یادداشتهای محسن صبا
این که ادبیات و به ویژه شعر در حال نابودیست چیزی نیست که فقط ما بگوییم. چند دهه پیش بود که بعد از انتشار رمان گابریل گارسیا، مرکز یعنی همان ” صد سال تنهایی ” کسینوشت اگر راست است که رمان در حال احتضار است، پس به احترام این آخرین رمان از جای برخیزیم. سؤال اینجاست که آیا حقیقتا همین اثر مارکز و یا حتی رمان مبتکرانهی او” عشق در سالهای وبا “، و کارهای یوسا و آستوریاس، این سه لاتینیی برندهی نوبل را میتوان با نوشتههای تولستوی، فلوبر پروست و یا حتی فاکنر مقایسه کرد؟ کار جایزهی نوبل ادبیات به جایی کشیده که دور نیست در آینده ناچار باشند دست به نبش قبر بزنند و جایزه را به وارثان بزرگان از قلم افتاده بدهند. نگاهی به اسامیی برندگان سالهای اخیر خود بیانگر سیر نزولیست که ادبیات داستانی در نیم قرن اخیر طی کرده است.
روزگار شعر البته وخیمتر است. هنری که در کمتر از یک قرن پیش بسیاری از نامداران آن هنوز زنده بودند و تعداد آنها قابل شمارش نبود امروز خالی از نام است. بد نیست که مثلا فرانسهی امروز را چه در ادبیات داستانی و چه در شعر با کمتر از یک قرن پیش مقایسه کنیم تا پرتگاه محوشدن این دو هنر در نظر آید. اگر از جوانان دوستدار
شعر مثلا در امریکا درباره اوج شعر فرانسه سؤال شود بیشترین نامی که به گوش خواهد آمد آرتور رمبوست، و البته بیشتر به مناسبت روابطش با ورلن که امروز به دلیل پسند روز به وجه فراگیری جامعهی غرب را ازاصل جنسیت بری کرده است. شعر بیمانند رمبو به احتساب سن او و مقطعی بودنش به دلیل عصیانگریی او یاد آور این سخن است که گاه شیاطین به انبانهی فرشتگان دستبرد میزنند، و این نکته را به خصوص به این دلیل یاد کردم که گویا جمعی از جوانانی که به دلایل نامعلوم بیژن الهی را به مناسبت ترجمهی بینظیرش از ” اشراقها ” با او مقایسه میکنند و از مدفن او در روستایی در شمال ایران قدمگاه ساختهاند بدانند تفاوت شخصیت آن دو همان تفاوت شیطان و فرشته بوده است، اما این بدان معنا نیست که از یک هنرمند مدرن استثنایی از سر نادانی امامزاده بیژن دیگری درست کنیم.
آری، در الهی هرگز وجهی از آشوبگری نبود، هر چه بود ابداع بود ولی رمبو بالذات یک یاغیی سرکش بود، که البته این چیزی از واقعیت شعر درخشان او نمیکاهد و چنین چیزهایی هم در غرب غیر عادینیست. کما این که ژان ژنه نمایشنامهنویس معروف فرانسه نیز فرزند یک روسپی و در نوجوانی دزد بود، که خودش در کتاب “خاطرات یک
دزد” به همهی آنها پرداخته است.
باری، اگر چه جایزهی نوبل در ادبیات هیچ وقت معیار دقیقی نبوده است نگاه به نام شاعرانی که در گذشته این جایزه به آنها داده شده بود، از جمله تی اس الیوت انگلیسیی متولد نیویورک، اکتاویو پاز مکزیکی، سفریس و الیتیس یونانی، پاسترناک روس ( که شاعر بزرگتری از دکتر ژیواگو بود !)، سن ژان پرس از فرانسه، پابلو نرودای شیلیایی، یوجینیو مونتاله و کازیمودو از ایتالیا ، و ویلیام باتلر ییتس ایرلندی، و شاعران دیگری که اگر نبودند شاید
شعر غرب یتیم مانده بود: کاوافی ی یونانی ، اونگارتی ی ایتالیایی ، ماندلشتام روس ( که در میانراه تبعید به سیبری مرد ) ، الوار و ورلن و رنه شار فرانسوی، و البته ازرا پاوند آمریکایی ( که به جرم همکاری با نازیها تا زمان مرگ در قفسی در کشور خود نگهداری شد )؛ و مقایسهی آنها با شعر بی رمق امروز این زمینه را فراهم کرده است تا بگویم چرا در این یادداشت اساسأ این حرفها را پیش کشیدهام.
