……..یداله رویایی……………………..منصور خورشیدی
نقد و بررسی کتاب ” هفتاد سنگ قبر ” یدالله رویایی
نگاه: منصور خورشیدی
هستی بخشیدن به سنگ برای حاشیه نویسی عمر، در حقیقت پدیدار شناسی اشیا است. کلمهها دراین شعر برجسته هستند مثل سنگها برای قبرو نوشتهها برای سنگ.
حاشیههایی که عمر انسان روی سنگ را از ابهام خارج میکند. چون شعر از آسیبهای زبانی سخت دور است. ابهام موجود به موازات ادراک مخاطب قابل درک میشود و زیبا شناسی شعر در کارکرد زبانی ، برای ایجاد متنی جدید در زمان نیامده، که بیگمان خواهد آمد . انتظار طبیعی را ویران میکند.
این شعر ها شعر جسارت است. شعر حادث ، یک تفکر طراحی شده است.
تکنیک مسلط زبان در هر مصراع، ضعف کمرنگ بودن تخیل و تصویر را از بین میبرد. چون شعر به شدت تکنیکی است. اصل پذیرش برای اعتلای شعر با آن همه طاق و رواق ، زیبایی و معرفت ومعنا – شناسی شعر میشود و پدیدار شناسی مرگ بهترین تجربه را از زندگی برابر مخاطب قرار میدهد . تا نگاه خود را در فضا سازی متن مستقر کنند . زیرا شکلگیری فرم در ارائهی شعر، برون زبانی ( حاشیه ) و درون زبانی ( متن ) بافت پیوسته دارند.
به این صورت اگر شعر نبود، طرح روی سنگ بستر ساز متن نبود. واگر گسترهی سنگ حضور نداشت حاشیهها بیطرح میشدند. به همین دلیل است که در شرح حاشیهها، شاعر از زبان شطح بهره میگیرد، بخشی که سطح زبان را میسازد.
همیشه آن که میرود کمی از ما را / با خویش میبرد / کمی از خود را، زائر / با من بگذار /
( سنگ شاد . ص ۱۳۳ )
آن جا که فرم در شرایط تابعیت تکوین پیدا میکند، توازی وجودی بین زبان و فکر ایجاد میشود.
( بحران ساختار+ بحران زبان ) که هر کدام محورهای خاص خود را دارند و کانون زاویهی دید، تشخیص مخاطب را در کشف رابطهها آسان میکند. این هم خوانی سبب میشود که فاکتور اعتلایی در رسیدن به ” علت غایی ” بر سه اصل استوار شود.
الف: غیاب، ب: دیدار، و ج: طلب
همزاد کردن آنها طلیعهی تازهی زبانی در این کتاب است.
ابعادی که طبیعت در زبان شاعر ساکن کرده است.
یک دفعه مرگ / بر من که افتاد، دیدم / او خود، یک دفعه است/ خود دفعه
( سنگ بایزید . ص ۷۰ )
در این شعر ( غیبت ) زمینه ساز پرتاب به سوی ( طلب ) شده است. کشف خلاقیت و تفکر شاعرانه، تأویل متن را آسان و سمت مناسبات تازه را برای ( دیدار ) فراهم کرده است. تا در فاصلهی سرلوحه و متن، رؤیتهای خود را از جهان مرگ بهتر دریافت کند
کثرت گسترده از حضور فیزیکی بدل به وحدتی از حضور متافیزیک در جهان دیگر؟
” مرگ نام ” یا ” نام مرگ ” روی سنگ نوشت.
تخاطب اجرایی برای شناخت شخصیتهای غیر حقیقی که مشخص نیستند، اما ” نام مرگ ” یا ” مرگ نام” را روی سنگنوشت به حود گرفتهاند ، حضور شعر را چند شخصیتی کرده است .
و این کثرتی است که به سمت وحدت میرود. پدیدههای تکاملیابنده که روایت انسان میکنند . اگر چه خود راویاند، راویانی با چند صدا، نگاه و ریتم متفاوت بیان در وزن و آهنگ کلمات با حفظ هویت مستقل اشخاص.
وقتی از متن به حاشیهی روی سنگ میرویم. آن جا که شاعر روایت کلام میکند. نکتهی غیاب در شعر به سادگی قابل درک میشود. این جا است که زبان به سوی آن حقیقت غایی پیش میرود و شعر در موقعیت جدید خود فرم و ساختار تازه پیدا میکند.
