با نزدیک شدن ۲۱ آبانماه زادروز نیمای بزرگ مصاحبه شراگیم یوشیج که در سایت رسمی نیما آمده را در دو بخش برایتان نقل میکنیم.
بخش دوم
سوال۷ : نیما برای لادبن نامه های فراوان می نویسد، و حتی شعری در فراق او می سراید که سخت از دوری برادش در رنج ست و چشم به راه او، ترا من چشم در راهم. از لادبن برایمان بگویید.
جواب : رضا نام برادر دو سال کوچکتر از نیما بودهست که بعد ها توسط نیما به لادبن تغییر یافت. لادبن جزو گروه پنجاه و سه نفر بوده که در سال ۱۳۱۰ از چنگ رضا خان میگریزد و به شوروی فرار میکند و هرگز از سرنوشت او خبری در دست نیست، در سال ۱۳۱۰ که نیما و عالیه در آستارا ساکن وشاغل بودند، عالیه خانم مدیر مدرسه دختران و نیما در مدرسه پسران تدریس میکرد. شبی لادبن با لباس مبدل دهاتی به استارا میآید و چند روزی در منزل نیما پناه میگیرد وسرانجام شبی پس از صرف شام نیما به همراه برادرش لادبن و عالیه به کنار رود ارس میروند، دو برادر یکدگر را در آغوش میکشند و لادبن از رودخانه میگذرد و در تاریکی سیاه شب و انبوه درختان جنگل ناپدید میشود، و نیما سالها در انتظار برادر میماند اما هرگز او را نمییابد، وآنگاه شعر ( ترا من چشم در راهم ) را برای برادرش لادبن میسراید.
ترا من چشم در راهم، شباهنگام،
که میگیرند در شاخ تلاجن سایهها رنگ سیاهی
وزآن دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام، در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمیکاهم
ترا من چشم در راهم.
سوال ۸: بسیاری نگاه نیمای بزرگ را به ادبیات کلاسیک خوب نمیدانند، البته بسیاری موارد هم از نوعی پارادوکسیکال در نگاه او به دوران کلاسیک نشان دارد، مثلا او به حافظ میگوید: «این چه کید و دروغیست» اما در نامهای به بهمن محصص میگوید «این ادبیات گذشته هم راهگشا بوده» اگر امکان دارد از نگاه نیما به ادبیات کلاسیک بگویید آن هم نگاه نیما به عنوان یک ساختار شکن در دورانی که حتی کسی به چیزی جز ساختار فکر نمیکرد.
جواب : پر واضحست که نیمای بزرگ پیش از آنکه قالبهای شعر کهن را در هم بریزد تا حرفی تازه بزند خود دارای اشعار بسیاری به سبک قدیم و کلاسیک بودهست بخش عمدهای از مجموعه اشعار نیما که امروز بواسطه خیانت سیروس طاهباز و سودجوئی ناشر غیر متعهدی چون علیرضا رئیس دانا ( انتشارات نگاه ) که امروز صاحب تشکیلاتی شده و از سودجوئی و زد و بندهای زیر میزی بجائی رسیده و سردسته قرار گرفته تا ناشرین بیتعهد دیگری نیز این اثار را مغلوط چاپ و منتشر کنند و سود ببرند شامل شعرهایی به سبک قدیمست ( غزل و قصیده و قطعه و بخشی از دیوان رباعیات ) البته من دیوان رباعیات را بطور کامل توسط انتشارات مروارید چاپ و منتشر کردم که به چاپ سوم هم رسیده.
نیمای بزرگ مینویسد (من زندگیم را با شعرم بیان کردهام، در حقیقت من اینطور به سر بردهام، احتیاجی ندارم که کسی بپسندد یا نپسندد، بد بگوید یا خوب بگوید، اما من خواستم دیگران هم بدانند، چطور بهتر میتوانند بیان کنند و اگر چیزی میگفتهام برای این بودهست و حقی را پشتیبانی کردهام، زیرا زندگی من با زندگی دیگران آمیخته بود و من طرفدار حق و حقّانیت بودم.)
