یادداشت این شمارهی آقای محسن صبا در پاسخ به دیدگاه خانم سهیلا مردانی خواننده سایت میباشد در رابطه با یادداشت (نگاهی به چاپهای دیوان حافظ ) که متن کامل آنرا عینأ برایتان نقل میکنیم. نامهی حبیب
در مورد استاد شفیعی کدکنی کم لطفی میکنید شما.
یکجا هم در مورد عطار دیدم چیزی نوشتید. اگر نقدی در مورد ایشان حرفی دارید چرا نمی نویسید اینطوری شما انگار دارید از بسیاری اشتباهات آقای شفیعی کدکنی یکی دو تا را برمیشمرید .انصاف نیست . ایشان از نوادر واین روزگار و آخرین استاد دانشگاه ادبیات علامه هستند و از کتاب هایی که تصحیح کرده اند و کتاب هایی که نوشته اند حد دانش و تلاششان معلوم است . چطور با یک خرده گیری ایشان را مسخره میکنید؟ کتاب موسیقی شعر یا کتاب ادوار شعر فارسی استاد را هنوز در دانشگاه به ما درس می دهند. با چراغ و آینه کامل ترین کتاب در مورد شعر قرن بیستم فارسی است.چه خطایی از استاد سر زده که اینطور ایشان را مسخره میکنید؟ برای کسی که نوشته های شما را به من معرفی کرده متاسفم که به این خرده گیری های کوچک دل خوش کرده…
آیا هرگز شنیدهاید یا دیدهاید که در یکی از شهرها یا شهرکها و یا حتی روستاهای آلمان خیابانی باشد به نام ” پروفسور دکتر آلبرت اینشتن” ؟ اگر نشنیدهاید بدانید که ما در ایران خیابانی داریم به طول پنجاه متر به نام ” پروفسور دکتر محمود حسابی ” که در ضلع جنوبیی آن باغیست با سر در کاشیکاری شده مزین به بیتی اخلاقی که با سر در سازمان ملل فرق زیادی ندارد. البته تا زمانی که من در ایران بودم هنوز گنبد و بارگاهی نداشت ولی امروز را نمیدانم. نام استاد یاد شده بر آن سر در کنار بیت سعدی که ملک وجود را بیارزشتر از آزردن کسی میدانست ثبت شده بود که ظاهرا با آن چه شاگردانش در این سالهای اخیر از او حکایت کردهاند بیتناسب نیست. میگویند او نسبت به استادان دیگر دانشگاه دو تفاوت عمده داشت. یکی این که با ماشین شخصیی خود و با رانندهی مخصوص تا محل تدریس میرفت و دیگر این که تدریس را به شاگردان زرنگ واگذار میکرد و خود به استراحت میپرداخت.
آیا شنیدهاید یا دیدهاید که در دهکورهای واقع در یورکشایر انگلیس که زادگاه رینولد نیکلسون، همان کسی که هنوز تصحیح، ترجمه و تفسیر او از مثنویی مولانا و تذکرهالاولیاء عطار با وجود گذشت حدود یک قرن تنها مرجع معتبر این دوشاهکار ادبیات فارسیست خیابانی به نام او باشد؟ کسی که مرحوم دیعالزمان فروزانفر تفسیر انگلیسی او را از مثنوی ” دقیقترین شروح مثنوی ” دانسته است. البته شاگرد خود آن مرحوم یعنی دکتر استعلامی هم مثنوی را تفسیر کرده است و هم تذکرهالاولیاء را تصحیح که هیچ کدام مرجع کسی حتی شاگرد دیگر آن مرحوم یعنی دکتر شفیعی کدکنی هم نبوده است.
