” زن در سه‌ پرده ‌”

ناهید عرجونی- مراد اعظمی

یادداشتی بر شعر مردان غایب (ناهید عرجونی )

-مراد اعظمی

ما با روايت مردان غايب بزرگ می‎شويم
مردان غايب كه دوست‌مان دارند
مردان غايب كه ترك‌مان نمی‌كنند
مردان غايب كه برای‌مان دست تكان می‌دهند
***
ما در روايت مردان غايب پير می‌شويم
مردان غايب كم رنگ می‌شوند
مردان غايب محو می‌شوند
مردان غايب مرگ می‌شوند
***

گرچه‌ حرف اضافه‌ (با) همراهی را می‌رساند و قطعه‌ اول را بر همین حکم می‌شود چنین هم خواند که‌ (ما) روایت کننده‌ایم، اما در تعامل با دو بخش دیگر، و بار دلالتی کلیت متن، (ما) هرگز روایتگر نبوده‌ و هرچه‌ بوده‌ روایت شده‌، و در روایت روایتگر، که‌ مردانند، آنهم از نوع غایب و دوراز دست، بزرگ شده‌ و پیر شده‌ و می‌میرد. متن، چنان الگوی منظم و مستحکمی دارد که‌ با عدد و روابط ریاضی می‌شود تحلیلش کرد. می‌شود به‌ شیوه‌ی متون کانکریت، الگوهای تکرار شونده‌ی هر بخش را، که‌ شکلی منظم و قالب مانند می‌سازند، دست نشان کرد. همچون تکرار زیرهم و پیوسته‌ی (مردان) و (غایب) و (که‌) و(مان). که‌ پیش از آن‌که‌ دلالت و معنایی سربرآرد و، شنیده‌ و فهمیده‌ شود، اشکالی منظم چشم را می‌نوازند و دلالتی عینی می‌سازند. منظم و مکرر، همانند روزمرگی روزگار. گویی نگارگری چیره‌دست، زندگی زنانگی را، از تولد تا به‌ مرگ، در قالب مینیاتوری ظریف، نگاشته‌. یا شاید بشود گفت، زن در سه‌ پرده‌ی حیات. پرده‌ی اول، همان بخش رویازدگی و ماخولیایی و شیفته‌گی زن است، از کودکی تا به‌ عشق ورزی و ازدواج شاید. همه‌ چیز زیباست و خوب و سرشار از امید. در روایت روایتگران انحصاری زن، می‌بالد و قد می‌کشد. تا که‌ به‌ مرحله‌ عاشقانگی برسد، و حس زیبای دوست داشتن و داشته‌ شدن را، اگر چه‌ با روایتگر ناپیدایش، تجربه‌ کند. و این‎چنین است که‌ حس می‌کند روایتگرش دوستش دارد. عاشق، آن‌هم در اوج شیدایی و جوانی، خوش‌بین است و زیبا نگر. باور ندارد که‌ ترکش کند، که‌ تنها بماند. و تکان دست را به‌ حضور گرم و دور روایتگر تعبیر می‌کند و نه‌ وداع و فراق. تا آن‌دم که‌ دیگر نه‌ همگام (با) روایت، که‌ یعنی هردو روانند و پویا، که‌ این‌بار (در) روایت روایتگران ناپیدا، که‌ یعنی دیگر روایت و روایتگر، حتی اگر غایب، حرکتی ندارند و ایستایند و، حرکت و دورشدن (ما) ، که‌ تا دیروز دوستمان داشت را نظاره‌گراست. و در این تنها راهی و روایت شدن، دیگراز آن خوش‌بینی و زیبانگری نشانی نیست، و (ما) پیر می‌شود. واقع‌گرا می‌شود و حقیقت‌بین. آن غیاب، که‌ روایت مکرر همه‌ی مردان ماست در قصه‌ی زنان این سرزمین، که‌ مردان اگرچه‌ هستنند جسمن(جسما)، اما غایبند، با قلب و روح و احساس، اکنون در نگاه‌ تهی از شیفتگی روزهای جوانی و، سرد و حقیقت بین، اگر تابحال غایب بود، این‌بار در غیابش رنگ نیز می‌بازد، و محو می‌شود، ودر ذهن و روان و اندیشه‌ی تا دیروز شیفته‌ی زن، دیگر جلایی ندارد و، خود مرگ می‌شود. و چون روایتگر بمیرد، روایتی نخواهد بود تا کسی روایت شود، و مرگ مردان غایب، در این وادی مردانه‌خدایگان و مردزی، قهرن(قهرا) یعنی مرگ (ما) که‌ حتی نامی هم در روایت روایتگرش نداشته‌ است، و اکنون باید بمیرد، و مرده‌است.

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در نقد شعر ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید