روز اول:
ترانهی تیم ملیی فوتبال را که شنیدم بلافاصله تلفن منزل خواهرم را گرفتم. تنها باز ماندهی پدریام که هشتاد و سه ساله است و تقریبا نابینا. گوشی را که برداشت با نگرانی پرسید:
– چی شده؟
گفتم هیچی, فقط زنگ زدم که بپرسم پسر عمو مسعود هنوز زندهست یا نه؟
– نصف گوشتم ریخت, راستش بگو چی شده؟
– گفتم هیچی, دارم یک چیزی مینویسم یاد اون افتادم.
– من که ندیدمش, اما اگه مرده بود لابد خبردار میشدم. انگار تو نمیدونی من بچههامو شیش ماه به شیش ماه نمیبینم, اونوقت سراغ پسر عمو رو از من میگیری؟
تا دیدم میخواهد سر گله را باز کند به تاکتیک مخصوص دختر خودش متوسل شدم و گفتم:
– خواهر جون بگذار بینم کیه در میزنه؟ الکی در را باز کردم وچند تا جملهی انگلیسی بلند بلند با باد هوا گفتم و بعد از یک دقیقه گوشی را برداشتم و گفتم:
– بعدا زنگ میزنم.
این پسر عمو به یک چیز معروف بود: شعرهای بیمعنی و بیمناسبت صادر کردن, به نحوی که در خانواده تکیه کلام شده بود هر کس که چرت و پرت میگفت همه یک صدا میگفتند:
– تو هم که مسعود شدی!
آخرین بار در سفری به ایران در یک مجلس عروسی او را دیدم که دخترش زیر بغل او را گرفته بود و میبرد جایی بنشاند که چشماش به من خورد و راه خود را به سمت من کج کرد و بیمقدمه گفت:
– پسر عمو! یعنی تا من علیل نشم تو نمیآی احوال منو بپرسی؟ دخترش زد به لپ خودش و گفت:
– خدا مرگم بده, چی میگی بابا؟ محسن آقا که این جا نیست, خارجه. نگاه کردم دیدم با آن سبیل و چشمهای لوچ خیلی شبیه به عنایت بخشی شده. خواهر زادهاش پهلوی من ایستاده بود گفتم: – جدی جدی شبیه عنایت بخشی شده. در گوشی به من گفت: – کدوم عنایت بخشی؟ قاچاق فروش و قاتل فیلمهای قبل از انقلاب, یا متولیی مسجد و قاریی فیلمهای بعد از انقلاب؟ دوست داشتم این جا بود و میگفتم: – شاعر ترانهی تیم ملی!
روز دوم:
دوستی از ایران زنگ زده بود که به گفتهی کمیتهی اجتماییی شهر تهران اخیرا کارتهایی چاپی و لوکس به چشم خورده است که نشان از جشنهای طلاق میدهد. بر عکس کمتر نشانههایی از ماشینهای گل زده و آماده برای بوق بوق و سبقت شبانه به چشم میخورد. گفتم این رژیم کوچکتر از آن است که حریف شگردهای جوانهای امروزی شود. آنها اصلا عروسی میکنند که بهانهی باکرهگی را از دست فسیلهای اسلامی خارج کرده باشند. تلویحا یعنی اینکه اگر دنبال بهانه میگردید بروید سراغ مریم عذرا و یا عایشه زن پیغمبر که سعتری بود. اصلا طبق زدن خاص زنان عرب بوده است وگرنه خاقانی نمیگفت: شهر بغداد را زنان بینی طبقات ” طبق زنان ” بینی گفت: اما من از تو برای متن کارت طلاق کمک میخواهم, چون من معلم ادبیات هستم و از هم اکنون برای نوشتهای مناسب موضوع سرم شلوغ شده. گفتم بهترین آن این بیت حافظ است: ما بدان منزل عالی نتوانیم رسید هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند گفت پس مناسبت آن را هم بگو. گفتم” منزل عالی” یعنی خانهی پدری که اقامت در آن تا زمان حیات والدین اعتبار دارد, حتی اگر آنها هشتاد ساله باشند و فرزند مجرد پنجاه. اما تقاضا برای ” لطف شما ” برای آن است که به عنوان شاهد طلاق ” گامی چند پیش بگذارند ” و تا دفترخانه آنها را همراهی کنند. تازه حافظ فکر کلفت و کنایه گفتن و دهن کجیی مطلقهها را به روحانیی محل هم کرده است: زاهد از کوچهی رندان به سلامت بگذر تا خرابت نکند صحبت بد نامی چند