حالا یک چیز دیگر. آیا ممکن است که در یکی از کشورهای غربی که حافظ در آن جا معروفیت دارد خیابانی باشد به نام او به شکل زیر:
hafez street
و زیرش به احترام زبان فارسی نوشته شده باشد :
خیابان حافز شراعزی
لابد میگویید : این دیگر بی مزهگی و زیاده اغراق است. پس عکس زیر این نوشته را ببینید که چه بلایی بر سر نام هانری کربن در سرزمینی آوردهاند که حداقل غلامعلی حداد عادل هم او را دیده بود و کتابهایش را خوانده بود و املای اسم او را هم بلد است و میداند ” کاربون ” نیست.
این ها فقط مشتی از نمونهی خروار بود که معلوم شود استادان، علامهها ( نه قزوینی و دهخداها )، دکترها و ” نوادر ” ما چه کسانی هستند و چه گونه میشود که مدرس دانشگاه علامه طباطبایی کلیله و دمنهی ترجمه نصرالله منشی را از روی دو تصحیح کلاسیک آن رونویسی میکند ( کاری در حد یک شاگرد دبیرستان ) و در مقدمه صاحب این شاهکار نثر فارسی را با مارگارت تاچر که منشی چرچیل بود و فرانسوا میتران که منشی دوگل بود مقایسه میکند. یا آن یکی دیوان مجد همگر شاعر قرن هفتم را مثلا صحیح میکند و در فهرست لغات پایان کتاب برای کلمهی ” آب ” که لابد باید منظور آب ( مایع ) و آبرو باشد مینویسد: محلولی متشکل از اکسیژن و ئیدروژن.
آیا می شود با این مقولات جز به زبان هزل و هجو یا به عبارت یکی از ابیات آن صد بیتی بیان نکرد که “اجتهاد ” آقای شفیعی کدکنی آن را مجعول تشخیص داده و به آخر مصیبتنامه بردهاند که در بخش نگاه به کامنت خوانندهای به آن نیز خواهم پرداخت:
هزل چیست آب فراست ریختن
یا گلابی بر نجاست ریختن
*
فکر می کنید اعتبار چیز کمی باشد ؟ تکریم ابلهان ، حیرت کودکان ، غبطه ی ثروتمندان ، و تحقیر اهل عقل . این است اعتبار. ( سرخ و سیاه استاندال )
شخصی بر یادداشت دو شماره ی پیش من کامنتی گذاشته است که میخواهم جزه به جزه به آن بپردازم. نوشته است:
” در مورد استاد شفیعی کدکنی کم لطفی می کنید شما. یک جا هم در مورد عطار دیدم چیزی نوشتید .”
بنده در حق کسی نه کم لطفی میکنم و نه لطف بیهوده. یادداشتهای من اسمش شخصیست، ولی از قضا در مسائل فرهنگی به کسانی میپردازد که همه چیز سر آخر به ” من ” ایشان ختم میشود. اشاره کردهاید به نوشتهای از من در بارهی عطار. لابد مصیبتنامه را میگویید. خوب شد که گفتید که من آن جا همهاش را نگفته بودم و حالا این جا به آن میپردازم. حالا ببینیم خود استاد شما چه میگوید:
“در مورد آن صد بیتی که ما آن را به آخر کتاب بردهایم هر کس کمترین معرفتی نسبت به سبک شاعری عطار و جهانبینی عرفانی او داشته باشد با اندک تأملی در مییابد که آن ابیات کوچکترین ارتباطی با جهان معنوی و هنری عطار ندارد و عجب اینجاست که در تمام نسخههای مصیبتنامه، خطی و چاپی، که تا کنون دیدهام این ابیات در همان جا آمده است ” و بعد چند سطری که از بزرگیها و اجتهاد در مقابل نص خود دم میزند اضافه کرده است: ” به ویژه که دو استاد بزرگ، بدیع الزمان فروزانفر و هلموت ریتر، هر دو، این ابیات را اصل تلقی کردهاند یا دست کم در بارهی آن اظهار تردیدی نکردهاند. ” مصیبتنامه / ص ١١٢ خوب، نام