–
مرگ حق است، علیالخصوص در ایران
………………………………………………………..سعید نفیسی
عنوان مرگهای تحمیلی را من از جنگهای تحمیلی گرفتم که به جنگ ایران و عراق اطلاق میشد اما بعد فکر کردم جنگ که تحمیلی نمیشود. جنگ یک متجاوز دارد و یک مدافع که در جنگهای تن به تن نیز صادق است یعنی این طور نیست که دو نفر همزمان یکدیگر را به دوئل دعوت کنند بلکه یکی دیگری را به کار نبایدی متهم و او را به دفاع از خود فرا میخواند . حالا اگر بزند و خود دعوت کننده
در نبرد کشته شود خواستهی خودش بوده و به مدافع پیروز جنگجوی تحمیلی نمیگویند. مثلا پوشکین شاعربزرگ روس یک افسر الدنگ فرانسوی را که دست از سر ناتالی همسر زیبای او بر نمیداشت برای حفظ شرف به جنگ تن به تن دعوت کرد و خودش کشته شد. در حالی که این زن به قدری خوشگل بوده که خود تزار چپ و راست پوشکین و بانو را به قصر دعوت میکرده و اصرار میکرده آنها را شب نگه دارد اما دلیلی که پوشکین همیشه ناراحت از آن بوده نه از آن، بلکه از عنوانهای بی ارزشی بود که تزار به او میداد. حالا شمای خواننده فکر نمیکنید اگر آن افسر فرانسوی امروز زنده بود استحقاق گرفتن یکی از آن نشانهای شوالیهی هنر را داشت که این روزها فرانسه چپ و راست به هنرمندان تابع امر ایران که آزارشان به مورچه هم نمیرسد میدهد؟ شاید سوال شود شوالیه درست، اما ” هنر” چرا؟ خواهم گفت آیا کشتن چنان شاعری که نه تنها ادبیات روس بلکه تمام شعر رمانتیک قرن نوزدهم اروپا از جمله لرد بایرون را متاثر از او دانستهاند، “هنر” نبوده است؟ ولادیمیر نابوکف موقعی که در فاصلهی دو جنگ در اروپای غربی سرگردان بود در یک سخنرانی در پاریس که جیمز جویس هم جزو حاضران بود دربارهی پوشکین وقتی به بخش شمشیر کشیی شاعر هموطن رسید چنان عنان کلام را به دست خشم سپرد که چیزی برای آن افسر لش بیارزش فرانسوی باقی نگذاشت و آندره زید و بقیه از خجالت سرشان را بلند نکردند. اما نکتهی عبرت انگیز این ماجرا این است که پوشکین در سی و هفت سالگی کشته شد اما بیشرین اشعار عاشقانهاش را برای معشوقهی شوهردار خود آنا پترونا سروده بود اما از دوران ازدواج شش سالهاش با ناتالی فقط چهار فرزند داشت و بدیهیست که تمام دربار تزار باید چشمشان دنبال این زن زیبا باشد. و آیا حق به جانب امام خمینی نبود که برای گورباچف پیام فرستاد که به جای این اعمال شیطانی بروید فصوصالحکم ابن عربی را بخوانید؟
این است فارسیی چند سطری از فص عیسوی در چگونگیی تولد عیسی از متن عربیی فصوصالحکم ابن عربی معروف به شیخ اکبر:
چون جبرئیل بر مریم مجسم شد، او گمان برد مردیست در صدد تصاحب او. به خدا پناه برد. اما جبرئیل گفت من رسول خدای توام. آمدهام تو را کودکی پاک دهم. مریم دلش از مهر گشوده شد.
میلی (الشهوه) مریم را فرا گرفت و تن عیسی آفریده شد از آبی مسلم (ماءالمحقق) از او و آبی توهمی از جبرئیل که رطوبت دمیدن آن (رطوبه ذالکا النفخ) راه یافت بر مریم، زیرا جسم آدمیتر است و مرطوب آن ” آب توهمی ” به کنار ، در اصالت ” آب مسلم ” شکی نیست. و در معجزهاش همان بس که میلیونها زائر ذره بینی برای رسیدن به آن کعبه در یک ماراتون چند سانتیمتری از سر و جان میگذرند تا یکی دستش را به آن بزند. این نیز معجزه است که هیچ ثبت کنندهای، هیچ فتوفینیشی قادر نیست دو یا چند زائری را که با هم رسیدهاند از هم تفکیک کند. محصول همین “ماء محقق ” است که هنوز نیمی از جهان پیرو او هستند، در حالی که در جهان دروغ و فریب و جنایت این ” آب ” حتی اگر از سر باشد جز نکبت و حس تهوع چیز دیگری به بار نمیآورد، چرا که مبنای آن حرامزادگیست و اصلش از آب توهمیست که از تجسم شیطان حاصل شده. به یاد آورید گریهی آن فیلمساز را که با اشک تمساح از تماشای شیعیان یک خراب آباد در دیار کفر، از طلاب مکتب تمساح چه دلبریها میکرد
————————
همانطور که گفته شد جنگ تحمیلی اگر هم برای آن توجیهی تراشیده شود معنایی یک سویه دارد که نتیجهاش شعارهایی از نوع ” پیروزی خون بر شمشیر ” و مقدسنماییی فعل و انفعالی میشود که “بهار” آن را به فال شوم جغدی مانند کرده که باید دست و گلوی او را تا ابد قطع کرد. حتی کشورهای درگیر خونینترین جنگ جهانی سالگرد آن را جشن نمیگرفتند. تبدیل آن به ” دفاع مقدس ” هم چیزی را عوض نکرد الا این که در جریان سیل تجریش وقتی هنوز جنازههای بسیاری از عمق مراکز تجاری بیرون نیامده بود، آمدند وبرای نمایش چند قایق جنگیی کهنه را در شاهراه شهر گستردند و مسیر عبور عابران را بستند، رندان شهر میگذشتند و زیر لب به تمسخرمیگفتند : اگر جنگ یک ماه زودتر شروع شده بود مردم میتوانستند با این قایقها از جلوی سیل فرار کنند
*
اما در عوض میتوان یقین داشت که ” مرگ تحمیلی ” مفهومی جدی و قابل تحقیق است که در تمام جوامع پهندشت سرزمین ایران نمونههای بسیار داشته که به اشکال و مثالهای گوناگون آن دراین سی و اند سال
اشاره میکنیم .
مرگ تحمیلی یعنی مردن غیر لازم در زمانی که قربانی بدون شناخت عامل آن از دنیا رفته باشد. در مثال مسجدی، یعنی ملک الموت برای اجاژهی گرفتن جان کسی به بارگاه الهی برود اما شیطان در لباس خدا آدرس شخص دیگری را بدهد! نمونهی مذهبیی آن داستان داوود پیغمبر در تورات است داوود صدای خوشی داشت و مزامیر او در تورات آمده است. او روزی همسر مردی به نام ” اوریا ” را در برکهای برهنه میبیند و یک دل نه صد دل عاشق او میشود. شوهرش را به جنگ میفرستد و به هر شکل(؟) اوریا در جنگ کشته میشود. داوود با خیال راحت پیش آمده و آن زن را به همسری میگیرد که سلیمان نبی از همین زن است. یادم می آید بعد از انقلاب خمینی اعلام کرده بود هر مردی که زنی را بگیرد که بدون رضایت قلبیی شوهر قبلی طلاق گرفته باشد، فرزندان آنها حرامزاده است اما او نگفت که تکلیف سلیمان در آن میان چه بوده است، چون گند کار چنان بوده که خداوند نیز از کار داوود خشمگین بوده به نحوی که ” ناتان” نبی را مامور کرده بود مراتب خشم او ، باری تعالی ، را به داوود ابلاغ کند
جهان بر شبه داوود است و من چون اوریا گشتم
جهانا یافتی کامت، دگر زین بیش مخریشم
میبینید که در این بیت یک شاعرفارسی زبان دراین ادعانامهی تلخ جهان پست را با داوود مقایسه کرده که همزمان ازو کام گرفته به او رنج داده است.
اینک بخوانید! این است جملات پسر داود، سلیمان نبی
ای دختر پایهایت در نعلین چه بسیار زیباست *
حلقههای رانهایت مثل زیورهاست که صنعت دست صنعتگر باشد *
ناف تو مثل کاسهی مدور است که شراب ممزوج در آن کم نباشد *
دو پستان تو مثل دو بچهی غزال است *
کاش مثل برادرم که پستانهای مادرم را مکید میبودی
تا چون ترا بیرون مییافتم ترا میبوسیدم و مرا رسوا نمیساختند
–کتاب مقدس / چاپ لندن / ۱۹۳۲ / ص ۱۰۰۵ –
به شعر البته زیباست ، اما مثل گل تاتوره در دست روسپیهای شاهد قاتل است، جوانان را به دار میکشد
*
مرگ تحمیلی به شکل پیام هم میشود . به این داستان دلکش که ریشهی تاریخیی مثلیست رایج توجه کنید! در روزگارخلیفهی عباسی منصور دوانیقی که بانی بغداد و در قدرت شخصی از نوع شاه عباس بود، امام ششم شیعیان نزد یاران و به خصوص ایرانیان که به دلیل قتل ابومسلم به شدت از منصور متنفر بودند محبوبیت بسیار داشت. به هر صورت عواملی بودند که در صورت خطر از جانب خلیفه امام را خبر میکردند. روزی امام ششم به یارانش خبر داد که بناست جمعی را از یاران او گرفتار کنند و قرار گذاشت هر وقت خبرش به او رسید با یادداشتی که تنها خط او را تایید میکرد از آنها می خواهد مدتی از انظار مخفی شوند. روزی که خبر به جعفر صادق رسید روی برگهای کوچک یادداشت تنها حرف اول نام خود ( جیم ) را نوشت و به پیکی داد که به جابر بن حیان و بقیه برسند. همه پس از دریافت ( ج ) را به علامت پنهان شدن گرفتند الا بهلول که آن را نشانهی ( جنون ) گرفت و خود را به دیوانگی زد.
در اوایل انقلاب سردار سازندگی نامهای را به پیک مورد اعتماد خود داد که در زندان اوین به لاجوردی برساند. میگفتند متن نامه شامل توپ و تشر به لاجوردی بود که بلافاصله آیت الله لاهوتی پدر شوهر دخترش را خلاص کند. لاجوردی که ادبیاتی جز مردن و کشتن و قتل و از این قبیل نمیشناخت کلمه خلاص را به نشانهی ” از قید زندگی خلاص کردن ” گرفت و نوههای سردار سازندگی را از نعمت پدر بزرگ دیگرشان بینصیب کرد. البته برای مردی که سردار جنگ بوده است چنین مرگهایی! کاملا طبیعی به نظر میرسید
*
مرگ اجباری هم نوع دیگری از مرگ تحمیلی به حساب میآید. یعنی دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد مثل خدمت سربازی، با این تفاوت که قابل خرید هم نیست. به این نامهی بیژن اسدی پور دوست دیرین و همیشگیی عمران صلاحی که پس از مرگ او مجازا خطاب به او نوشته شده توجه کنید «عمران عزیزم. قربانت گردم . میدانم این نامه را نخواهی دید … هیچ گاه به خاطر ندارم حرف و سخنی از رفتن را به میان آورده باشی. چه طور شد که این طور شد؟ شاید هم ناخواسته “فرستاده” شدی! شاید آن دفتر و دستک آتش زدن مقدمهای بر این محو شدن بود! چه میدانم»
در این نامهی بلندتر تلخوش (= تلخ و خوش) زیبا اشارات دیگری هم هست که من همان ” فرستاده شدن ” را مناسب مطلب خود دانستم چون مربوط میشد به ” دفتر و دستک آتش زدن” مجلهی دنیای سخن توسط اوباش به دلیل نوشتهای از عمران همراه با شعار ” اعدام باید گردد”. اسم عمران صلاحی جزو مسافران اتوبوس ارمنستان هم بود اما این هم از پارادوکسهای روزگار است که این طنزنویسن شریف و متین وجهی برای خرج سفر مرگ نداشت.
