شاعران این شماره: ستاره چکینی، ناهید عرجونی، مسعود احمدی، حبیب شوکتی، عمران صلاحی، نزار قبانی، فریاد ناصری وعلیرضا نوری
____________________________
حواسم نیست
که این روزها
چه راحت از روی موانع میپَرم
بیصدا
اشک میریزم
پشتم خم تر شده
به زمین نزدیکترم
سر از
شطرنج درآوردهام!
” یکی به نعل ،
یکی به میخ ” ، به جانم آسیب میزند
حواسم نیست…
اسب
شدهام!
میخواهم
با اکثریت آراء
رئیس جمهور بشوم
و بعد
با اولین طناب که گره خورد
اولین چهار پایه که لغزید
با اولین جنازه
که پس نمیدهند
استعفا بدهم
یک شعر از: مسعود احمدی….
……………………………..نقل: از صورتکتاب شاعر
با این اشباح همه نَر *
تا به کتابفروشی سری بزند / به موزة هنرهای معاصر
و برای حظ از حجم و رنگ و عطر
سری به بازارچة میوه و ترهبار / یا به دکان نبش خیابان هفدهم
با نهار ظهر چه کند
شام شب / رخت چرکها / لباسهای چروک؟
تا با او
در رؤیا پرسه بزند
در زیر یک چتر / در حاشیه غروب یا حوالی سحر
با مجرای گرفتة فاضلاب چه کند
شیری که دایم چکه میکند / ظرفهای نشُسته و خرت و پرتهای پراکنده
و با این اشباحِ همه نَر
که دربهدر
به دنبال بهانه میگردند / از پیِ دردسر
یک شعر از: حبیب شوکتی
فشار قوی
پدری زور گفت
مادری زور زد
کودکی بهزور زاده شد،
یکی بهزور میآید
دیگری بهزور حذف میشود
اینجا زورخانهی ملیست
زیر نظر شعبان خانِ بیمخ
من آنم که مردانی از نسل گلهای سرخ
به جنگل زدند
و در دستشان اسلحه غنچه داد
من آنم که در کوچهای
زنی بند قنداق فرزند خود را گرفت
و روی لبش لفظ آتش نهاد
من آنم که پاهای پوینده با کابل سوخت
و بر تپهها چند تن را نخ خون به هم دوخت
من آنم که بودند در اعتصاب
گل و سبزه و آفتاب
من آنم که در سال پنجاه و هفت
پر از بغض شد چاه نفت
من آنم که خیلی هوا سرد بود
«من آنم که رستم جوانمرد بود»
…………………….نقل از صورتکتاب فریبا گیاهی
اگر روزی به کسی بر بخوری
که یاختههای تنت را به شعر بدل کند
با پیچش موهایت
شعر بسازد
روزی به کسی بر بخوری
که قادرت کند – مثل من –
با شعر حمام کنی
آن روز میگویم : تردید نکن
با او برو
چون برایم مهم نیست مال من باشی
یا او
مهم اینست
مالِ شعر باشی.
……………………..از مجموعه شعر: “سربازهای خسته ، پشت خاک ریزهای تخت “
میگویند من هنوز
نتوانستهام باور کنم
تو مردهای
باور نکن تو این حرفها را
بخدا من هر شب میآیم در بزنم
اما خانهات نیست
از تیر برق بالا میکشم
اتاقت نیست
پیت نفت افتاده توی حیاط
چراغت نیست
سپردهام به این تاک
هر وقت آمدی
کمی از این قصههای تلخ را
توی دهانت بچکاند
خواب مرا که سنگها دزدیدهاند
یک شعر از:علیرضا نوری…..
پسر ماهیگیر
کوچکترین ماهی را به دریا پس میدهد
طعم قلاب اما در دهان ماهی ابدی است