هلموت ریتر که در این جا به عنوان یک مکمل نامدار برای استاد ایشان مرحوم فروزانفر به کار رفته است، اما ببینیم این استاد مرحوم چهگونه حتی اظهار تردید هم نکرده است: “تعریف شیخ (از آن صد بیت ) گاهی به اسلوب صوفیان گشته و گاه به زبان شاعرانه است و تعریف او در بسیاری از موارد با گفتهی گذشتگان تفاوت دارد و ظاهرا شیخ این بحث را برای آن شروع کرده است که مطالب بعد را در وصف شعر و دفاع از مرتبهی شعرا بدان مرتبط سازد وگرنه ذکر این مصطلحات با گذشته هیچ پیوند و ارتباطی ندارد .” شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار / بدیعالزمان فروزانفر / نشر هرمس / ص ١١٩٨”
تا این جا لااقل در صدی از اجتهاد شاگرد کم شده، ولی با این وصف او همچنان میدان را ترک نمیکند:
” اما آنچه مرا به حذف آن صد بیت و بردن آن به آخر کتاب واداشت غیر از تشخیص و اجتهاد ادبی خودم، نکتهای بود که در حاشیهی نسخهی دوم ابراهیم بن عوض مراغی آمده بود و نوشته بود که این ابیات از اشتر نامه است و در آن جا به خطا کتابت شده است و کاتب این عبارت تمامیی آن ابیات را خط کشیده بود و باطل اعلام کرده بود.” مصیبتنامه / ص ١١٢
توجه دارید که این جا کلی از اجتهاد استاد شما به باد فنا رفت. که البته خواهیم گفت که در خود اجتهاد هم اشکال بزرگی وجود دارد. با این وصف استاد نادرهی شما این بار سخنی میگوید که قضاوت آن را به خود شما و خوانندگان دیگر این یادداشت واگذار میکنم :
“من یقین دارم که بعضی از خوانندگان مرا ملامت خواهند کرد که شفیعی کدکنی اجتهاد در مقابل نص کرده و ابیاتی را که در تمام نسخههای مصیبتنامه وجود داشته است غیر اصیل دانسته و از متن حذف کرده و به آخر کتاب برده است.من این ملامت را به جان خریدارم و تردیدی ندارم که در آیندهی نه چندان دوری با روشهای علمیای که در روزگار ما هنوز کشف نشده است ثابت خواهد شد که حق با من بوده است.” همان جا / همان صفحه
آیا فکر میکنید یک خوابگزار، یک رمال، یک کف بین چنین حرفی را میزند؟ که در یک آینده موهوم که هیچ کدام ما نیستیم یک عده کاشف کار و زندگی را بگذارند و بروند سروقت آن صد بیت ” فیالصفات ” مندرج در مصیبتنامه که ثابت کنند حق با شفیعی کدکنی بوده است. حالا آیا این جا من حق دارم طبق تکیه کلام همیشگی ایشان بگویم؟ ” اگر هنوز ایرج پزشکزاد آسمون ریسمون را منتشر میکرد ” بیهیچ گمان ” یک دکتر دیگر در کنار دکتر میمندی نژاد و دکتر مهدی حمیدی شیرازی به جمع پانسیونرهای او اضافه میشد. اصلا چهگونه ممکن است یک محقق ادبیات در تمام موارد هیچ شک و گمانی نداشته باشد و به راحتی و ” بیهیچ گمانی ” مدالهای طلا، نقره و برنز نثر فارسی را تعیین کند و در یک کتاب تحقیقاتی و مثلا آموزشی با ذکر شطحی ” بایزید بسطامی را بزرگترین شاعر شعرهای منثور در ادب جهان ” بخواند. آیا این گونه شعارها چیزی به بزرگیی بایزید بسطامی میافزاید؟ آیا شما تمام شعرهای منثور ادبیات جهان را خواندهاید؟ و آیا فکر نمیکنید اینگونه شعارها به درد میادین ورزشی و آدمهایی مثل لیونل مسی میخورد نه بایزید بسطامی.
*
ادامه در شمارهی آینده