یک –
۱- مریم میرزاخانی و مدال فیلدز
مریم میرزاخانی دخترکی دو ساله بود که اسلام ایرانی از راه رسید. او جزو نسل اول کسانی بود که زیرشعار” یا روسری یا توسری” با آن مقنعههایی که اگرچه خاطرهاش هنوز برای خیلی ازدختران دیروز ناراحتکننده است اما عکس دو دختر مقنعه پوش پشت جلد یک کتاب انگلیسی برای نویسندهاش این فایده را داشت که دل نازک آمریکاییها را ازقیاس سن و سال آنها با لولیتا به درد آورد. خیلی از انسانها در زمان استفادهی مناسب از موقعیتها سر در گم میشوند، در حالی که در استفادهی “سوء” ازهمان موقعیتها مشکلی نمیبینند.
شما به آمریکاییها هرچه بدهید جز تعریف و تمجید نمیشنوید. آنها پشت جلد دفتر خاطرات فرار خالهی من از مرز پاکستان همان چیزهایی را مینویسند که دربارهی جنگ و صلح تولستوی نوشتهاند: شاهکار، تکاندهنده، بی نظیر. نشان نبوغ آنها به تجربه آموختهاند وقتی کسی را نمیشناسند و یا از موضوع بیاطلاع هستند حرف بیخطر، تحسین کردن است. چون انتقاد موجب درد سر است در حالی که کسی متعرض شنیدن تعریف و تمجید نمیشود.
مریم میرزاخانی با همان مقنعه دبستان و دبیرستان را در تهران پشت سر گذاشت. او در آخرین جهش خود در ایران از دانشگاه شریف مدرک کارشناسی گرفت و رفت تا از هاروارد دکترای خود را بگیرد. او درالمپیادهای ریاضی به نام ایرانی شرکت کرد و تنها کسیست که دو بار پی در پی صاحب مدال طلا شده که در بار دوم نمرهی کامل به دست آورد.
در ۷۸ سال توزیع جایزهای که آن را نوبل ریاضیات میخوانند این بانوی جوان نخسین زنیست که در صف مردان حضور یافته است و چیزی که سیل تحسین و اعجاب را در کشورهای جهان برانگیخته است زن بودن و ایرانی بودن اوست که توجه را به سوی دولتمردانی جلب کرده که بالذات زن ستیز و علم پرهیز هستند همین چندی پیش بود که یک آخوند در تلویزیون اسلامی توضیح میداد ازدواج مرد مسلمان با زن غیر مسلمان بلامانع است اما زن مسلمان با مرد غیر مسلمان برای اسلام به هیچ وجه پذیرفتنی نیست. مریم میرزا خانی با مردی غیر ایرانی ازدواج کرده و گفته میشود به این دلیل به آناهیتا دخترش پاسپورت ایرانی داده نمیشود این معضل را باید بیشتر متوجه جهت نگاه آنها دانست که پس از هزار و پانصد سال ماجرایی را که یک عیاشه در یک شب صحرایی موجب شد به تمام زنان تعمیم دادهاند. زنی که شخص پیغمبر در حدیثی او را به سبزهای مانند کرده که بر سرگین روئیده است و سفارش کرده که بپرهیزید از چنان زنان که مبادا تا زانو در آن فرو روید پس از مرگ پیامبر آن زن به ورطهی دیگری سقوط کرد که چون من از بیان آن شرم دارد با این بیت مولانا در مثنوی مفهوم آن را آشکار میکنم
چون خدا در زن نهد خوی نری
طالب زن گردد او چون سعتری
و معنی ی ” سعتری ” را خاقانی در ختمالغرایب این گونه شرح داده
شهر بغداد را زنان بینی
طبقات ” طبق زنان ” بینی
اکنون که مشکل مردم ایران از این حرفها گذشته جایزهی این دانشمند جوان نه تنها به سیمای زن ایرانی وجههی دیگری در جهان میدهد بلکه هویت غبار گرفتهی تمام ایرانیان را که نتیجهی اعمال مفسدینیست که نه از علم چیزی میدانند و نه حتی معرفت دینی – که جوان ایرانیی امروز را از اصل معنویت مایوس کرده – شاید بتواند آب رفته را به این جوی خشک بازگرداند.
——–
دو –
۲- پرویز اسلامپور و وصیت به یک خانم
در بارهی شعر اسلامپور یا اردبیلی یا هر شاعر دیگری از ” دیگرها ” قرار نیست من چیزی بگویم . تنها میخواهم دربارهی جانبداری متعصبانه از یک مرحوم در برابر مرحوم دیگر در جریانی مربوط به نیم قرن پیش که شخص جانبدار احتمالا هنوز متولد نشده بود به عنوان آگاه ماجرا توضیحاتی بدهم. گفته شده در میان انبوه کاغذهای به جا مانده در آپارتمان اسلامپور دستنوشتهای پیدا کردهاند که در آن تاکید شده ” پس از مرگم نوشتههایم را به یک خانم بسپارید ” و دختر شاعرمرحوم احتمال داده که مقصود مجریی فعلی نشر آثار اسلامپور بوده که از بستگان دور خانوادگی نیز هست. یادداشت نه تاریخ داشته و نه اشارهای به شخص مشخصی. کلمهی خانم هیچ معنیی خاصی ندارد و میتواند خاتون، بانو، بیگم و غیره باشد. در ادبیات غرب هم مادام، لیدی، میسیز و غیره همین وضع را دارند؛ لیدی چترلی لارنس حوصلهی شوهر فلج خود را نداشته و دست به هرزگی میزند در حالی که لنی شخصیت مغرور و وفادار رمان عکس جمعی با لیدی هاینریش بل اگر چه معشوق یهودیاش را برای رفع خطر با الصاق پوست روده به آبریزگاهش تبدیل به یک مسیحیی مؤمن میکند اما از بخت بد به علت فعالیت مشترک در شیفت شب عرق یهودیی بوریس به جوش آمده و هنگام جابه جایی شیفت ناگهان گشتاپو از راه میرسد.