زبان علیه زبان
عادت به ابداع روایت و تمهیداتی برای رفتن به سمت فرا روایت، نکتهی تازه ای است در شعرکه زبان علیه زبان تحریک میشود. شعری که از نظر زبان سرشار از ابهام آسان است وایجازی که ایجاد پرسپکتیو در شعر میکند و شاعر با استفاده از امکانات بیان، سبک و قدرت زبانی خود شعر را به ژرف ساخت زیبا هدایت میکند تا مخاطب به متن اثر راه پیدا کند. بدون ارجاعات درونی وحتی بیرونی متن که گاه مخل فصاحت زبانی هستند.
در این شعر، اثر با ارجاع به سنگ و رو خوانی سنگ نوشت کمترین نشانهای نمیتوان یافت. چگونه شعر وشرح بدون ارجاع پیوستگی خود را حفظ میکنند؟
انگار با دو گونه زبان در متن روبه رو هستیم ( گردشی در زاویهی دید ) که حاکی از نگاه هوشمندانه و برخورد کلیدی با کلمه در شعر و پا نوشت آن است. نمونهها :
/ اذن = دیوار /، / آستانه = تردید /، / علامت = گذشته /، / دعا = زبان دست /
که در حضور “زبان” حذف حضور دنیا بود. غیبت دنیا بود.
که در دعای تنها یان بود. سنگ زرتشت: ص ۱۲۸
فردا که نیست ، مرگ با لب من میخندد. سنگ لعیا: ص۱۲۳
مرگهای من ، این جا با مناند. سنگ خواجه بهمن: ص ۱۲۱
سن = وقت /، / گور = جا / ، / وقت = جا / سنگ شهاب : ص ۹۶
هنوز نمی دانم از کجا / میآیم سنگ مهدی: ص۶۷
طرحی برای منظری از آن که منتظر خویش است، با صدای مهدی که در خطاب به خود گفت: ای غین، ای سین، ای همیشه همین.
( برای امام زمان ) و تزیین مقبره با غیبت وسکون. این نمونهها بود که گفتم مخاطب را در حوزهی زبانی دیگر میاندازد.
حتی خوانش این دو زبان انگار تفاوتهای دیگر دارند. ( ظاهر متن + مطالعه ی متن ) تعویض فضا در دو زبان، جسارتهای زبانی هرکدام و اجزای عناصر سازندهی آنها (دو عنصر متفاوت زبانی ) است که حاصل تفکر جدید رویایی در کتاب “هفتاد سنگ قبر” است.
فراخوان حاصل جمعی از زندگی به سوی مرگ، از توقف تا پرواز و از دوایرظلمت تا هزار شعاع منور جهت ایجاد تلاطم تصویری، برای تجمع تصاویر، تا تکرار متن از حقیقت شخصی بدل به فراخوان جمعی شود. کثرت نمادها و نشانهها
برای ایجاد پرسشهای ذهنی و پیشزمینه برای درک و دریافت جدید وایجاد سرعتی در مکانیزم اثر ، علامتها و نشانههایی وجود دارد تا یک موقعیت در موقعیت دیگر خلق شود
و شعر در کل پیکره چشم شود تا اجزای سازندهی شعر، دیدن
و این هر دو تابع جنون ماندگار در تفویض و پاس شعر از حوزهای به حوزهی دیگر هستند
“من” که زمانی بودم / حالا هستم / پس آن که بود کیست که دیگر نیست / و آن که نیست کیست که دیگر هست.
سنگ شهاب: ص ۱۴۳
سکوت عادت ما می شود / و خواب، سعادت ما / و در این هردو ، ما / چهار می شویم.
