورای ملی با همه کاستیهایش، به نمایندگی از سوی ملت شریک و بازرس قدرت بود و بدون رأی وکلای ملت، انتقال پادشاهی ناممکن. اولین کارگشای این مشکل پادشاه خوش گذران و مال دوست قاجار، احمدشاه بود که بازی سیاسی را سالها پیش به درایت سیاسی و استواری سردار سپه به او باخته بود و اینک با اقامت درهتل «نگرسکو» درنیس راه را برای مخالفان پادشاهی قاجاران سنگفرش کرده بود. کارگشایی اساسی امٌـا، از سوی سه تن بزرگترین روحانیون شیعه صورت گرفت. در گرماگرم گفتگوی جمهوریخواهی، با پادرمیانی آیت اله زاده خراسانی (فرزند آخوند خراسانی مجتهد معروف که در تأیید مشروطه فتوا داد)، رضاخان رئیس الوزرا درفروردین ماه ۱۳۰۳ خورشیدی به قم رفت و با شیخ عبدالکریم حایری یزدی، مؤسس و رئیس حوزه علمیه قم، سیدابولحسن اصفهانی وسیدحسین نائینی، بزرگترین مراجع شیعه ساکن نجف که موقتاً در قم اقامت داشتند ملاقات کرد. پیآمد این ملاقات، کنارنهادن اندیشه جمهوری و درمقابل، پشتیبانی روحانیون از انتقال پادشاهی از قاجار به خاندان رضاشاه بود.
اما مشکل دیگر یافتن پاپوش و توجیه تاریخی برای پادشاهی رضاخان بود. تا هنگام تشکیل دولت پهلوی، سنت تاریخی فرمانروایی و شهریاری در ایران، انتقال قدرت از اشراف یک دودمان ایلیاتی به اشراف ایل و تباری دیگربود. رضاخان میرپنج سابق نمیتوانست به هیچ پیشینه دودمانی تاریخی و تبار ایلیاتی فخر فروشد. پدرش، عباسقلی سوادکوهی معروف به داداش بیک درنهایت سرجوخهای در فوج سوادکوه بود. خود اودر فقر زیسته و از راه پیوستن به ابواب جمعی امینالسلطان و سپس فوج قزاق راه را برای پیشرفتهای نظامی فراهم کرده بود.
پس به ابتکار دبیراعظم بهرامی و تنی دیگر از پیرامونیان رضاخان، دست به گنجینه تاریخ برده و برای دودمان نونهال، پیشینه تاریخی یافتند. میرزا محمود پهلوی (بعدهامحمود محمود، نویسندة تاریخ روابط ایران و انگلیس) را واداشتند تا نام خانوادگی خویش را به رضاخان واگذارد و به این گونه رضاسوادکوهی پیشین به رضاشاه پهلوی تبدیل شد و خاندان پهلوی با تأخیری دوهزاروپانصدساله متولد گردید و بند ناف مشروعیت خویش را با زبان و فرهنگ پهلوی دریافت. به حکم تاریخ نویسی جدید نیز همه نامهای مشابه پهلوی، چونان پهلوان و پهلبد و غیره میراث تاریخی خاندان پهلوی شد.
از همینجا، باردیگر سنـٌت بازنویسی و وارونه نویسی تاریخ که از شاهکارهای میرزایان و تذکره نویسان دربارهای پیشین بود به روزگار تشکیل دولت مدرن ایران راه یافت. همینجا باید افزود که روش زیان بخش بازنویسی تاریخ در انحصار تاریخ نویسان دوره پهلوی نبود. بخش بزرگی از نیروهای چپ ایران و در پیشاپیش ایشان، حزب توده، تاریخ نویسی را با باورهای نظری خویش پیوند داده و با بازنویسی تاریخ، تاریخی نو از جدال میان طبقات و توده با اشراف و دربار شاهان خلق کردند.