میسیز هالووی یبس ویرجینیا وولف کجا و فسون، زن افسونگر، آزاده، دوست داشتنی و منحصر به فرد رمان موزهی معصومیت اورهان پاموک کجا.؟ ترکها ما را در ادبیات قال گذاشتهاند. این پاموک هنوز دبیرستان نرفته بود که محمود دولت آبادی با یک گله گاو و گوسفند کلیدر مدعیی نوبل شد. هر چه قدر پاموک امل ساین و ابراهیم تاتلیسس و مشابه جواد یساری ترک رو کرد، دولت آبادی با بوی گند پهن و تاپاله مشام اعضای نوبل را آزرد تا سر آخر اعلام شد پاموک با ابزار فیلم – ترکی ادبیات آفریده در عوض ایرانیها از ادبیات خود مثل داش آکل فیلم فارسی ساختهاند
—————
جای تعجب است که مجریی چاپ آثار اسلامپور تا آن جا را پیش رفته که بهرام اردبیلی در کتاب مصاحبهاش واکمن سونی خود را بلند کرده و گفته: اسلام پور اگر توی این اتاق بود هم جیب ما را میزد و هم این واکمن را به هر سه تای ما میفروخت. اما در مقابل ادامهی حرفها که توسط مصاحبه کننده قطع و به صورت توضیح در میان متن گنجانده شده چیزی نگفته است. داریوش کیارس که یک نسخه از کتاب را نمیدانم چه گونه آدرس مرا پیدا کرده و به امریکا فرستاده بود ( به تاریخ دی ماه هشتاد و نه ) آورده است “بهرام اردبیلی در این جا از رفیق بازیهای اسلامپور حرف میزند. از هر جایی بودنش. سی سال است در ایران زندگی نمیکند نمیداند این حرفها در ایران درد سر و فحش به دنبال دارد.
——————-
برای رسیدن به این حرفها که جز حقیقت چیز دیگری نیست، و برای تایید حرفهای اردبیلی و نکوهش جوانان از تعصب در اموری که از آن یا بی اطلاع هستند و یا در صدد پنهانکاری و به یاد این طاهر علفی که نام اصلی بهرام بوده است و به یاد نیمه شبهایی که با صدای خراباتی خود در خیابانهای تهران میخواند و بیژن نوحهی مرگ او را با این خاطرات به نظم در آورده و میگوید:
یادم به کتابیست یقین رنگ کلاپشت
لنتوریی سبز چمنی عکس تو بر پشت
امروز پکر تنگ سماور پس زانو
پای دو غزالم کلکی گرم هشاهشت
دیگر تو بیارام که دنیای تو باقیست
شد شنبه و ما در خلجانیم و تو خامشت
جیران بالا جیران بالا جیران گزلی دی
ترکیست که بیلمیرم و نقشی که فرامشت
میخواند و پسکوچهی جمشید مگر نیست
تا بشنود امسال که نوروز در آغشت
گل کرده اقاقی که بنفش از سر دیوار
آویخته صد خوشهی پیچک به هر انگشت
از باد نی انبان کنم آخر چو مهستی
موسیقیی شب باد هوا لای ده انگشت
اسکندر من، هند پر از طوطیی گویاست
مرجان تو مرا کشتی، عشق تو مرا کشت “”
———————–
مسعود کیمیایی در مصاحبهی سالمرگ بیژن الهی در روزنامهی اعتماد ( دی ۸۹ ) ضمن اظهار محبت به من و یادآوری روزهایی که با من و بیژن میگذراند در جایی اشاره میکند به درگیریاش با پرویز اسلام پور به خاطر بیژن الهی. این که آیا مسعود تمام داستان را برای خود بیژن هم گفته بود من نمیدانم چون پس از بازگشت از مکانی که محل برخورد بود پیش من آمد و داستان را برایم گفت و پس از آن مدتی او را ندیدم اما در پاسخ به حرفهای مسعود کیمیایی در جایی که از آن درگیری با سرزنش کردن خود یاد کرده بود من در همین جا در اواخر دی ۸۹ به او جواب دادم و گفتم مشکل او همیشه عدم شناخت بیژن بوده و اضافه کردم حالا که هر سه نفر از دنیا رفتهاند باز کردن این مطالب موردی ندارد. تاکید من بر بیژن و پرویز و شخص سوم که نامش در بین افراد مورد علاقهی اسلامپور در حرفهای خانم مجری منتشر آثار اسلامپور آمده که هم شخصیت ناآرام اسلامپور را نشان میدهد و هم صحت حرفهای بهرام اردبیلی را، اما باید توجه داشت که یک آدم در هفتاد سالگی دیگر آن جوان بیست و پنج ساله نیست و باید اعمال افراد مورد علاقهی خود را به احتساب زمان آن قضاوت کرد. مکان برخورد مسعود با اسلام پور پاریس و در زمان برنده شدن فیلم داش آکل کیمیایی بود. کیمیایی اسلامپور را قبلا ندیده بود و وقتی او در جمع کسانی برای تبریک به کیمیایی جلو آمد کار به جایی کشید که هر دو شب را در اداره ی پلیس گذراندند خداوند هر سه نفر را بیامرزد و به کیمیایی صبر جمیل عطا کند
——————————————–
مرداد ۹۳
One Response to یادداشتهای شخصی (۱- مریم میرزاخانی ۲- پرویز اسلامپور)