سنگ رابعه
هیچ کس هیچ نگفت / و یا که هیچ کسی هیچ نگفت / در گوشهی اطاق عزیز/ وقتی که گوشهی لبانش / از آخرین واژه بالا رفت. گوری برای مادر: ص ۱۱۰
رویایی ابتدا با ساخت زمینههای مناسب در سر لوحه به شرح نام پرداخته، آن گاه پیام خود را به شیوهی هنر کلامی در شعر به مخاطب انتقال داده است. نشانه یا دلالتهای ویژه که درزبان پنهان شاعر نهفته است ( سرشت حقیقی شاعر در نهانیهای بود ) آشکارا به چشم میخورد. نامها و نمادهای روی سنگ خبر از جهان مرگ میدهد که با همین نشانهها درک میشود و مخاطب از کشف معنای ظاهری به درک حقیقی از زندگی صاحب نام در روی سنگ آشنا میشود آن گاه برای درک باطنی و کشف معنا های بی شمار به ضمیر خود نفوذ می کند تا با دیدن خویشتن به درک درون و درون مایهی شعر برسد و به شاعر
شرح خود را پیدا کن / اگر میجویی / باید که بنشینی / ای دیگر ای خجل / در تََرک اسم / در شکستن نام از نام / سنگ “خورشید”: ص ۱۳۸
فضای تازهی من، مرگ / نه از بیرون ، نه از دور / همین جا در میان من / و در درون من بود. سنگ خواجه بهمن: ص ۱۲۱
در جستجوی خود نشستن و شکستن نام، فضای تازهی من، مرگ، ترکیب کلیدی معتبری است که انسان توجهی به زندگی مردگان و مردگان زنده داشته باشد. تا خود را در فاصلهی کوتاه میان دو دم ببیند ، ” نه از بیرون، نه از دور ” همین جا، حضور غایب و غیبت حضور، هم خوانی واقعیت به موازات طرح و تفسیر اثر، و شناخت جسارتهای زبانی در ارائه ی شعر، و شناخت اجزای پدیداری در دیدار، با “قرائت متن” برای درک حضور نمادها و نشانههای موجود در شعر.
آمد و شد مخاطب در متن و سرلوحه
رفت وآمد مخاطب بین” متن ” وآن چه ” خارج ” از متن است او را به درک حقایقی از نگفتههای شاعر نزدیک میکند . این نزدیکی در آن جا حس میشود که با نمونههای گفتاری در سرلوحه مأنوس تر برخورد کند. تا آن چه به نام شعر ، به ویژه در سرلوحه دارد و ذهنی و تجسمی است آگاهانه تر دیدار کند.
آن چه خارج اثر در سرلوحه حک شده است ارتباط دقیق با روح و روحیهی شخصیتهای منتخب سنگ دارد. حرکتی زنده از کنش و منش شاعرانه به عنوان حضور زنده در زبان شعر، با دعوتی دیگر از پدیدههای موجود، در محور دانایی فراگیر، که رمز و راز متن را آسان میکند. البته نه آن گونه آسان که به توان به سادگی به ذهن وزبان شاعر رسید. اما پیچیده و فلسفی هم نیست که نتوان با آن ارتباط برقرار کرد. اگر اندک فاصلهای بین مخاطب و دیگر اثر ” رویایی ” از جمله ” لبریختهها ” وجود داشت. در این کتاب شاعر با شرح سرلوحه بر روی سنگ حذف فاصله کرده است. فاصلهای اگر دیده میشود بر میگردد به تکنیک زبانی شاعر که سالها با او همراه است .
کار کرد استعاره و درک نمادها
شناخت زبان شاعر، هوشمندی مخاطب، و درک نمادها و مصداقهای جهان مرگ، عواملی هستند که به درون مایهی ” هفتاد سنگ قبر” راه پیدا کنیم. و به جهان مرگ نزدیکتر شویم، به ویژه کارکرد حجمی استعاره که هستهی اصلی در آفرینش و خلق فضای جدید است.
حریف دهانم مرگ / مصاف صخره / مصاف موج / – نعره – وقتی در آب / گوش میسازد.
سنگ مراد
کنار من این جا / حیات رشد / سبزه آیا / فرشته خو را /
به خاک تو خواهد نشاند. سنگ عایشه: ص ۸۳
این حرکت رویکرد تازه به واقعیت زبان داده است. و به واقعیت عیان که رو به روی ما است. معنای پدیداری فرا زبانی که در تمایز با نشانهها حضور خود را برجسته میکند. و واقعیت غیر زبانی است، گوهر شعر است که ارزشهای مستقل زبانی را در شعرمطرح میسازد. نمونههای زیر:
” طرح زورق سرگردان ” . ” چشم ماری آویخته از تاک ” . ” پای برهنه و یک بال سیاه “
” پنج انگشت دست به شکل دعا ” . ” چند دندان شکسته روی خط حامل ” . “یک کبوتر بسته بر خویش ” . ” طرح یک دیوار شکسته ” . ” یک دهان باز در موج غبار ” . ” طرح عقاب زرتشت ” . ” یک درخت دیوانه در پایین گور “.
استعارات غیر زبانی هستند که در مکانیزم پدیدار شناسی اشیا ، جایگاه خود را از دست میدهند. فضای تازه در نظام زبان که ارجاعی بیرون از خود ندارد .
