شاعران این شماره: میترا سرانی اصل، ناهید عرجونی، علیرضا آبیز، مهدی اخوان لنگرودی، اکبر اکسیر، شیرکو بیکس، علی جوانمند، حبیب شوکتی، و علیرضا نوری
_____________________________
مادر
عمرش را به پستوی خانه سپرده
و کلیدش را
از روزهایی که نشسته پشت در
پنهان میکند .
……………………………………. از: صورتکتاب شاعر
…
پیراهنات را در آغوش گرفتهام
این پرچم سفید من است
در برابر
جنگ
های
نابرابر دنیا
…………
در مترو جوانی بر صندلی روبروی من مینشیند
سبیل نازک بوری دارد و عینکی است
کولهای سنگین با خود حمل میکند
بیدرنگ دفترچهی قطوری از کوله بیرون میکشد
بر صفحهی نیمه تمامی خط میکشد
به ساعتاش نگاهی میاندازد
و شروع به نوشتن میکند
سعی دارد فکور بهنظر آید
با جدیت یادداشت میکند
به خطی شکسته و به هم پیوسته
مرا بهیاد خودم میاندازد
در ییستسالگی
در اتوبوس تایباد به مشهد
لحظهها را ثبت میکردم
و یقین داشتم نویسندهی بزرگی هستم.
یک شعر: از مهدی اخوان لنگرودی
…………………………………..برای بیژن اسدی پور
وطن!
..
آبرو دارندگان آتش
از «خانه» برگشتند
مشتی صدا و مشتی باران
بر میز من گذاشتند
«صدا» را برداشتم
تا ترا فریاد کنم
و «باران» را گذاشتم
برای روز گریه.
گفتمان
گنجشکها هم سیاسی شدهاند
شبها در خوابگاه درختان پیادهرو
هی بحث میکنند، داد میکشند، شعار میدهند
چون همزمان حرف میزنند
حرفهایشان را نمیشنویم
تفنگ بادیها میآیند و چراغ میاندازند
گنجشکها سراسیمه پادرختی میشوند
این درخت امسال چقدر گنجشک آورده است
خدا کن ما گوش کم نیاوریم.
..
…این زنان کردستان
گرسنه و تنها
غیاب همسران خود را خواب میبینند
ذهن و زیورشان را دزدیدهاند
آوازها و آرزوهایشان را دزدیدهاند
ما زندگی بودیم
ما زر خالص بودیم
ما را ربودند تا در پایتخت همسایگان
به کورهی مذاب سپرده شویم
از سرنوشت ما سکه زدند
دست به دست مىگردیم …
…
( از کتاب سلیمانیه و سپیده دم جهان – ترجمه سیدعلی صالحی )
یک شعر از: علی جوانوند
غصه نخور
پیک را بزن!
کارون نباشد؛
ارومیه که،
زاینده رودکه،
بختگان که،
پریشان که،
بیخیال! ما که هستیم
اگر آن یا این یا چند تای دیگر
خشک
یا ماسه به آسمان بارید
همیشه نباید از آسمان ببارد
سختی ما رسیدن بهار
رفتن تابستان
یه جورایی سرکردن پاییز
آن وفت
سال میگذرد
زغال سیاهیاش به خاطر کندن پوست گردوست
سیاه کوچولو هم قول داده است
برای رفتن به دریا
از جادهی کارون نه
تا اطلاع ثانوی، فعلن مسیر ارس!
صمد تردید دارد به ایمنی مسیر
خیالی نیست نبود یا خشک شدن این یا آن
گیلاسها را پر کنید
نزدیکتر شوید
ایراد از شنوایی شما نیست
از خود کارون است
دیگر نای خواندن ندارد
به رسم معمول
جای آنان که نیستند
سبز میشویم
جای کارون
جاری! —
روی موج کوتاه ۲٩
در این تاریکخانه
هیچ عکسی،
…………………………گروهی ظاهر نمیشود!
…………………….
تکلیف جهان با کلمه بود
با کلماتی که تن به لغتنامه ندادند
و نفرین شدند
و شکل نامرئی من در صلاة ظهر
با اژدها
در تموز خمر کهن خورد وُ هوار زد :
هرگز
هرگز
به اژدها گفتم:
ای هرگز بزرگ
کی هست میشوی
و زنانگیات را
از درخت و آینه
و شبهای پدر پس میگیری
مثل باد بیهویتام
مثل درخت سر به هوا
صحرای کوچکی هم گیر کرده سمت چپ سینه
آدم را هار میکند لامصب
من سلول انفرادی خودم باشم
کلماتی که تن به لغتنامه نداند باشم
و یک هرگز بزرگ باشم
بر پیشانی زندگی
و خمر کهن باشم
در ذات انگور
در روحِ زنی در سلول انفرادی
که با زانویش
با ناخنهایش
به دیوار میگوید:
هرگز
هرگز
و روحش را میسپارد
به درخت و آینه
و شعر میشود
و تف میشود
منهم که شکل تف کردن را
به بوسه تعبیر کردهام سالها
و میدانم
آفتاب آنقدر حرامزاده است
که فرق میکند
به کجای آدم بتابد
شکل مریی من
شکل مریی تو را در آغوش میکشد
به یاد آن سالها
که هر شب زنگ میزدی
برای تو
و هم اتاقیهایت شعر میخواندم
و به دوست زیبایت فکر میکردم
صحرای سمت چپ سینه بزرگ شد
شدم صحرایی
در سلول انفرادی
که هر ماه
طبق قاعده
چند هرگز از من میچکد
و موهای زائدم خود به خود میریزد
بعد از من
تبریک به معشوقهام فراموش نشود حرامزادهها