ناگفته نماند که در مرگ عمران صلاحی به ظاهر چیز غریبی دیده نمیشد. او یک روز صبح با پای خود به بیمارستان رفت و در اسرع وقت از آن جا بیرون نیامد! این که خیلی زود مراسم تشییع و تدفین او با همیاریی غریبهها انجام شد بیسابقه نبود و نمونههای آن در مراسم ” حیاتی ” هنرمندان انصار حزبالله دیده شده بود. اما پای طاووس ماجرا وقتی بیرون آمد که که غریبهها پوسترهایی توزیع میکردند که نشان میداد برای آن عزیز درگذشته از قبل مراسم سوگواری آماده شده بود
*
دق مرگی هم نوع دیگریست که معمولا در مورد مهرههای سوخته به کار رفته است. نمیتوان تصور کرد یک جنایتکار حرفهای ی تمام عیار راه بهتری برای کشتن خود از مصرف یک پیاله واجبی نیافته باشد . لابد با پست سریع نمونهی اعلا را از قم خریده بود، چون کرم ویتو حتی به درد مسواک کردن چنین جانوری هم نمیخورد. از تماشای آن چه بر سر زنش آورده شد، میتوان فهمید با خودش چه کردهاند.
اما نمونهی احتمالیش کاری بود که با کیومرث صابری کردند. هنوز نمیتوان فهمید که مرگ او یک تصادف زمانی بوده یا بازیی مرگ. این که ما باشیم یا نه مهم نیست، روزی از پرده برون خواهد افتاد
صابری از نویسندگان توفیق بود. از مادری روس که گفتهاند تنها زن با سواد فومن بوده. وقتی انقلاب شد چون با محمدعلی رجایی روزگاری همکار مدرسه بودند پایش به محافل رژیم جدید باز شد. به تدریج شروع کرد در نشریات حکومتی قلم زدن. چند سالی در روزنامهی اطلاعات ستون ” دو کلمه حرف حساب” نوشتن. در سالهایی که به نظر میرسید حکومت به قتلهای زنجیرهای فکر میکرد تصمیم گرفته شد مجلهای به طنز به سبک توفیق راه بیندازند که البته پیرو خط رهبری باشد. اولین گزیده صابری بود و برای اطمینان شخص دیگری را به نام ابراهیم نبوی در کنار او قرار دادند. با جمع شدن جمعی از نویسندگان توفیق نبوی عملا تبدیل شد به نویسندهای در جمع و صابری رشته کار را در دست گرفت. مجلهی ” گل آقا ” انتشارش را آغاز کرده بود. با شروع قتلهای زنجیرهای شایعهای در میان مردم پیچیده بود که صابری پیامرسان تهدیدهای حکومت است، اما البته از این شایعات زیاد بود و از صحت و سقم آن کسی خبر نداشت. تا این که نامهی سر گشادهی سعیدی سیرجانی رو شد که در آن خطاب به به رهبر کشور نوشته بود: پیام توپ و تشر شما را صابری به من رساند و …..دیگر شایعه تمام شده بود و مردم که از دوست یک حکومت منفور
بیزارند رشته حرفها را تا پایان کار و جمع و جور کردن رسوای حکومت در پایان دههی نود رها نکردند. در آخرین سر مقالهی صابری در گل آقا او بی آن که دلیل خاصی را ذکر کند اعلام کرد به زودی انتشار گل به پایان خواهد رسید و سه ماه بعد در دهم اردیبهشت ۸۳ خبر مرگ او در روزنامهها منتشر شد *
برای داشتن اعتبار لازم نبود دل به یاوههایی چون ” دهخدای معاصر ” دل بست صابری میتوانست لااقل ادای صادق هدایت را در آورد و برای جمع کردن آبی که ریخته بود پیچ گاز را باز کند و به آرامشی که در عکس او پیداست روی تخت دراز بکشد و بی اعتنا به دشمنان ناچیز ابدی خود نوشتهای بفرستد به قائمیان که:
دیدار به قیامت ما رفتیم و دل شما را شکستیم همین
———