ارجایی اگر باشد، شاعر جهت دریافت بار عاطفی زبان آن را از متن به حاشیه فرستاده است. تا جوهر پیام بر جسته شود، وقتی زمینهی اصلی شعر به گسترهی سنگ راه پیدا میکند. غیر قابل فهم نباشد. علائم ونماد های استعاری پیام کوتاه از جهان مرگ آمیخته با تخیل شاعر برای زائر.
زیارت خوانی اهل قبور
فضای ذهنی شاعر و زائر را مرگ پر میکند، بی فکر و فلسفه تا مجالی برای تفکر باشد .
برای فکرهای فکور که نور از جهان دور میگیرند تا حجمهای کوچک ذهن را با مضمون مرگ که در انتهای حیات همهی انسانها نهفته است مشغول کند .
نوعی ارتباط مرئی و صمیمی که عامل هدایت کنندهی آن ” مرگ نام است . و ” نام ” نوعی نما است. که هر انسان حامل آن است. در عبارت خوانی متن سنگ یا در زیارت خوانی اهل قبور که حیرت خود را در گورستان جا میگذارد.
در این کتاب زبان و فرم پیوند زنده و متحرک دارند. تصویری نامتعارف که راهی باز میکند برای درک معناهای بی شمار.
میان انگشتانت زائر / در، از نقاب میافتد / وخنده از قاب. ص: ۸۸
چین از زمان نما میگیرد / وقتی زمانه در بستر / نمای چین و منظرهی انتظار میگردد.
در تربت من / قد میکشد پشیمانی / سنگینی چرا در سر . ص :۵۶
همیشه خواب من از بستن کتاب / حالا کتاب باز من از خواب . ص : ۱۱
” این جا در انتهای جاده جداییها / جمع میشوند / و جمع /
دو باره در آغاز راه / به راه میافتد . ص : ۱۲۷
حاشیه و متن در سویههای استعاری و نمادین خود دلالتهای چند گانه دارند. هر مخاطب با هر بار خواندن به طرز تازهای از خوانش میرسد. و به معناهای ناشناخته در بیان شاعر. هر بار میتواند متن اثر را برای خود بازآفرینی کند. چرا که ” هفتاد سنگ قبر” دهان بسته است تا درون باز کند بر احشای کلمه و دهانهای بر چاه تاریک کلام.
از یک نقطهی مرکزی بود ” نام ” و شد ” مرگ ” درآمد وشد بین متن و سر لوحه.
این سن سوخته این گور / وقتی که جا میسوزد / و وقت / جایی برای سوختن جا. ص : ۹۵
کفنی آیا / تنم را پوشید / و یا تنم را کفنی / به اندیشهی دنیا پوشید / طبیعت بی جان / چقدر فوری بود. ص: ۱۰۸
سر انجام قول: مایاکوفسکی ” زبان شاعرانه خارج از گسترهی کارکرد معنایی قرار دارد.”
من میمانم و حیرت عظیم حجم، انسانی که تربیت حجمگرایی دارد. مرا از برکت این حس مشترک محروم نمی کند. آن سوی جهان نشسته و نگاه به این سوی جهان میکند. او در این نگاه به جستجوی خود برخاسته است . تا حضور رابطهها را شکل بدهد. مثل کوهستانهای گویا وبرکت صاعقه بر ما.
چشمهایی که مفاهیم تازهای از دیدار را با خود دارند، نمیبینند ، نمیروند. که رفتنی اگر باشد سفر به کائنات است. اما این چشم ، این نگاه ، این دیدار، مرئیها را از پیش رو برمیدارد. و دم گرم دانستن را دمادم در ما زنده میکند.
فشردگی تصویر، ایجاز و زیبایی است. و زیبایی را گاهی فقط جای کلمه میسازد.
“ ای که در صف پیش / جان پیش صف میگذاری / جمال تو تا ابد / اندازهی جان ما باد. “
در این کتاب حسی نهفته است که بیحسام میکند. حسی که هوای قیامت در سر دارد . اما ” کمال در آخر نیست / و آخر نیست / که انسان تنی مردنی دارد / و روزهایی نمردنی “
در خاتمه:
تشکر من میماند از شاعر که از میان ” هفتاد سنگ قبر “
سنگ ” خورشید ” را برای من نامگذاری کرده است.
از قول شاعر که :
“خورشید ” را در گیومه گذاشتهام تا سایهای از شمس باشد.
” شرح خود را پیدا کن / اگر میجویی / باید که بنشینی /
ای دیگر ای خجل / در تََرک اسم / در شکستن نام از نام “
سنگ “خورشید”: ص۱۳۸