از شارل بودلر پرسیده بودند که چرا در نوشتن شعر آن همه بر خود سخت میگیرد، و او جواب داده بود چون در زندگی کاری سختتر از سرگرم کردن خود نیست. در وجه دیگری نیمایوشیج در یادداشتهای خود نوشته است: شاعر آن نیست که مردم خیال میکنند، شعر یک نوع زندگی ست، و معمولا کسی نمیخواهد زندگیاش را فاش کند.
از برآیند سخن این دو شاعر بزرگ به این نتیجه میرسیم که:
اولا برای شاعر واقعی – و نه آنها که خیال میکنند شاعرند- شعر بخشی از زندگیست که رنج کشیدن برایش عین فلاح است، و ثانیا بخشی خصوصی و محرمانه است از زندگیی یک شاعر که او اندیشه و دنیای مخلوق خود را در آن ثبت میکند.
بهترین شاهد این نظرات در شعر کلاسیک ما حافظ است که سرودن یک غزل برای او پایان کار نبود و به شهادت تغییراتی که او در شعر خود ایجاد میکرده است آن غزلها آثاری دائما در حال باز آفرینی بودهاند. و نه فقط این که او وجه دیگری از مضامین رمزی خود را پشت وجه ظاهریی این گونه غزلها پنهان کرده است. خیلی از این کارهای او برای پنهانکاری از مسئلهای مخاطره آمیز نبوده است چون حتی گاهی اوقات از سر شیطنت هنرمندان “سیاهکاری ” را در مقام مدح جا می زند
( نگاه کنید به ابیات پایانیی غزل ” ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی )، و گاهی انگار که بخواهد آیندگان را سر کار بگذارد در میان یک غزل بیتی به ظاهر بی ارتباط می گنجاند که تا اصل داستان معلوم نشود صدها شرح و تفسیر عجیب و غریب بر آن در قرون بعد نوشته شده است، و همهی اینها بخشی از تلاش اوست برای رسیدن به کمال شعر. در هنرها رنگی از فریب است که قصد بدی در آن نیست، تنها میخواهد توجه را متوجه خود کند.
همان حرفی که نابوکف گفته است که داستان روزی خلق شد که آن پسر به دروغ گفت: ” گرگ آمد ” و این کار را برای کشاندن این و آن چند بار تکرار کرد. این که یک روز واقعا گرگ آمد و او را پاره کرد مهم نیست، مهم این است که هنر داستان آفریده شده بود. این که مرتب بنشینیم و از تیر و تفنگ و خشونت شعر ببافیم نشانهی هنر معترض نیست، هنر معترض را اولین میمونی نوشت که وقتی به او نقاشی آموختند و قلم و کاغذ به دستش دادند
قفس خود را کشید.
باری، حافظ در یک زندگی چیزی کمتر از پانصد غزل، حدود ده قصیده و چهار مثنوی کوتاه سرود و شاعری شد برای ابدیت.
دوست نازنینی شماره آخر مجلهی بخارا را که ویژهی استاد پرویز خانلریست برای من فرستاده است. در آخر مطالب مجله، در بخش تبلیغات، در دو صفحهی روبرو که شمارههای قبلیی بخارا و مطالب مندرج در آن تبلیغ شده از شخصی نود ( ٩٠ ) شعر منتشر نشده به اطلاع رسیده است. چندی پیش دوست دیگری کتاب نیمایوشیج و نقد ادبیی ایرج پارسی نژاد را برایم فرستاده بود که در آخر آن کتاب صفحات متعددی از انتشارت سخن ناشر این کتاب درج شده بود. از همان شاعر یاد شده دو کتاب یکی شامل هفت دفتر شعر در ٥٢٨ صفحه، کتاب دیگری شامل پنج
دفتر شعر در ٥١٠ صفحه، و دوازده مجموعهی شعر جدا با نامهای مختلف همگی زیر چاپ تبلیغ شده بود. در گذشته با کمتر از پنجاه شعر مجموعهی شعر چاپ میشد و عجیب است که او از آن نود شعر چاپ شده در بخارا رکورد دست نیافتنیی خود را به عدد چهارده نرسانده است. آخر مگر شعر هم فلهای میشود؟ خوانندگان احتمالیی یادداشت های من شاید یادشان بیاید که دو ماه پیش در یادداشتی اشاره کرده بودم که بعضی از شاعرها فرقی بین ” احتلام ” و ” الهام ” قائل نیستند و احتمالا شاعر یاد شده نمونهی منحصر به فرد این سرگشتگی ست.
واقعیت این است که در مورد هر دو این کلمات آدمی اختیاری ندارد، با این تفاوت که در اولی شیطان و در دومی فرشته دخالت دارد!