جای بسی شگفتی است که اینک در آستانه هزاره سوم میلادی و در دنیای اطلاعات، بیماری بازنویسی تاریخ باردیگر سربلند کرده و این بار، بهانه تهیه شناسنامه تاریخی گروهی از جمهوری خواهان ایران شده است! این کوشش در چندین نوشتار در ماههای گذشته باز تاب یافته است.(۱) کوشندگان تعیین «هویت و ماهیت حرکت جمهوریخواهان ایران» به سه داوری تاریخی اساسی متوسل میشوند. نخست اینکه چنین تفهیم میشود که تاریخ گذشته ایران اساساً تاریخ شاهان و ارباب دین است. دیگر اینکه گفته میشود که «عرصه اصلی کشاکش برسرقدرت سیاسی درطول تاریخ معاصر ایران تا انقلاب هماره کشاکش میان دین و دربار بوده است.»(۲) داوری تاریخی سوم نیز این است که «از مشروطه به این سو نیروی دیگری و هرزمان رساتر برآمد داشته که قدرت سیاسی را نه برای شاه میخواسته نه برای دین.»(۳) بنا بر داوری پیروان این اندیشه، این نیروی نوپا که از حزب تجدد، حزب کمونیست و حزب توده تا حزب ایران، حزب ملت ایران، جبهه ملی، چریکهای فدائی خلق و کنفدراسیون را دربرمیگیرد، اینک چونان سمندری از خاکسترتاریخ سربلند کرده و درقامت بالنده بخشی از جمهوریخواهان امروزین تجدید حیات یافته است.
شناسنامه جمهوریخواهی کنونی نیز بنا براین روایت تاریخی محصول ازدواج و آمیزش خانواده بزرگی است که حیدرخان عمواقلی، خالو قربان، کوچکخان جنگلی، شاهزاده سلیمان محسن اسکندری، دکترمحمد مصدق، رادمنش، کیانوری، داریوش فروهر، شاپور بختیار، رهبران فدائیان خلق و هیئت دبیران کنفدراسیون را دربر دارد. در یکی از این نوشتهها، نویسنده به «حزب تجدد» اشاره کرده (که مراد ایشان باید فراکسیون تجدد باشد) و بانیان آن را که از زمره بزرگترین روشنفکران مدافع ریاست جمهوری و سپس پادشاهی رضاشاه بودند به همین خانواده وابسته می کند.(۴) از متن همین نوشتار که در اشاره به سه دوره تاریخی توانایی این نیروی سوم، با افسوس از “روزهای خوش پس از دوم خرداد” یاد میکند پیداست که رهبران جنبش استحاله دوم خرداد نیز به این خانواده بزرگ وابستهاند
پیش از آنکه به گوهر داوری یادشده بپردازیم، اشاره به یک نکته را لازم میبینم. یک گرفتاری بزرگ این داوری در نامگذاری دو سوی این ستیز تاریخی است. بنا به این روایت یک سوی این ستیز “دربار” است که در فرهنگها و نیز در سنـٌت سیاسی ایران مفهوم محدود ومعینی دارد. اما سوی دیگر این ستیز “دین” به مفهوم کلی کلمه است. اگرچه استفاده از واژه دین دربیان موضوع جدایی دین از دولت یا حکومت، از آنجا که به موضوع سکولاریسم و جداساختن اندیشه های آسمانی و الهی از قوانین زمینی و انسانی اشاره دارد، جایز است، اما دین را در یک سوی ستیز تاریخی یکصدساله با دربار قراردادن بی معنی و نامفهوم است. دین باور خصوصی مردم است و نه یک نهاد یا سازمان اجتماعی و سیاسی. چگونه میتوان از ستیزتاریخی دین با دربار که یک نهاد یا تشکیلات معین سیاسی است سخن گفت؟ به علاوه، بخش بزرگی از اعضای خانواده بزرگ یا نیروی سومی که به آن اشاره میشود، به یکی از مذاهب همین دین باور دارند؟ تکلیف نهضت آزادی، مجاهدین خلق و یا جبهه ملی که بیشتررهبران آن دیندار و مسلماناند در این ستیز میان “دین” با دربار چیست؟
و اما گوهر کژاندیشی نویسندگان این نوشتارها، کوشش ایشان در بازنویسی تاریخ و سپس برپاکردن یک بنای فکری بر پایه این بازنویسی تاریخ است.
