یادداشت این شمارهی آقای محسن صبا در پاسخ به دیدگاه خانم سهیلا مردانی خواننده نامهی حبیب و در ادامهی شمارهی پیش میباشد که در اراتباط با یادداشت (نگاهی به چاپهای دیوان حافظ ) که متن کامل آن ( دیدگاه خانم سهیلا مردانی ) در شمارهی گذشته نقل گردید نگاشته شده است. نامهی حبیب
در زمینهی پیشگوییی آقای شفیعی کدکنی که در پایان بخش اول این یادداشت ذکر شد لازم به توضیح است که در سرزمین و روزگاری که همه اهل کرامت و خوارق عادات شدهاند خیلی هم عجیب نیست که شخصی با پیشینهی روحانیت خانوادگی و سابقهی مصاحبت با رهبر کشور و از همه مهمتر بیش از نیم قرن سیر و سیاحت در متون عرفان عملی و سر کردن طولانی مدت با کتاب هایی از نوع اسرارالتوحید دچار خوابنما شدن و پیشگویی و حتی پسگوئی نشود و ادعا نکند که مثلا فلان شعر را نیما یوشیج از خانلری دزدیده است و تاریخ آن را عمدا قبل از آن ثبت کرده است ( رجوع کنید به کتاب با چراغ و آینه که سندیست از تفتیش عقاید شاعران مرده بر مبنای آثارشان که آن ها را به دو دستهی توحیدی و غیرتوحیدی تقسیم کرده است .)
*
حالا برویم سر اصل اجتهاد استاد علامهی خانم مردانی او در معرفیی نسخهی مراغی ٢ مینویسد : ” این نسخه در ضبط کلمات و ابیات تفاوت مهمی با نسخهی اساس [مراغی ١ ] ندارد . یک امتیاز بزرگ این نسخه این است که روی ابتات دخیل و مجعول صدگانه خط کشیده و آن ها را باطل کرده و در حاشیه نوشته است: این تخریجه از آن اشترنامه است اینجا غلط افتاده است. / ممکن است در نسخههای موجود اشترنامه این ابیات موجود نباشد، آن چه مسلم است این است که این ابیات محصول ذهن گویندهای از نوع گوینده اشترنامه است “{ مصیبت نامه / صفحه :١٠٥}
آقای شفیعی کدکنی در مقدمهی منطقالطیر تصحیح خود مینویسد “از قرن نهم به بعد عطارهای بیشتری وارد قلمرو شعر فارسی شدهاند که فعالترین آنها مرد سفیهی است از اهالی تون با نظمی بسیار سست و نا تندرست که مجموعهی متنوعی از منظومهها دارد به نام مظهرالعجایب و لسانالغیب و در عین حال خود را صاحب منطقالطیر و اسرارنامه نیز میداند و به گونهای خود را معرفی میکند که حتی سالها قبل از عطار صاحب منطقالطیر باید متولد شده باشد. در مورد عطارهایی که سرایندگان اشترنامه و جوهرالذات و بلبلنامه و مفتاحالفتوح و …[ده مثنویی دیگر را هم نام میبرد] باید تحقیق جداگانهای انجام شود و احتمالا این منظومهها حاصل کار چند گوینده است که همه در قرن نهم و بعد از آن میزیستهاند .”[ منطقالطیر / صفحهی٨٧]
توجه کردید که آقای شفیعی کدکنی نوشتهاند امتیاز بزرگ نسخهی مراغی٢ خط کشیدن روی ابیات مجعول صدگانه و این توضیح بوده است که آن ابیات مربوط به اشترنامه است که ایشان آن را حاصل کار یکی از چند گویندهای میداند که ” همه در قرن نهم و بعد از آن میزیستهاند .” او نمیگوید که این شخص چه کسی بوده است ولی جوری وانمود میکند که خود مراغی بوده است، اما اگر او بوده چرا در صفحهی ١١٢ از این شخص به ” کاتب این عبارت ” یاد میکند؟ من دلیل این پنهانکاری را که معمولا با زیادهگویی او تأمین میشود نمیدانم ولی این را میدانم هر کسی که آن توضیح را نوشته است او را به یک گاف بزرگ رهنمون شده، که به هر تقدیر آن صد بیت توسط هر کسی که سروده شده است (عطار یا به قول ایشان یک چرسی بنگی )، کتابت مراغی( یا یکی از مالکین بعدیی کتاب ) ابیاتی را خط زدهاند که در یک متن قرن هفتمی ثبت شده و سرایندهی آن یا عطار است یا کسی هم عصر او، و قطعا یکی از آن چهارده نفری نیست که با نام بردن آثارشان نصف صفحه پر شده است.