روز سوم: شنیده شده که در سوریه و عربستان برای اعدام گناهکاران از مصلوب کردن استفاده میشود. در قاموس کتاب مقدس آمده که این عمل توسط رومیان صورت میگرفته و به منزلهی مجازات توام با تحقیر بوده است, و در حقیقت ” بدترین مرگها وقبیحترین موتها بود و آن را برای خیانتکاران نگاه میداشتند و مصلوب را ملعون میدانستند .” ( چاپ بیروت, ص ٥٥٧ ) اما اعراب این مجازات را بر اساس آیهای در قرآن به کار میبرند که میگوید: ” به درستی که پاداش آن کسان که جنگ کنند خدای را و پیغامبر او را, و بروند در زمین به تباهی آنست که به تباهی بکشند ایشان را یا بردار کنند ایشان را یا ببُرند دستها و پاهای ایشان, دست راست و پای چپ “( سورآبادی, مائده ٣٣ ) حالا ببینیم آیهی بعدی چه میگوید: ” مگر آن کسان که توبه کنند از پیش, یعنی پیش از آن که ایشان را بگیرند توبه کنند, که خدای آمرزگار است و بخشاینده بر تایبان “ معلوم است که این گونه مسلمانان در سوریه و عربستان و حکام دههی ٦٠ ایران اصلا آیهی ٣٤ را نخواندهاند یا خود را به نخواندن زدهاند. اما سوال اینجاست که خدا که این مخلوقات خود را میشناخته چرا این آیه را پیش از این یکی نازل نکرده؟ جالب است که این رسم در ژاپن دوران قدیم در مورد زنا کاران به کار برده میشده, مثل سنگسار ایران در عصر جدید. کنجی میزوگوشی کارگردان بزرگ ژاپنی فیلمی دارد به نام ” عاشقان مصلوب ” که در سال ساختاش نامزد جایزه فستیوال کن بود. فیلم بیشباهت به ماجراهایی نیست که در ایران اتفاق افتاده است. یک ارباب ژاپنی که به خاطر ثروتمند بودن یک خانوادهی دیگر با دختر آنها ازدواج کرده است به دلیل جعل یک سند به وسیلهی حسابدارش او را محبوس میکند تا به پلیس برای دستگیریی او خبر بدهد. مستخدمهارباب که به آن مرد علاقمند بوده نزد او میرود و التماس میکند که پلیس را خبر نکند و قول میدهد که آن وجه را از حسابدار بگیرد و پس بیاورد. ارباب پیش از آن که جواب مثبت بدهد سعی میکند آن دختر را تصاحب کند, ولی مستخدمه از دست او فرار میکند. در بین راه به همسر ارباب بر میخورد و ماجرا را به او میگوید. زن ارباب از مستخدمه میخواهد شب جای دیگری استراحت کند تا برای گرفتن مچ شوهر در اتاق او بخوابد و مستخدمه قبول میکند. در همین احوال حسابدار موفق میشود از زیر سقف که زندانی شده بود فرار کند و برای مخفی شدن به اتاق مستخدمه میرود و با همسر ارباب روبرو میشود ولی قبل از هر کاری ماموران ارباب میرسند و به گمان ارتباط نامشروع آن دو را میگیرند. بقیهی این فیلم تلخ و سیاه فرار آن دو از دست ماموران است که سرانجام گرفتار میشوند و چون زنا در ژاپن آن روز مستوجب مرگ بود آن دو را از پشت به هم میبندند و در شهر قبل از مصلوب کردن میگردانند. کورتزیو مالاپارته نویسنده و ژورنالیست ایتالیایی در یک فصل تکاندهنده از کتاب معروف خود ” پوست ” گزارش میدهد که در یک شب ظلمانی در اواخر جنگ دوم جهانی وقتی از شهرکی در اوکراین میگذشته است از پرتاب تفهایی که بر سر و رویش میبارد متوجه میشود که بر تیرهای کنار جادهای که با اسب از آن میگذشته مردانی به صلیب کشیده شدهاند و در طول راه باران آب دهان مصلوبان بود که چون باران شرم بر سر و رویش میبارید. نازیها نیز کیفر یهودی بودن را در قرائتی می دیدند که مسلمانان در مفسدین فی الارض میبینند. عجیب است که چیزی تغییر نکرده. سوریه و اوکراین در روزگار جدید همچنان مبتلا به دردی هستند که مربوط به قرون قبل از روزگار وسطی و پیش از آن است .
در شگفتم که خطاب حافظ به چهگونه خدایی بوده که چنین گفته است:
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی از نو بباید ساخت, وز نو آدمی
————————————–
اردیجهنم ١٣٩٣