پیکرشناختی از شکاف یک شعر حافظ موسوی
نگاه:علی مسعود هزارجریبی
« بند ۱
از این راهها هم میتوانستی آمده باشی
یا حتی آمده بودی که سرخسها اینگونه سرخم کردهاند
بند ۲
از جنگل بلوط بالا رفتیم
امرودهای نرسیده را تماشا کردیم
رسیدیم
بند ۳
باران ایستاده بود
و قارچها
چترهایشان را
زیر آفتاب گشوده بودند
بند ۴
هنوز کسی نمیدانست چه ساعتی از روز است
و گله اسبها
چه وقت از اینجا گذشته است
بند ۵
علفزار
پر از بوی تن اسبها بود
و رشته ناپیدای آب
از زیر علفها میگذشت
تو از زیر این علفها که نمیتوانستی آمده باشی
بند ۶
به تردید
دستی به علفزار خیس میکشم و
خوابم میبرد»
شعر از : حافظ موسوی
در غافلگیری از شفافیت این نوع بیان برای شروع چه راحت و سزاوار شاعر آواز ِ آغاز رها میکند [ از این راه ها هم می توانستی آمده باشی ] که راه اگر چه برای ذهن مخاطب غریب مینماید اما این نماد در تجربه شاعر نشسته است
[ یا حتی آمده بودی] که این سطر تردید پذیری را نیز حاکی است.
[ که سرخسها این گونه سر خم کردهاند] آمیختگی با طبیعت پدیدهها یا پدیدههای طبیعی در بستر همین نماد تحقق مییابد.
در بند بعدی ( بند ۲ ) این نصاب از دیدن برای شاعر حاصل میآید [ از جنگل بلوط بالا رفتیم / اَمرودهای نرسیده را تماشا کردیم و رسیدیم ]
بعد در فضایی دیگر ( بند ۳ ) گسترش تازهای از تصویر در کانونهای شعر بر جای مینهد
[ باران ایستاده بود / و قارچها / چترهایشان را / زیر آفتاب گشوده بودند ]
باران ایستاده بود قطع باران را خبر میدهد اما قارچها در تشبیهشان به چتر که گشوده میشوند از سویی و از سوی دیگر گشایش چترها در زیر آفتاب پارادوکس مناسبی را ایجاد مینماید
و در ادامه در بند ۴ [ هنوز کسی نمیدانست چه ساعتی از روز است / و گلّه اسبها / چه وقت از این جا گذشته است] که اسب ها نیز مثل راهها ( در بند ۱ ) بدلیل ورود ناگهانی شان در میدان شعر نوعی غافلگیری را یادآور میشوند .
در بند ۵ اگر چه اسبها از این جا گذشتهاند اما به یادگار در غلتهایشان بر بستر علفزار بوی تنهاشان را باقی نهادهاند و در لایه زیرین رشتههای ناپیدای آب و در لایه دیگر نتوانستنهای « تو »ی شاعر [ علفزار / پُر از بوی تن اسبها بود / و رشته ناپیدای آب / از زیر علفها میگذشت / تو از زیر این علفها که نمیتوانستی آمده باشی] که تردیدهای شاعر در این لحظه محاصره مشخص تری را می یابد توأم با نوعی کم امیدی یا ناباوری آمیخته شعر یقینی تازه را به مخاطب القاء میکند که این راهها هم طریقتی جهت قطعیت در وصول نیست
پس در این شکستپذیری محسوس در این نازایی دیدار شاعر دل به خاطره میسپارد و عازم رویاهای نیامده در خواب میگردد ببینید – در بند ۶ – [به تردید / دستی به علفزار خیس میکشم و / خوابم میبرد ]
حسرت و نوستالژی آمیخته با بیانی به تردید وجه شاخص روح و روحیه این قطعه است. هَمّ ِ شاعر در این قطعه برای رسیدن به نوعی از نگرش جهان و پدیدهها و رابطههاست که ساده دیدن اشیاء و سادگی عبور در اشیاء و از اشیاء را ره آورد میکند البته عریان دیدن پدیدهها و مناظر و حتّا مفاهیم که در نهایت غوطهوری در محض جهان است بیآشوب آنهمه واسطهها در مسیر مشاهده امکانپذیر نمیگردد مگر اینکه شاعر برای عریان دیدن به نوعی از عریانی دیده و وضوح تشرّف یابد (۱) تا به دریافتهای مستقیم و مشهود از مجموعه جهان انفسی و چشماندازهایش نایل آید.
شاعر دیگری در طلب این شفافیت و زلال خواهی یگانه باریهایِ درون و برون جهان کشف شده خویش را در قطعهای چنین بروز میدهد
[ آه که چه آسان میوزد / باد / و چه مشکل میرود همراهش / آنچه بر باد رفته است ] (۲)
اینستکه شاعر برای تماشا و دیدن فضا و جهان تکوین یافته خویش نیاز به فرو رفتن و مستعیل شدن و یگانگی دارد تا هستی درونی هستی پیرامونیاش را با کمپوزیسیون شعر آمیخته و عمیق نماید. در این مقطع حذف تصویر و فضای مزاحم ضروری است و پرهیز از حضور فضاهای نارابط و میرا مثلاً بند ۲ که موجب نامزونی ساختاری در این قطعه میگردد و رندی شاعر در این نوع شعر محض کردن شیء و حذف علت و واسطه و پرهیز از همگونی های جانبی است. حرکت سرخسها در سر خم کردن + حوزه حرکت ” باران چترآفتاب ” باعث اعتلای شعر به لحاظ بافتاری و جمالشناسی میگردد که البته بند ۲ همخوانی و مدرنیت ساختاری ندارد. همانطور که در رابطه با حرکت جزء جزء پدیدههای عالم و رفتارشان در نسبت پیوست با کانونهای اصل پذیرهستی (اصالتها) ناگهان ستارگان و درخت هم به سجده در میآیند (۳)یا در بهم ریزی استقرارهای پذیرفته کوه در مرحلهای از چالاکی و دنیایسم به رقص میآید (۴) و زایش حرکتهای ناگهانی و خارج از احتمالات ممکن را موجب میگردد و لحظههای اتفاقی مانند سرخسها … و یا گله اسبها … به لحاظ دریافتهای ماورایی و پرتابی در کلیت شعر اگر تصمیم یابد آنیات افسونتری سهم مخاطب میشود.
در بند پایانی (۶) سطرِ (به تردید) زاید است چون تردید در فضای کل کار آمیخته است و بیگمان درک خواننده از قصه شاعر عقب نمیافتد و آخرین سطر شعر (خوابم نمیبرد) پایان ناپذیری شعر را بشارت میدهد اگر چه این سطر پایان شعر را اعلام میکند اما در ذهن و درون خواننده ریزشی از وهمآلودگی این فضا و منظر رویازده مثل حسی شیرین باقی خواهد ماند.
۱– غوطه در اشک زدم اهل طریقت گویند
پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز «حافظ»
۲– بیژن جلالی – دفتر روزانهها
۳– سوره الرحمن – آیه ۵
۴– مولوی – مثنوی شریف ۱۲۳۴۵۶