*
اما واقعیت این است که وقتی کسی در بیش از نیم قرن مقاله و یادداشت و مقدمههای از پیشنوشته صادر و انبار میکند، و بیتوجه به تاریخ مصرف آنها ازشان دل نمیکند و به صورت وصله و پینه در میان نوشتههای خود جایی برایشان باز میکند از این اشتباهات نیز پیش میآید. در هیچ یک از مقدمههای دکتر شفیعی کدکنی نیست که مطالب قبلا گفته شده را نتوان یافت. حتی جملهای را که میگوید در کودکی از قول سید جمالالدین اسدآبادی شنیده بود به تدریج به نام خودش به دفعات به کار میبرد. در کتابدفتر روشنایی ( کتابالنور ) صفحهی ٨٠ مینویسد: ” ابوالحسن خرقانی در عاشورای سال ٤٢٥ وفات یافته است. بنابراین میان مؤلف ما و او حدود سیصد یا سیصد و پنجاه سال فاصله است. اگر برای هر نسلی ٢٥ سال فاصله در نظر بگیریم حدود دوازده تا چهارده تن باید فاصله باشد.”
در صفحهی٨٥ ( ٥ صفحه بعد ) مینویسد: ” اگر برای هر نسل حدود ٢٥ سال در نظر گرفته شود فاصلهی میان وفات ابوالحسن خرقانی تا سال تألیف کتاب حدود ١٢ تا ١٤ نسل باید باشد.” چطور ممکن است کسی حرفی را که پنج صفحه قبل زده است دو باره تکرار کند؟
*
پر گویی، تکرار، پر نویسی، تظاهر و لجاجت نشانههای خودشیفتگیست. اگر یک خودشیفته ابزار لازم را هم داشته باشد وای به حال جهان. میشود هیتلر. اما فاقدین این ابزار مدام دنبال خردهگیری از انسانهای معروفی هستند که از پلکان آنها خود را بر کشند. قدیمیها می گفتند بعضیها گردن کلفت مردهها هستند و دکتر شفیعی کدکنی نمونهی اعلای این مثل است. به محض این که شاملو رفت جنازهی اخوان ثا لث را جلوی دوستداران او علم کرد و حتی مدعی شد مرثیههایی که برای اخوان گفته شده بسیار بهتر از مال شاملوست و در حافظه شعر دوستان جا افتاده است. شعر خواندن دوستداران شاملو را به شوخی گرفت و از زبان آدمهای مجهول معانیی من عندی ساخت. اما اشاره نکرد که یکی از همین دوستداران شاملو یعنی همولایتی نامدار و مدعیی جایزه نوبلاش در تشییع جنازهی همین شاملو کلمهی شادروان(به ضم دال = خیمه) را در شعر او شادروان (به سکون دال = روانشاد) خواند. نه یکبار، دو بار . لابد نوارش موجود است. اصولا شاملو و اخوان شاعران زبان فارسی هستند و به این زبان تعلق دارند. حافظ و خیام به زبان فارسی تعلق دارند، نه شیراز و نیشابور. زبان حتی بر ملیت و دین نیز برتر است و بنابراین با حلوا حلوا کردن کوچهباغهای نیشابور کسی شاعر نمیشود. شعر نیشابور حکایتی ست که نظامیی عروضی از وصف گور خیام و درختانی که سر بر آن فرود آورده و آن را گل افشان کرده بودند نقل کرده است. زبان فاخر فارسی را در ذکر سیلی میتوان یافت که ابوالفضل بیهقی با بارانکی خرد خرد شروع میکند و چنان تعلیقی ایجاد میکند که از بهترین داستاننویسان جهان بر میآمده است.