(شعر من): من مدیون وزن و قافیه نسبت به شما نبودم، بلکه مدیون وزن و قافیه نسبت به ذوق و سلیقه و عقل هنری مسلمترین شاعر زمان بودم ( و شعر ابزار بود برای من برای مطالبی مربوط به انسان و انسانیت و زندگانی او در روی زمین ) اگر برای شما شعر امروز را نگویم، جای آنست و نوبت رسیده است که به شما بخندم، ولی شما وکالت نسل آینده را ندارید و من برای نسل اینده که برومند خواهد شد شعر میگویم. اگر برای نمود در چشم مردم میخواهی متّقی باشی همان بهتر که تقوا را به دور بیندازی، زیرا در این وقت با مردم نزدیکتر شده بیش از آن استفاده خواهی کرد از نمودار شدن تقوای خود. ……از دفتر یادداشت های روزانه نیمایوشیج صفحه ۲۹۰.
سوال ۹: نیما و حزب توده ، بسیاری میگویند نیما شعرهایش را در مجلههایی مانند ققنوس و غیره چاپ میکرد مجلههایی که اکثرا وابسته به حزب توده بودند یا از آنها حمایت میکردند، بسیاری هم بر این باورند که در آن دوران همه مجلهها برای حزب توده بود و تریبنی دیگر وجود نداشت، بسیاری نیما را یک عضو حزب توده میدانند، در حالی که بسیاری دیگر میگویند اینگونه نبود، بالاخره شما رابطه نیما و حزب توده را چگونه میبینید؟.
جواب: در هر زمانی همهی گروهها نیمای بزرگ را به خودشان میچسباندند و میچسبانند تا بهره بگیرند و ببرند، که تواند مرا دوست دارد // وندران بهرهی خود نجوید // هر کس از بهر خود در تکاپوست // کس نچیند گلی که نبوید…….از منظومه افسانه…
(بهشت موعود) و شهوت طلبی عموم مردم………. از دفتر یادداشت های روزانه نیما یوشیج
دروغ ست ،همه دروغ میگویند، چه راست، چه چپ. بهشت در خود عالم افکار عدهای خاصیست، و مردمان درست و بهشتی مثل علی علیه السلام و دیگران نادرالوجود هستند، انسانهائی که با هزار دعوی ما در زمان خود دیدیم، تخم شهوت شخیص خودشان بودند، مسلک و عقیده را واسطه پیشرفت خودشان و قوم و خویشان خودشان قرار داده بودند، الی یوم قیامت همین خواهد بود. اگر ( ماگسیم گورگی ) یا بعضی خیال کردهاند روز ی میرسد که انسان در بهشت باشد مجبور بودهاند، از ترس چنان گفتهاند، و چنان به زیر قید رفتهاند که خودشان نداستهاند ، چرا میگویند. بلاخره از جان سیر شدهاند. (انما هذه المالک اسباب لجذب الدنیا الی الروسا ) « حدیثست »
هیچوقت همچو بهشتی در دنیا درست نخواهد شد. این بهشت تصویر ست و خواب انرا باید دید. افسانه ئی زیباست. انسان در هر دوره ئی کثیف خواهد بود، وجود مردان ممتاز بسیار کم ست در پشت پرده آهنین شوروی جز دروغ و آدمکشی چیزی نیست. چنین سایه ئی از آن ست . توده ئی ها در آن تقلیدی از آن بودند. اگر پیشرفت می کردند بسیاری از مردمان شایسته را سر به نیست می کردند……. یادداشت های روزانه نیما یوشیج صفحه ۸۰
روسها ودلالهای بیشرافت آنها در ایران
باید به حساب این روسا ( نوشین، احمد قاسمی، نبردی و غیره غیره غیره ) رسید که عدهای را فریب داده خودشان امروز مثل استالین به عیش و نوش پرداختهاند و عدهی را در ایران به کشتن دادند. این جوانان خام و زود جلو رفته و بیچاره و سرگردان که امروز میتوانند به تحصیل علم بپردازند، ولی قوت لایموت را ندارند. دوازده /تیر ماه /۱۳۳۴
تودهیها: چقدر به ایما واشاره من جوانان خام تودهی را نصیحت کردم که روسها خیال خوردن ما را دارند، که در دنیا خدائی هست، که انبیا به حقاند و دین بالاتر از مسلکست و مصونیت برای انسان لازم است، دین هم دنیا و هم اخرت را میپاید، حال انکه مسلکها فقط از یک راه فکر میکنند ولی به خرج آنها نرفتهست.
از دفتر یادداشت های روزانه نیما یوشیج صفحه ۲۶.