یکم اینکه تاریخ ایران، چه پیش و چه پس از اسلام، تاریخ ستیز میان دربار و دین و یا به عبارت درستتر پادشاه و روحانیون بر سر قدرت نبوده است؛
دوم اینکه در تاریخ معاصرایران، از پگاه انقلاب مشروطه تا امروز، در جدال میان پادشاهی و روحانیت بر سر قدرت خلاصه نمیشود. چنین جدالی حتی موضوع اصلی رشد و دگرگونی در تاریخ معاصر ایران نیست.
سوم اینکه سنـٌت نواندیشی، مدرنیته، دموکراسی و سکولاریسم ایران به هیچ روی در اندیشه جمهوری خواهی خلاصه نشده و نمیشود؛
چهارم اینکه یکصد و پنجاه سال جـُـنب و جوش رهروان اصلاحات، قانون، آزادی، پیشرفت و مدرنیته و صدها شخصیت، گروه، سازمان و حزب را در یک پیاله ریختن، نه به روشن شدن تاریخ یاری میرساند و نه به تعیین هویت، صف آرایی و برنامه اجتمایی جمهوریخواهان امروزین میانجامد.
تاریخ ایران به روایت تاریخ
بسیاری از بازنویسان تاریخ را باور بر این است تاریخ شهریاری و قدرت سیاسی در ایران در دوهزار و پانصدسال گذشته و یا دستکم هزار و چهار صد سالی که از آمدن اعراب به ایران میگذرد، تاریخ ستیز شاهان و ارباب دین است. این گونه وارونهنویسی تاریخ را بیش از همه نیروهای چپ سنتی ایران و درپیشاپیش ایشان حزب توده رواج دادند. وارونهنویسی دیگری که پس از انقلاب اسلامی رواج یافت، بستن همه تاریخ و فرهنگ ایران به تاریخ پادشاهی بود که ارباب دین گویا در همه دوران ها گـُـردانه در برابررفتارخودکامانه ایشان ایستادگی کردهاند. در دوره پهلوی نیز تاریخ را تاریخ شاهنشاهی میانگاشتند با این تفاوت که درتاریخ ایشان، شاهان، دادگر و جهانگشا و مردم دوست بودند!
بر خلاف این داوریهای سادهاندیشانه، موضوع اصلی جدال برسرقدرت و تشکیل دولت در تاریخ دوهزار و اندی سال گذشته ایران، ستیز میان شاهان و روحانیون نیست. سنـٌت شهریاری و فرمانروایی در ایران، دستکم درهزارو چهارصدسال پیش تا هنگام تشکیل دولت پهلوی، بر چیرگی و سیادت ایلی و قومی استوار بوده است. این سنـٌت که پیش ازآمدن اعراب به ایران نیز حاکم بوده، پس از فروپاشی دولت ساسانی و چیرگی اسلام استوارتر شده و ازهنگام تشکیل نخستین دولت ایرانی خاندان سامان درخراسان و سپس برافتادن سامانیان و تقسیم سرزمین ایشان میان ترکان آل افراسیاب و ترکمانان غزنوی، به روال طبیعی انتقال قدرت تبدیل میشود. ازاین پس، سـٌنت فرمانروایی درایران بیش ازپیش بر چیرگی ایل یا سرداری مقتدر بر دیگر ایلها و تیرههای قومی ساکن فلات ایران استوار میگردد. ایلغار مغول این سنـٌت فرمانروایی را استحکام میبخشد و ایلهای مغولی را به کانون سیاست ایران پرتاب میکند. حاصل اینکه ایران رفته رفته به فرش هزاربافتی از چندین تیره نژادی و بیش از یکهزار و دویست تیره قومی و ایلی تبدیل میشود که تارو پود یگانگی آنها فرهنگ و ادب ایرانی است.