این که در یک شعر دو خطی شاعری بگوید:
آخرین فصل سفرنامهی باران این است
که زمین چرکین است
که شعر نیست، یک شعار بی نمک است که به درد روز جهانیی قدس میخورد
لطفا توضیح بدهید که چه ارتباطی بین خاکستر حلاج بوده است که بر دجله به باد داده شد و این که در شعر یک شاعر سر از نیشابور در آورد. چه ارتباطی بین خیزرانیست که برگ در آورده است و پس از ابیاتی که به وزن رقص و آواز مولودی خواندن نسوان است در آخرین بیت شاعر بپرسد که: نکند دم گرگ را هوای بهار پنداشته بودی؟ لابد استاد شما انتظار داشته است به خاطر مقطع این شعر هم که شده ساواک به سراغش خواهد رفت.
آن تک بیت صائب که نیشابوری هم نبود به تمام نیشابوریههای استاد شما میارزد:
صائب اگر به تاج شهان سر کند همای
فیروزه یاد خاک نشابور میکند
اگر توان سرودن چنین بیتی را داشت این شانس هم بود که از طرف ساواک تحت تعقیب قرار بگیرد و بعدا از مزایای آن نیز استفاده کند چون نمایشنامهی اوژن یونسکو هم برای عنوانش ” شاه میمیرد ” نزدیک بود کار دست مترجم بدهد. تمام اشکال این جا بوده است که تمام شاعرانی که به قول خود نیما به تبعیت از او شعر صادر کرده بودند این را نفهمیدند که شعر بومی (local ) راه به جایی نمیبرد و ندانستند که نیما در مجموعهی ” ماخ اولا ” چه کرده بود.
تمام آن شعرها از عناصر بومی مثل توکا، سیولیشه، کک کی، وگدار و …بهره گرفته بود بی آن که شعر او local باشد. اما کرک و لکلک اخوان بومی هستند. خود مرحوم اخوان گویا شکوه کرده بود که مردم فقط از زمستان او حرف میزنند. در حالی که خود زمستان هم تا آنجاست که از زمستان میگوید و آن تصویر فوقالعادهی” درختان اسکلتهای بلورآجین ” ، ولی به محض این که ” منم من سنگ تیپا خوردهی…” میشود م .سرشک و سایه.
*
استفادهی محمد رضا شفیعی کدکنی از پلکان مردهها تنها به نیما و شاملو ختم نمیشود. هر وقت دیدید که او در کتابهای تحقیقیی خود به کسی زیاده عزت گذاشت و اعتبار داد و او را استاد و فرزانه و غیره خواند، شک نکنید که در دنباله میخواهد از او ایراد بگیرد و اعتبار اصلی را به خودش بدهد.
در بارهی چاپهای الهینامه مینویسد:
” دانشمند فرزانهی ایرانی فؤاد روحانی چاپ دیگری از الهینامه نشر داده است [یعنی بعد از چاپ مشهور هلموت ریتر] که دربارهی آن باید چند کلمه به اختصار یاد شود” و بیآن که اشاره کند
آن چاپ در سال ١٣٣٩ چاپ شده شروع میکند به خردهگیریهایی که جزو بدیهیات است و لازم نیست که آدم استاد دانشگاه باشد که آنها را بداند. و اضافه میکند: ” از آن جا که قصد استاد فؤاد روحانی آن بوده است که متنی قابل فهم برای خودش فراهم آورد تا آن را به فرانسه ترجمه کند طبیعی است که تعهد خاصی در برابر نسخهها و روشها نپذیرفته است. ” خیال میکنید فقط میخواسته فؤاد روحانی را رسوا کند؟ سخت در اشتباهید. بی خودی آن ” استاد دانشمند فرزانه ” را خرج نکرده است. آخر حرف را بخوانید: ” متن ایشان به گونهایست که گاهی به مراحل بهتر و درستتر از چاپ ریتر است “. می خواهد برود سروقت هلموت ریتر که در شناخت عطار همان مقامی را دارد که نیکلسون و مثنوی. کتاب بزرگ ” دریای جان ” او هنوز بزرگترین منبع شناخت عطار و آثار اوست .
مینویسد: ” نسخهی الهینامه چاپ استاد ریتر ضمن دارا بودن تمام مزایای یک متن انتقادی از مجموعهای کاستیها برکنار نمانده است و ما درین گفتار در چند چشم انداز و به اختصار به نقد روش استاد ریتر و نیز بررسی بعضی تصورات نه چندان علمیاش در گوشههایی از کار متن خواهیم پرداخت.” ( الهینامه / شفیعی کدکنی / سخن / ص ١٠١ ) و این اختصاری که میگوید هشت صفحهی کامل است تا آغاز متن الهینامه.