سوال۱۰: جناب شراگیم یوشیج گرامی، به تازگی مجموعه یادداشتهای منتشر نشدهای از نیما به وسیله شما و از طریق انتشارات مروارید روانه بازار شده است، میخواهم در باره این اثر توضیح دهید، و اینکه آیا هنوز آثاری از نیمای بزرگ وجود دارد که، منتشر نشده باشد؟.
جواب: نیمای بزرگ در پایان سال ۱۳۳۴ که سی سال از مرگ پدرش ( میرزا ابراهیم خان اعظامالسطنه) گذشته مینویسد :
اکنون سی سال از مرگ او میگذرد و نمیدانم چند سال از نا پدید شدن برادرم میگذرد، و نمیدانم کجا هستند کسان من، و به حساب نمیآورم به واسطه نداشتن آرامش. اگر در یک اطاق کاهگلی دهکدهای بودم و ارامش داشتم کارهای زیاد ادبی انجام داده بودم، سالها یادداشت های خود را پاره کرده و حالا شروع میکنم و بعضیها در ورق پارهای ماندهست که باید ضمیمه کنم. من قبلا یادداشتهائی را که در این خصوص داشتم جمع کرده بودم ، امروز من ضمیمهای برای آیندگانی داشتم که به مطالعه و بررسی در این اوضاع و احوال میپردازند، ولی من آن یادداشتها را گم کردهام و گاهی اصلا یادداشت نکردهام.
شاید اگر چیزی اضافه کنم راجع به سنوات قبل از این تاریخ تیر ماه هزار وسیصدو بیست ونه بیشتر از چیزهائی باشد که یادداشت نشدهست، من هنوز خندهام میگیرد تعجب میکنم، اوقات تلخ میشوم از چیزهائی که سابقا اسباب تعجب و خنده و اوقات تلخی من بود چون چیزی کهنه نمیشود مگر اینکه نسبت به آن در خواستی نداشته باشم، من به این یادداشت ها سرو صورتی میدهم که بعد از این اگر بیادم نماند، مرتب باشد. (دفتر یادداشت های روزانه نیما یوشیج صفحه ۱۹۸.)
البته توضیح کامل و چگونگی پیدایش و باز یافت این دفتر در مقدمه کتاب آمده ست که دوستداران بیدار چشم نیمای بزرگ را دعوت به خواندن این کتاب میکنم تا بیشتر به خصوصیات آن یگانه آشنا شوند، من در بازنویسی این یادداشتها هیچ دخالتی نداشتم و دست نبردم، یعنی آنچه را که یافتم و توانستم بخوانم بازنویسی کردم، لذا عقاید نیمای بزرگ در مورد اشخاصی برای من قابل احترامست ولو اینکه مخالف با عقیده و سلیقه من و دیگران باشد، من هیچ یادداشتی را حذف نکردم این عقیده و نظر نیمای بزرگست. چه باور دارید و چه نه والسلام………
نیمای بزرگ برای من مینویسد : من نفرین میکنم به فرزندم اگر اینجا را ترک کند، من هیچوقت میل به دیدین بلاد اروپا ندارم نفرین، من به فرزند من، اگر زاد و بومش را ترک کند، من میمیرم و هر نفس که میکشم بیاد زادگاه خود هستم ، من ایرانی را بر همه ملتها ترجیح میدهم.
اما من برخلاف میل باطنی و توصییه پدرم در برابر مشکلاتی که جمهوری اسلامی برایم فراهم آورد و بدون دلیل از تلویزیون ملی با بیست سال سابقه اخراج شدم و مرا به زندان بردند وووو……و من علیرغم میل باطنی خودم مجبور به ترک وطن شدم و امروز سبزیهای وطنم را نیز فراموش کردهام و در غیاب من، همهی سودجوئیها شروع شد کتابها فلهای و مغلوط چاپ شد و میشود، خانه پدری من در یوش که تنها یادگار پدری و اجدّام بود غصب شد و لوازم آن « به تاراج رفت. امروز از پدرم تجلیل میکنند اما من همچنان اوارهی غربت و در غربت میمیرم و خواب خوش رویای وطنم را میبینم که از من دور میشود……………….
