در جذبه‌ی بیژن الهی سرگردان شده‌ام

بیژن الهی- کیوان اصلاح‌پذیر

نگاه کیوان اصلاح‌پذیر بر شعری از بیژن الهی

——————————————
پلك برهم بگذار ــ آری ــ كه دنیا با تمامِ گیاهان خود به پیشواز دلتنگی رود.
به آن‌سوی كه دریاچه‌ی شیر، راه برگشتنِ ما را به كودكی بسته‌ست،
به آن‌سوی كه فجر، سفید و صخره سفید است،
در سكوت، یا در دوازده غرشِ توپ، بعد از انتحار تمام سیرن‌ها
————————————————————————
شعر با یک توصیه شروع می‌شود : بخواب! وقتی جهان ترا برای بیگاری می‌خواهد ، تنها مادر است که می‌تواند به آدمی فرمان خواب دهد، اما خواب به فرمان مادر چه فرق می‌کند با خواب‌های دیگر که مثلا از سر خستگی است یا زیر مزه‌ی قرص‌های روان درمان؟ در خواب مادر- فرمان، دست جهان از ذهن ما کوتاه می‌شود. ما می‌مانیم و مادر و یادمان می‌آید که مادر همه دنیا بود و دنیا هنوز نبود! در خواب من و مادر هیچ دلی تنگ نمی‌ماند و این جهان است که در غیاب من و مادر به پیشواز دلتنگی می‌شتابد و گیاهان را به دنبال خود می‌کشاند! گیاه؟ چه نسبتی با دل تنگ دارد و خواب و پلک؟ نمی‌دانم! اما مگر قرار است همه نسبت‌ها برقرار باشند؟ گاهی یک نسبت بی‌نسب فضا را چنان چند بعدی می‌کند که آن همه نسبت با اصل و نسب حیران می‌مانند. این شیر مادر است که جهان خواب را می‌سازد. دریاچه‌ها، خورشید و صخره‌ها همه شیری‌اند. نه اینکه به رنگ شیرند یا به طعم شیر نه، شیری‌اند یعنی که از شیراند. همه جهان شیر است و این همان پندار نوزاد از زهدان رسته نیست؟ همان که به افتخار ورودش توپ‌های قدرت و ثروت گلوله‌های پرصدا می‌ترکانند یا در سکوت کلبه‌ای، کومه‌ای یا کپری، شیرنوشی را آغاز می‌کند. فرقی نمی‌کند، شیر مادر سفید است و بی تبعیض مثل برف یا زفاف یا خود مرگ. سپیدی رنگ مشترک هستی و نیستی است. پریان دریایی انتحار می‌کنند! آیا این هم از تصاویر بی‌نسب است؟ مگر این شعر دریاچه ندارد؟ مگر دریاچه نباید ملوانان عاشق داشته باشد؟ مگر تفسیر آواز بر دوش عشاق نیست؟ پس نشانی را درست آمده‌ایم و اینجا کنار همین صخره‌های سفید، پریان اغواگر به فریفتن ملوانان سرگشته، عشوه در رگ نجوا می‌کنند! پس چرا انتحار؟ آخر، ندیدیم در شعر ملوانی بادبان کشیده باشد بر دریاچه‌ی شیر! اهان! جای پریان این‌جا نبود! یادتان رفت؟ گفتم این خلوتگاه من و مادر و شیرهای سپید است! پریان به نشانی اشتباه در شعر افتاده‌اند و شعر راه برگشتن به کودکی را بسته است! بگذار پریان نابجا به ملوانان غایب بپیوندند اما داستان گیاهان همچنان باقی ست! شاید شعر پیچکی بود بر دست و پای جهان تا نگریزد به سوی دلتنگی.
——————————————————
از شعر “تراخم” جزوه‌ی شعر شماره‌ی ۹، آذر ۱۳۴۵

برداشت از: سایت تأویل متن

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در نقد شعر ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

One Response to در جذبه‌ی بیژن الهی سرگردان شده‌ام

نظرتان را ابراز کنید