یادتان باشد که این چاپ ریتر مربوط به سال ١٣١٩ و در کوران جنگ دوم جهانی بوده، زمانی که او یک ساله بوده است.
همین سناریوی الهینامه عینأ در اسرارالتوحید نیز تکرار میشود.
دربارهی چاپهای آن کتاب مینویسد:
” چاپ ژوکوسکی، که در سال ١٨٩٩ ( دوران تزارها ) در دارالخلافهی پطربورغ آرایش طبع پذیرفت ….. بدون هیچ گونه ناسپاسی نسبت به حق دیگران و تقدم فضل ایشان، باید بگویم بهترین و درستترین چاپ اسرارالتوحید همان چاپ است که اولین چاپ کتاب است. ( اسرارالتوحید / مقدمه /٢١١ )
تمام این بزرگنمایی فقط ١٠سطر است. میرویم سراغ تصحیح دوم:
“دومین نشر چاپی است که شادروان استاد احمد بهمنیار کرمانی در سال ١٣١٣فراهم آورده ( ٥ سال قبل از تولد استاد کامنتنویس ) و اساس آن همان چاپ ژوکوسکی است. بیگمان بهمنیار یکی از بزرگترین ادیبان عصر ما بوده است و احاطهی او بر ادب فارسی و عربی همسنگ امثال قزوینی و فروزانفر. ولی در فراهم آوردن این متن کار مهمی انجام نداده است و اگر همان چاپ ژوکوسکی را افست میکرد و آن چند سطر تعلیقه را در پایان میآورد کارش بسی ارجمندتر بود. وی گاهی تصرفاتی ناروا در متن کرده است که مایهی اشتباه مصحح بعدی یعنی آقای دکتر ذبیحالله صفا شده است … ” مطالب مربوط به چاپ بهمنیار ٢١ سطر بوده است.
این جاست که میرود سراغ دکتر صفا که اسرارالتوحید را در سال ١٣٣٢ چاپ کرده بود.
مرحوم دکتر ذبیحالله صفا که یکی از سه نفریدبود که نخستین دکترای ادبیات فارسی را از دانشگاه تهران کسب
کرد (با مرحومان محمد معین و پرویز ناتل خانلری) اصولا مرد تصحیح نبود مگر متون داستانی قدیم از نوع داراب نامهی طرسوسی و دارابنامه ی بیغمی که هر دو در کنار سمک عیار به خصوص از جهت زبانشناسی مهمترین متون نوع خود هستند. بنابر این دکتر شفیعی کدکنی جاده را چنان صاف دیده بود که به صفا که به هر حال مولف مفصلترین تاریخ ادبیات فارسی و کتاب حماسهسرایی در ایران بوده است باجهایی از نوع استاد و فرزانه و دانشمند نداده و طی هشت صفحهی کامل بدون هیچ ترتیب و آدابی هر چه دل تنگش خواسته بود در بارهی تصحیح ضعیف صفا گفته و بسیاری از نابلدیهای آن مرحوم را نشان داده بود. اما در آخر آبهای ریخته انگار به شک افتاده بود که نکند صفا هنوز زنده باشد، و در آخرین پاراگراف مینویسد: ” من به عنوان کوچکترین شاگرد آن استاد ممتاز از پیشگاه ایشان عذرها میخواهم، ولی حقیقت از افلاطون عزیزتراست.”
عجیب است که این حقیقت چرا برای او به اندازهی افلاطون عزیز نیست که در هیچ یک از مقامهای قهرمانی در زمین بدون تور – چنان که خودش در بارهی شاملو نوشته است – این را نمیگوید که اگر آن جمع بزرگان رفته را همان متونی در اختیار بود که قرار بود علامه مجتبی مینوی طهرانی که همیشه دوست داشت آخر اسم خود را این گونه بنویسد، در آینده از کتابخانههای ترکیه گلچین کند و در اختیار نسل بعدی قرار دهد، آیا در بینشان کسی نبود که مثل دکتر علی رواقی یقهی کار نابلدی ایشان را بگیرد؟
——————
تتمه / باقیی قضایا
اگر حالی باشد و حوصلهای، در شمارهی بعد
آبان ٩٢