نگاه: مراد اعظمی
شعرعرجونی، طغیان حاشیەهاست، علیە متن. طغیانی نجیبانە و صمیمی و لطیف. ضرباهنگ های پیداو پنهان زنانگی، کمینە بودن، دوزبانگی، حاشیە ومرزنشینی، …، دم و بازدم های پیاپی لحن و گفتمان اویند، سادە و سهل،اما ممتنع. گریزان از عبوسیت و طمطراق ها و پیچش های فضل فروشانە، چنانکە خود جسورانە عیان می گوید :
” می خواهم برایت شعر بخوانم
بە همین سادگی کە چای میخوریم و حرف میزنیم “(کسی از شنبەهایمان عکس نمی گیرد/ ص ٧٥)
کشف و استخراج توانشهای شاعرانگی زبان محاورە و کاربست شاعرانەهای نهان زبان روزمرە، خط سیریست کە عرجونی پیمودە است، همچون سلفش فروغ فرخزاد و… . هنجارگریزی زبان این شاعر، نە در سطح واژە و نە جملە و یا در هم شکستن فرمیک یا دستوری زبان، بلکە در بدیع و تاویل پذیربودن تصاویر و تعابیر شعری اوست، و نیز در ایجاز خاص وانسجام و درهم تنیدگی اجزا و گاە ساختار مستحکم اشعارش.
زنانگی زبان عرجونی با ظرافتی خاص، بیشتر در زیر لایەهای تصاویرش مستتر است تا کە در سطوح کلامی و واژگانی جاری. همزمان سرشار از دغدغەهای خودآگاهانە و ناخودآگاهانەی هویت است از هر نوع، خواە ملی و خواە جنسیتی. نبض جهندەی کمینگی، حاشیە و مرزنشینی، و… خون گرم هویت را زندەتر از اینگونە کە دراین متن، کجا می توان بە زیر سر پنجەهای خوانش، لمس نمود:
” از هرکجا کە بیایی
بە من می رسی
از مریوان و موهای خیس من
تا دکمەهایی کە بستەام
و بازنمی شود
سر صحبت ام
با سربازهایی کە شب
خواب های در هم ستارە و زن را
پنهان می کنند توی پوتین های شان
و صبح
سیگار و مرز را
با دلهرە می کشانند بە برج نگهبانی
نگاە کن
نشانەام دودی است
کە از انگشت اشارەی سرباز مردەای بلند می شود “(سیگار و مرز/ ٧٣ و ٧٤)
از میان سی و چهار قطعە شعری کە در متن دفتر شعر(کسی از شنبەهایمان عکس نمی گیرد) جا خوش کردەاند، من بە قطعەای حاشیەنشین و برون از متن، برای نقدو بحث و فحص دل بستم. شاید تحت تاثیردیدگاە خاص عرجونی در اشعارش، نزد منتقد نیز حاشیە بر متن چیرە گشتە. قطعەای درحاشیەماندە و بە ظاهر ناقص و کوتاە دردرگاە ورودی دفتر، متن برگزیدەی من است جهت نقدو تحلیلی ساختارگرایانە، شاید!.
وشاید تمهید بە غایت سادە و، در حد کمال کارآمد این قطعە، و چرخش عجیب روایت بر مدار تکواژەای ،… و نیزعمق فاجعە مجابم کردە تا برگزینمش:
” من داشتم مندلیف را حفظ می کردم
کە سرب
همکلاسی ام را
ازدوچرخە بەجدول کشاند “(کسی از شنبەهایمان عکس نمی گیرد/ ابتدای دفتر)
گزارەای سرشار از فضای معصومانەی دانش آموزی،وحامل دو کنش. مبتدایی شامل یک موقعیت بغایت آرام، وخبری آبستنحادثە. من این قطعە را- شاید علی رغم نظر آفرینندەاش- چون متنی کامل و منسجم می بینم. متنی ایستادە بر پنج پایەی (مندلیف، سرب، همکلاسی، دوچرخە، جدول)، و همەی اجزا بە هم آمدە بر مدار واژەی سنگین وبجاو بهنگامسرب. ضربان طپندەی متن، دراین واژە در طپش است و، حیاتشبدان وابستە.سهم عمدەای از شعریت قطعە بە همین واژە سپردە شدە است.در واقع انتخاب و جایگزینی آن، تمهیدی سادە و در عین حال هوشمندانە و کارآمد و موثر، ونیزتکان دهندە است.