*
با این که قصد کرده بودم دیگر دربارهی ترویجکنندگان ابتذال در ادبیات چیزی ننویسم – که به قول کارل گوستاو یونگ این جور آدمها حتی بعد از مرگ هم یقهی شخص را رها نمیکنند و در تمام کابوسهای آنها حضور دارند – این بار به دلیل مطلبی که اساس این نوشته بوده است، یعنی شخصیت بزرگ این نسل احمد شاملو که دو سه روز پیش تولد او بود، پرداختن به نقش بیهنرانی از این قماش که همیشه نظر به عیب میکنند الزامی بود. این شخص اخیرا به نظر میرسد که به هر مناسبتی پای شاملو را به صورت منفی برای خوشامد هم عبایان سابق خود پیش میکشد و همچنان که در موقعیت دیگری ذکر کردم به همین مناسبت اخوان ثالث را جلوی او علم میکند. تکلیف خود او که روشن است، بگذارید کمی هم از اخوان و شعر او بگوییم. اگر شما مسیر احمد شاملو را به عنوان یک شاعر از ابتدا دنبال کنید او را شاعری از همان گروه مییابید که فارغ از خوش آمدن یا نیامدن، با شعرش ” زندگی کرده و برای آن رنج کشیده است.”
در این راه دست به تجربههای گوناگونی زده، اگر گیلگمش ترجمه کرده و یا به غزل غزلهای سلیمان پرداخته برای رسیدن به این هدف بوده، اگر در حتی سنین بالا و با وجود بیماری به ترجمهی دن آرام پرداخته، یا تمام ترجمههای خوب و بدی که از شاعران مختلف یا رمانهای غربی کرده برای رسیدن به جایی بوده که نیاز به آن سختی و بردباری را داشته است. آنقدر صاحب هوش بود که به موقع خرج شعر خود را از نیما جدا کند، و نه مثل اخوان پس از عمری پرداختن به عطا و لقا و بدعتها و بدایع نیما که ذرهای شعر او را با آن زبان تصنعی که به قول احمد رضا انگار با کلمات فارسی دمبل میزده است به شعر بدیع نیما نزدیک نکرد، و سر آخر هم عقب گرد کرد و سر از ترکستان قصیده و مدیحه در آورد.
شاملو هرگز مدعی دینداری نبود که مرتب بر آن تاکید کرده شود و به همین دلیل اهمیتی هم به محل دفن نداشت که به خاطر آن برای چاپلوسی دست به فروش شخصیت مردگان بزند. آدمهایی از نوع او هرگز مشکلی با مرگ نداشتهاند که مثل اخوان در خانهی ابراهیم گلستان در لندن گلوی گلبوتهای را بگیرد و بگوید: تو. باید دویست سال عمر کنی و من باید بمیرم.
شاملو آنقدر صداقت داشت که در چاپ مجموعه شعرهایش در مورد شعری که برای خسرو روزبه گفته بود، ضمن
نقل شعر توضیح بدهد که موقع نوشتن آن شعر نمیدانسته که او هم جلادی از نوع قاتلانش بوده است.
البته شاملو اشتباه هم کرده است. اظهار نظرهای او درباره حافظ خانلری اکثرا نادرست است. اصراری بیهوده میکند که بیت درست ” بحر یست بحر عشق که هیچاش کناره نیست “درست است، که این اصلا به خانلری مربوط نبوده و تمام نسخهها همان ” راهیست راه عشق که هیچاش کناره نیست ” آوردهاند. و نمونههای دیگری از این دست. ولی توجه داشته باشید که یک شاعر اهل تجربه کردن از این اشتباهها هم میکند. شاملو که شاعر بود، امروز همه حافظ و مولویشناس شده اند.اما در مورد سخنهای شاملو در باره ی شاهنامه و فردوسی که در امریکا ایراد کرده بود من شک دارم که این کار را به دلیل خاصی انجام نداده بوده باشد. این موضوع حالا که دیگر شاملو نیست کاملا قابل بررسیست که من نیز چیزهایی دربارهی آن شنیدهام. گاهی یک هنرمند که به اندازهی لازم دارای دشمن هست که به هر شایعهای شخصیت او را تخریب کنند ناچار است به وابستگیهای دشمنان حمله کند و به اصطلاح به
آنها پاتک بزند، وگرنه دلیلی نداشت که شاملو به طور اخص رستم را با شعبان بیمخ مقایسه کند! شفیعی کدکنی در مقدمهی تاریخ نیشابور نوشته است: ” تاریخ این سرزمین را باید از …. و سنگ قبر های شکسته فراهم آورد ”
پس کاری کن که سنگ قبر شاملو را بیشتر بشکنند که گوشهای از تاریخ سرزمین ماست!
——————————
آذر ٩٢
One Response to یادداشتهای شخصی (شعر محتضر)