گییر مو کابررا اینفانته نویسنده ی کوبایی و صاحب رمان ” سه ببر گرفتار” که به اعتبار عنوان اسپانیاییی آن در جهان ادبیات به “ت ت ت” معروف است در مصاحبهای که ریتا گیبرت با هفت چهرهی مهم ادبیات در آمریکای لاتین انجام داده است تعریف کرده که قبل ازسقوط باتیستا در کوبا در سال ١٩٥٩ یک روز در جنگلهای بیرون هاوانا همه به اتفاق فیدل کاسترو تمرین تیراندازی میکردند. اینفانته میگوید همه این را میدانستیم که بهترین تیرانداز در جمع ما چه گهوارا ست و تعجب کرده بودیم که چرا او که در
کنار فیدل تیر میانداخت آنقدر تیرهایش به خطا می رود.
غروب که دست از تمرین برداشتیم و به سوی چادرها میرفتیم “چه” را کنار کشیدم و پرسیدم امروز چهات بود؟
نیم نگاهی به من انداخت و گفت: آدم باید دیوانه باشد که از فیدل بهتر تیر بیندازد. فهمیدم عمدا تیرها را به خطا میزد.
*
برای اینفانته و شاعران و نویسندگان آمریکای لاتین تنها چند سال طول کشید تا به ماهیت کاسترو و حرفی که چه گهوارا زده بود پی ببرند, تنها خود این انقلابی آرژانتینی بود که در کنار کاسترو ماند و نقشی اصلی در جریان خلیج خوکها اجرا کرد و بعد از آن کوبا را به مقصد آفریقا ترک کرد و در بولیوی به دسیسهی سیآیا به آخر خط رسید.
در تمام این سال ها تنها یک روزنامه نگار کلمبیایی بود که به رغم همه دست از تایید اعمال کاسترو نکشید و دقیقا به روش انکاری که امروز در ایران رایج است و آخرین نمونهاش را در واقعهی اخیر زندان اوین دیدیم, برای جنایات فیدل نقش ” مالهکش ” را اجرا کرد, تا آن جا که همکاران نامدار همزبانش به او لقبی دادند که در ترجمه به مفهوم فارسی می شود:
ملیجک کاسترو!
*
گابریل گارسیا مارکز بر خلاف نظر بعضی از نویسندگان ایرانی که ژورنالیست بودن را کسر وجهه میدانند تا دم مرگ خود را یک روزنامه نگار خواند. در حقیقت این لقب ملیجکی نتیجهی همان حضور او در کوبا به عنوان یک روزنامه نگار بوده است. حالا یک دهه مانده بود تا ” صد سال تنهایی ” او را به نویسندهای جهانی تبدیل کند که او مشتاقانه ناظر محاکمه و اعدام یکی از ژنرالهای باتیستا در حضور بیست هزار جمعیت بود که مستقیما از تلویزیون خلق کوبا پخش میشد. اما سیمای واقعیی استالینیستیی رژیم کوبا در جریان دستگیری و محاکمهی شاعر کوبایی هبرتو پادیا روشن شد که جهان شعر و هنر را به یاد محاکمات استالینی انداخت,
حادثهای شبیه به محاکمه, تبعید و مرگ در میان راه سیبری اوسیپ ماندلشتام شاعر بزرگ روس . صدای فرهنگیی جهان بلند شد و از گوشه و کنار تومار امضاهای نامداران ادبیات برای آزادیی پادیا به راه افتاد. ژان پل سارتر, خولیو کورتاسار, اکتاویو پاز, ماریو بارگاس یوسا و سوزان سانتاگ پیشاهنگ شدند و صدای اعتراض چنان بود که سرانجام کاسترو عقب نشست و او را آزاد کرد.
اما تنها کسی که حاضر به امضا نشد و کاسترو را محق دانست کسی نبود مگر ملیجک کاسترو
*
گارسیا مارکز یکی دیگر از نمونههای شاخص این واقعیت است که هنر والا الزاما بیانگر شخصیت متعالیی خالق آن نیست. ممکن است شاعری با شعرهای بهشتی مثل آرتور رمبو شرارهای از دوزخ داشته
باشد و خویی از شیطان. میتوان مثل ژان ژونه یک روز دزد بود و بعدها نمایشنامهنویسی بزرگ, اما نمیشود همزمان هم دزد بود و هم نویسنده. میتوان مثل رومن پولانسکی سینماگری استاد بود و در ضمن تجاوزگری فراری.
مارکز هم یکی از همین قماش بود.
*
در این که ” صد سال تنهایی ” یکی از مهمترین رمانهای قرن بیستم بوده است تردیدی نیست. حتی “عشق سالهای وبایی ” هم اثری قابل توجه است اما باید دید بقیهی آثار مارکز در کجای تاریخ ادبیات قرار دارند و او را به خصوص در غنای ادبیات آمریکای لاتین مورد قیاس قرار دهیم. آیا آن ادبیاتی که به رئالیسم جادویی شهرت گرفته از مارکز آغاز شده؟ این نکته بیشتر از این جهت مورد کنکاش است که اگر غرب با نوع دیگری از روایت داستان مواجه شده بود که بنایش بر نقل و اعجاب بوده است, به گفتهی نویسندهای با فرهنگ بس فراتر چون بورخس شرق که آفرینندهی هزار و یکشب بوده است چرا باید شگفت زده شده باشد؟ واقعیت این است که آثاری از نوع پاییز پدر سالار و کسی به سرهنگ نامه نمینویسد مطلقا تکاندهنده نیستند, داستانهای کوتاه مارکز ابدا در حد کارهای کورتاسار نیست, چه رسد به شاهکارهای خورخه لوییس بورخس. تنها اثر مارکز که یک سینماگر نام آشنا ساخته است ” تقویم یک مرگ از پیش گفته ” است ساختی فرانچسکو روزی کارگردان ایتالیایی. ماجرایی که روایت ایرانیی مقدم بر آن قیصر کیمیاییست. یک خواهر بکارت باخته و دو برادر چاقوکش مرتکب قتل ناموسی. و مثلا آن را مقایسه کنید با یکی از بهترین داستانهای کوتاه بورخس به نام ” مزاحم “.
*
وقتی فکر میکنم بولگاکف ” مرشد و مارگریتا ” را در پشت درهای بستهی خانهای با دیوارهای سنگیی بلند, پنهان از چشمهای این و آن نوشت و هرگز ندانست کتاب بعد از مرگش از روسیهی استالین به غرب خواهد رفت, و وقتی فکر میکنم نویسندگان و شاعران بزرگی در چنگال آدمهایی چون کاسترو بودهاند که آثارشان را هرگز کسی ندید و نخواند یک ابراز تأسف برای مرگ مارکز را کافی میدانم.
بی آن که حتی نیازی به یک دقیقه سکوت باشد.
——————————
اردیبهشت ٩٣