بر مدار محور جانشینی سوسوری، بسادگی با جایگزینی واژەای دیگر بجای سرب، انتخاب هوشمندانە و کاراکتر محوری آن را بهتر در می یابیم. ولی کدام واژە و بر اساس چە منطقی می تواند در این محور جایگزین سرب گردد؟ ظاهرا پیش از این اقدام، نیاز است خط روایتی شعر را دریابیم.
١.کنش موقعیت : من داشتم مندلیف(جدول تناوبی عناصر شیمیایی) را حفظ می کردم.(تعادل متن)
٢.کنش حادثە : کە(حکایت از ناگهانی بودن حادثە) سرب،همکلاسیم را از دوچرخە بە جدول کشاند.(برهم خوردن تعادل متن)
آشناترین دالی کە ناگهان بتواند همکلاسی را از روی دوچرخە بە زیر و تا بەجدول کنار خیابان بکشاند، و نیزدر مدار جانشینی جایگزین سرب نیز شود، میتواند، بر پایەی منطق مجاز، گلولە باشد. چگونە است شاعر بجای سرب گلولە بکار نبردە؟ ما این کار را انجام می دهیم، تا فرجامش را دریابیم:
” من داشتم مندلیف را حفظ میکردم
کە ‘ گلولە’
همکلاسیم را
از دوچرخە بە جدول کشاند “
این قطعەی منتقد ساختە را، با قطعەی اصلی بار دیگر برآورد کنید. با این جایگزینی سادە،بخش بزرگی از ایهام، مجازو انسجام متن از کف رفتە است. چراییش را در پیگیری خوانش بهتر در خواهیم یافت، اما عجالتا همین بس کە، واژەی عریان وبی رحم گلولە، نە با مندلیف در مصرع آغازین نسبتی دارد، و نە با جدول انتهای متن سنخیتی. با این جایگزینی سادە، بە ناگاە گویی چفت و بست اندام و ساختار متن از هم گسستە شدە و فرو می ریزد. ثقل گاە متن، دیگر وجود ندارد، و آنچە می ماند، گزارەایست خبری و بس.
حال گاە آن است تا خوانشمان را بە سویی پی بگیریم، کە ادعای ایهام و انسجام و ایجاز متن را دریابیم.
واژەی سرب، بە قرینەی مندلیف، جدول و حادثەی از دوچرخە بە زیر افتادن همکلاسی، و نیز جدول،باز بە قرینەی مندلیف، و همکلاسی و همان حادثە، در متن دلالتهای زیر را بخود میپذیرند:
سرب ßعنصری شیمیایی در جدول مندلیف
سربß مجازا بە جای گلولە نشستە
جدولßماهیتا با مندلیف مرتبط بودە و باهم جدول تناوبی عناصر شیمیایی را می سازند
جدولßمجازا جوی کنار خیابان
بە قرینە مندلیف در مصرع ابتدایی، و جدول در مصرع آخر، و بە شیوەی مجاز همنشینی، جایگزینی سرب بە جای گلولە، این چند خط ، بەشعر بدل گشتە است، بە متن شعری کوتاە و اثرگذار و منسجم. و چرا منسجم؟
واژەی سرب، همانگونە کە بە شیوەی فرمیک و دیداری، در ثقل گاە متن نشستە است، بە لحاظ ساختاری نیز، دو سوی متن را در کنار هم نگە داشتە، و تعادل آنرا حفظ کردە است:
من داشتم مندلیف را حفظ می کردم کە
سرب
همکلاسی ام را از دوچرخە بە جدول کشاند
از یک سو، بر طریق مجاز، همچون عنصری از عناصر جدول تناوبی مندلیف، بە جهان معصومانە و آرام و سرشار از ثبات و تعادل قبل از فاجعە می پیوندد، و از سوی دیگر، همچون آغازگر حادثە، با کنش از دوچرخە بە جدول کشاندن همکلاسی، بە مجازی تبدیل می گردد جایگزین گلولە، کە نە تنها بە شق دوم متن متصل می گردد، کە خود خالق آن جهان بی ثبات و ناآرام و فاجعە گون میگردد.
ملاحظە می کنید کە، این چند خط سادەو بی آلایش، فارغ از هر هنجارشکنی واژگانی و دستوری، تنها بە مدد انتخاب و جایگزینی، و همنشینی هوشمندانە و ظریف، بە جای ناگفتەهایی می نشینند، کە گفتنشان، متن را بە سوی نوشتاری خبری و شعارگونە سوق می داد. ناگفتەهایی چون، درس و مشق و مدرسە و…، و گلولە و زخم و خون و سقوط ، و شاید مرگ. از این زیباتر آیا می شد در رسای صلح ودوستی، ومذمت جنگ و خونریزی شعری سرود، چنین کوتاە و منسجم و اثرگذارو عمیق؟