بخش سوم
عبدالرحیم خان احمدی پسرعموی احمد رضا احمدی بود. البته او چندین سال از ما بزرگتر و از نسل قدیمتری بود که همگی افکار چپ ( اندر قیچی ) داشتند . یادم است خود او نمایشنامهی ” آن که گفت آری و آن که گفت نه “ی برتولت برشت را ترجمه کرده و جزو انتشارات ” اندیشه ” که متعلق به خودش بود چاپ کرده بود. سالهایی بود که همهی اهل تیاترکشته و مردهی نمایشنامههای ” ننه دلاور” و ” دایرهی گچیی قفقازی” بودند. البته این هم از شوخیهای زمان بود که روبروی کتابفروشیی اندیشه کافهی ساز و ضربگیریی لوکولوس قرار داشت که هر وقت پشت ویترین تاریک کتابفروشی عبدالرحیمخان که بسته بود به ” دایرهی گچیی
قفقازی “ی برشت نگاه میکردم از پشت سر یکی از این جاهلان خواننده تنوره میکشید.
ای دختر قفقازی
کافهی آرم و مست بازی؟
باری، من پشت ویترین میایستادم و ” ویس و رامین ” را تماشا میکردم که به تصحیح مرحوم محمدجعفر محجوب بود و اندیشه بانیی چاپاش شده بود . این مثنویی ” ویس و رامین ” که ازداستانهای دوران اشکانیانبوده است از متون خوش شانس ادبیات فارسیست که بار اول فقط متن آن را علامه مجتبی مینوی بعد دکتر محجوب همان چاپ اندیشه را با تعلیقات پر و پیمان ، و آخرین بار استادان گرجستانی با مقابلهی ترجمهی کهن گرجیی آن زیر نظر علامهمینوی و دستیاری محمد روشن منتشر کردند .
این داستان عاشقانه سوای مضمون به جهت دیگری در ادبیات فارسی منحصر به فرد است و آن ترکیبات غیر معمولیست که شاعر آن فخرالدین اسعد گرگانی به کار برده است. من باب مثال جای دیگری ندیدهایم که قد بلند یار را به ” نردبان ” و لب او را به ” منقار طوطی ” توصیف کرده باشند و شاعر به قواعد قافیه نیز اعتنایی نداشته باشد.
به هر حال یادش به خیر که عبد الرحیمخان پسر عموی دوست قدیم من احمد رضا انسان فرهیخته و محترمی بود .
—
مرا مهلت این نیست که از کتابفروشیهای اختصاصی که به فروش کتابهای چاپ بیروت و دمشق و بغداد و یا کتابهای چاپ سنگی اشتغال داشتند بپردازم، و فقط به ذکر دو نام حاج فشاهی و اسدی بسنده میکنم که در میدان بهارستان کتابفروشی داشت و گمان میکنم زبان اصلیاش اصلا عربی بود. یک مرد زرتشتی هم بود که نزدیک کافهی نادری کتاب فرنگی، و عمدتا انتشارات پنگوین را میفروخت. رفتن به آن جا چند تا حسن داشت؛ یکی دیدن بهمن فرسی بود که در کتابخانهی سخن مشغول بود و نوشتههای خودش را هم آن جا میفروخت. او اگر اشتباه نکنم سال دیگر هشتاد ساله میشود و گویا هنوز کارهای خود را در انتشارات خاک در لندن چاپ میکند. حسن دیگر در آن روزگار جوانی سرکی به کافهی نادری زدن بود و تصور این که آن جا پاتوق بزرگانی چون صادق هدایت بوده است، اگر چه نصیبهی ما در آن سالهای آدمهای کممایه جز این نبود که در مجلات مبتذل آنروز خبر دار شویم نصرت رحمانی به رضا براهنی چک جانانهای زده است.
مهر ۱۳۹۱
درباره Habib
متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.