ازهمان آغاز چیرگی اعراب مسلمان برایران، چه در میان شاهان و امیران سنـٌی مذهب و چه در آن بخشهای کوچکی از ایران که امیران و شاهان شیعی حاکمیت داشتند (بوییان، مشعشیان و دیگران) روحانیون، فقها و متکلمان شیعی و سنـٌی یا درحاشیه دیوان میزیستهاند و یا در نهایت مشاور و اندرزگوی دیوان بودهاند. نقش نسبتاً کناری روحانیون و فقهای شیعه در امور کشورداری و سیاست ازهنگام آغاز غیبت کبری (۵) در نیمه نخست سده چهارم تا هنگام تشکیل دولت صفوی در سده دهم هجری، از همتاهای سنـٌی مذهبشان آشکارتر بوده است. محمدبن یعقوب کلینی، شیغ مفید و ابوجعفر طوسی، سه تن از بزرگترین فقهای اولیه شیعه که نویسندگان «کتب اربعه»(۶) شیعه میباشند از سیاست به دور بودند. شریف رضی، برادرش سید مرتضی و شیخ طوسی یادشده در بغداد مرکز خلافت عباسیان سنی مذهب میزیستند و دشمنی و ستیزشان بیشتر با حنابله بود تا با خلافت عباسی. حتی پس از گسترش جنب و جوش اسماعیلیان و حسن صبٌـاح که آشکارا مردم را به شورش و نافرمانی از دولت فرا میخواندند، بزرگترین فقها و متکلمان شیعه به دشمنی با ایشان برخاستند که برجستهترین نمونه آن کتاب «النقض» قزوینی رازی است. حتی در سدههای هفتم و هشتم هجری که به دنبال ایلغار مغول و فروپاشی سلسله شاهان ترک تبار سنـٌی مذهب و اسماعیلیان شیعی، گرایش به شیعیگری رفته رفته در پارهای از شهرها و روستاهای ایران افزایش یافت، بزگترین متکلمان و فقهای شیعه تمایلی به شرکت در قدرت سیاسی نشان نمیدهند. ابن طاووس، یکی از بزرگترین فقهای شیعه وبرادرش شیخ رضی الدین در حاشیه قدرت میزیستند و محقق حلـٌی (صاحب شرایع و از بزگترین فقهای تاریخ شیعه) و علامه حلـٌی و فرزندش فخرالمحققین در شهر حلـٌه در نزدیکی بغداد میزیستند و به مراکز شیعه نشین ایران نیامدند. به کوشش همین علامه حلـٌی بود که الجایتو، پادشاه مغول شیعی شد و نام سلطان محمد خدابنده را برای خود برگزید. علامه حلـٌی دوکتاب معروف «نهج الحق» و «کشف الصدق» را که در اصول شیعه نوشته به همین پادشاه تقدیم کرده است. شاگرد محقق حلـٌی، شیخ محمد ابن مکــٌی عاملی معروف به شهید اول که کتاب «لمعه دمشقیه» او از مشهورترین کتب فقهی شیعه است زندگی خودرا به ویرایش کتاب و رسائل دینی گذراند و از سیاست برکنار بود.
________________
۱- در ماه های اخیر چندین نوشتار دراین زمینه پخش شده که مهمترین آن ها نوشتار سه بخشی آقای فرخ نگهدار زیر عنوان «بحث پیرامون هویت و ماهیت اتحاد جمهوریخواهان» و نوشتار آقای ناصر رحیم خانی زیر عنوان «پیشینة تاریخی جمهوریخواهی درایران» است. نوشتة بالا بیشتر به نوشتار آقای نگهدار اشاره دارد و به نوشتار آقای رحیم خانی در روزهای آینده خواهم پرداخت.
۲- نوشتار آقای نگهدار زیر عنوان «بحث پیرامون هویت و ماهیت اتحاد جمهوریخواهان».
۳- همانجا
۴- روزنامة تجدد ارگان فرقه دموکرات مستقل و تجدد نام فراکسیون این فرقه در مجلس بود.
۵- به باور شیعة دوازده امامی پس از درگذشت یا شهادت یازدهمین امام، محمد این حسن عسکری، فرزند او امام قائم یا امام زمان از انظلر غایب گردید و دراین غیبت از راه چهار نایب با مریدان خویش تماس داشت. آخرین نایب او علی ابن محمد سمری پس غیبت صغرای 69 ساله امام دوازدهم به مریدان پیغام داد که امام حجت تا دیرزمانی در غیبت خواهد بود و به این گونه غیبت کبری آغاز شد که اینک نیز ادامه دارد.
۶- کتب چهارگانه نخستین در فقه شیعه.