سوال ۱۱: برخی منابع میگویند نیما چند نمایشنامه هم دارد که تا امروز منتشر نشده، اگر مدعی درست است، درباره نمایشنامههای نیما بگویید و اینکه چرا تاکنون منتشر نشده است؟
جواب: من هنگام ترک اجباری از وطنم همهی انچه باقی مانده بود به سیروس طاهباز سپردم که امروز با تبانی ورثه طاهباز و علیرضا رئیس دانا صاحب انتشارات نگاه با زد بندهای زیر میزی برای اخذ مجوز مغلوط چاپ و منتشر میگردد که مورد تائید من نیست و دست من کوتاه اما قضاوت این ادعا را به تاریخ سپردم. بله چندین نمایشی دارد که در لابلای آثار دزدیده شدهست و نزد طاهباز.
سوال ۱۲: روایت مرگ نیما غمانگیز است، گویی او در تنهایی مرده است، و همسایهاش جلال و سیمین، به بالای سرش آمدند، میخواهم روایت شما از مرگ پدر را بشنوم، و بدانم در آن سال شما کجا بودهاید؟
جواب : نیمه شب سیزده دی ماه سال هزار و سیصد و سی و هشت.
در آن شب سرد زمستان، در خانهی کوچک ما در تجریش، چراغ گرد سوزی روی کرسی کور سو می سوخت و نور کمرنگ ضعیفی حواشی اطلاق را روشن میکرد، من خیره به صورت مهربان او که از رنج فراوان فرو میریخت نگران مینگریستم، صدای تیک و تیک ساعت از روی طاقچه سکوت این شب سنگینتر ازسنگین را در هم میشکست، سگ نیما در حیاط زوزه میکشید و هر بار عالیه خانم نگران از جای خود میپرید و میپرسید؟: چه شده آیا چه باید میشد؟ ایا چه چیزی در انتهای این شب سیاه و سنگین نهفته بود؟ و عالیه خانم در انتظار چه چیزی بود؟
« هان ای شب شوم و وحشتانگیز
تا چند زنی به جانم آتش
یا چشم مرا زجای برکن
یا پرده ز روی خود فرو کش
یا باز گذار تا بمیرم
کز دیدن روز گار سیرم.ـ»
نیما مرا صدا میزند و طلب جرعهای آب میکند، انگار عطش آب حیاتی را دارد که گوئی میخواهد در لحظه وداع بر روی شعلههای داغ دردش بریزد، اما دیگر…..
او نیست با خودش
او رفته با صدایش، اما
خواندن نمیتواند..»
تنش را در اغوش میگیرم و سر بزرگش را روی سینهام میگذارم و اورا صدا میزنم، اما او رفته با صدایش و خواندن نمیتواند…..پدر اما برگرد………….
هیچ طوری نشده باز شبست
همچنان کاول شب، رود آرام
میرسد نالهای از جنگل دور
جا که میسوزد دل مرده چراغ
کار هر چیز تمامست بریدهست دوام
لیک در آئیش
کار شب پا نه هنوزست تمام
سرش را آهسته روی بالینش میگذارم و صورت مهربانش را میبوسم………
ای وای برمن ، به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهی خود را، تا باردیگر زیستن را بیاموزم!!
حالا دیگر شب شکستهست و آسمان گرگ میش و سپیده پدیدار و دیدار و دیدار….
همسایهها امده اند، سیمین خانم میگرید و عالیه فریاد میزند : مگر کوه خراب میشود؟! و مگر فرو میریزد؟!!
جلال اشک میریزد و بدن سردش رو به قبله میخواباند و عبای پشمینش را رویش میاندازد، اما او دیگر نیست با خودش،و گرم نمیشود، سردست و سردست، زمستانست، شب سرد زمستان…
« در شب سرد زمستانی
کورهی خورشید هم چون کورهی گرم چراغ من نمیسوزد
و به مانند چراغ من
نه میافروزد چراغی هیچ
نه فرو بسته به یخ ماهی که از بالا میافروزد
من چراغم را در آمد رفتن همسایهام افروختم در یک شب تاریک
و شب سرد زمستان بود…
سوال ۱۳: در پایان از شما میخواهیم درباره خودتان توضیح دهید، به عبارتی بهتر یک بیوگرافی مختصری از خودتان برایمان بگویید، این روزها چه میکنید؟ در کدام رشته تحصیل نمودید؟ آیا شما نیز شعر هم مینویسید؟ و هر آنچه که لازم میدانید را برایمان بیان کنید؟
جواب: ( اگر زندگی برای باور کردن و دوست داشتنست، من مدتها باور کردهام و دوست داشتهام، مدتها راست گفتم و دروغ شنیدم حال بسست …………)
من شراگیم، تنها فرزند شیر چهرهی نیمای بزرگ هستم، اسم من آمیختهی دو لغت طبری و فارسیست که نیمای بزرگ برایم انتخاب کردهست
شر به معنای شیر و آگیم به معنای چهره یعنی شیر چهره در( ۱۳ اسفند ماه ۱۳۲۱ ) در یک صبح روشن در بیمارستان نجمیه تهران به دنیا آمدم، مادرم عالیه جهانگیر دختر میرزا اسماعیلخان شیرازی و دختر عمهی میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل بود عالیه خانم دو برادرش را در جنگهای مشروطه از دست داده بود پدرم علی اسفندیاری معروف به علیخان نوری فرزند میرزا ابراهیمخان اعظامالسلطنه که بعدها خودش نام نیما را انتخاب کرد. نیما یعنی نام آور یا نماور نام یکی از سلاطین مازندران بوده که بیست و پنج سال در تنکابن سلطنت کرده و نام یکی از کمانداران بزرگ مازندران نیز بودهست.
شهرت من یوشیج و اولین شناسنامه با این شهرتست و «ئیچ »به جای « ی » یای نسبت فارسی مثل تهرانیج خراسانیج اصفهانیج و یوش یوشیج یعنی اهل یوش.
کودکی من مثل همهی بچه ها در دامان عالیه و نیما گذشت تفریح من عشق به شکار بود که تابستنها به یوش میرفتیم و من همراه نیما به شکار کبک میرفتم و در این تفریح خیلی چیزها از پدرم آموختم او حتی پرنده را روی زمین شکار نمیکرد و به او فرصت پرواز میداد . جوانمردی، مردانگی، درست و پاک بودن و راست گفتن را من از نیما آموختم هرگز دروغ نگفتم و هرگز چشمم به هرز نرفت، دلم را به ناتوانان دادم و برای هر محرومی غصه خوردم و گریستم و با همهی توانم دست ناتوانی را گرفتم.
بعد از خاموشی نیما برای ادامهی تحصیل به فرانسه رفتم و بعد از پایان تحصیلاتم به ایران باز گشتم و این زمان مصادف بود با ازدست دادن عالیه خانم در زمستان سال ۱۳۴۳. من از سال ۱۳۳۸ روی آثار نیمای بزرگ کار کردم و ۴۴ مجموعه از آثار او را چاپ و منتشر کردم . سال ۱۳۶۱ بعد از ۲۰ سال سابقه کار کارگردانی از تلویزیون ملی ایران اخراج شدم و پس از ناملایمات وسختیهای گوناگون گریختم و به خارج از کشور کوچ کردم که در غیاب من همه گونه سوءاستفادهها شد آثار پدرم را به سیروس طاهباز سپردم که او خیانت در امانت کرد و آنها را بمن باز پس نداد و برخی را هم من مطلع شدم به دیگران فروخت مثل ( دو سفرنامه و رشت بار فروش را به سازمان اسناد ملی و دیوان اشعار طبری بنام روجا را به شخصی بنام مجید اسدی و کتاب غول و نقاش قصه برای بچهها با نقاشی بهرام دبیری به ناشری بنام محمد زهرائی فروخت ) و مابقی این آثار هم هنوز در دست همسرش میباشد که با تبانی با انتشارات نگاه مجوز میگیرند و مغلوط چاپ و منتشر میکنند. اکنون ۳۰ سالست که آواره غربت و غربتنشین هستم و سبزیهای وطنم را نیز فراموش کردهام بقیه همین و همین . والسلام
من شراگیم یوشیج از دوستداران نیمای بزرگ میخواهم که کتابهای چاپ شده توسط ناشران سود جو (انتشارات ققنوس، چشمه، نشر ناشر، نشر اشاره، صفی علیشاه ، علمی، آذرمیدخت، و برخی دیگر) که همه به پیروی سود جوی بزرگ(انتشارات نگاه علیرضا رئیس دانا) کپی شده و با زد و بندهای زیرمیزی مجوز میگیرند و چاپ میکنند این کتاب ها را نخرند و آنچه را که با نام من بر روی جلد میبینند و من چاپ کردهام مورد تائید منست برای تصحیح اشعار میتوانند به وبسایت رسمی نیما یوشیج مراجعه فرمایند
۲۱. اسفند ماه سال ۱۳۹۲ شراگیم یوشیج