به روایت عکسهای آزاده اخلاقی
به روایت یک شاهد عینی ” صحنه مرگ تراژیک ایرانی
آزاده اخلاقی، ایدهپرداز و کارگردانِ این مجموعهی ۱۷ عکسی میگوید: «امروز آرمانگرایی سوژهی تمسخر خیلیها شده است، مردم کسانی را که اهداف بلند و دور از دسترس دارند دست میاندازند. برای من ولی کسانی که میجنگند و برای آرمانی جانشان را فدا میکنند بسیار محترمند. هدفم زنده کردن یاد کسانی بود که ستایش میکنم.»
«به روایت یک شاهد عینی» یکی از عظیمترین پروژههای عکاسیای است که در چند سال گذشته در ایران انجام شده است: پروژهی سهساله ای که شامل تحقیق فراوان هم بوده، ثبت هفده فریم است که اجرای بسیار خوب و دقیق و پُر از جزئیاتی هم دارند. در اجرای این عکسها گروه بزرگی به خانم اخلاقی یاری رساندهاند؛ از جمله ساسان توکلیفارسانی (عکاس و مجری جلوههای بصری) و ژیلا مهرجویی (طراح صحنه و لباس).
………………………………………………………………………
محمد فرخییزدی – ۲۵ مهر ۱۳۱۸ – زندان قصر، تهران
Mohammad Farokhi Yazdi – ۱۸ October 1939 – Qasr Prison, Tehran
ابتدا آمدند شیشههای درها و پنجرههای اتاقی را که در زندان موقت معروف به حمام است گل سفید مالیدند. […] سپس فرخی را آوردند و در آن محل انداختند. […] در با حضور پایور نگهبان و بازرس مخصوص باز میشد تا ما بتوانیم دوا و غذا به فرخی بدهیم.
*گلبن، محمد، و یوسف شریفی، محاکمهی محاکمهگران،تهـران: نشر نقـره، ۱۳۶۳، صص ۱۷۸–۱۸۱.
غروب روز ۲۳ مهرماه سال ۱۳۱۸، چهارمین سال زندان، فرخی رنجور و ناتوان روی تختش دراز کشیده است. کلید در قفل میگردد، در باز میشود. سه نفر در آستانهی سلول ظاهر میشوند. فرخی سرهنگ نیرومند، رییس زندان و پزشک احمدی، جلاد بیسواد و تسبیح به دست رضا شاه را میشناسد. پس آن حکم که سالها در جیب داشت اینک اجرا میشود. مرگ را پذیرفته، اما عدم مقاومت در برابر اوباش، وهنی است بر شاعر. در تاریکی متعفن، پیکاری خاموش و نومید در جریان است. دهان فرخی را گرفتهاند. پزشک احمدی آمپول هوا را آماده کرده است. هوا در رگهای شاعر جاری میشود ـ هوای آزاد ـ و او در تشنجی دردناک به خواب خفقان میرود. پزشکیار زندان میگوید: صبح روز بیست و چهار مهر به اتفاق دکتر خواستیم به معاینه فرخی برویم. کلید خواستیم. آژدان یزدی با پایور نگهبان کلید را آوردند. در باز شد… مشاهده کردم فرخی روی تخت بر خلاف همیشه دراز کشیده، چون همهروزه که ما وارد میشدیم به پا ایستاده و پس از سلام و تعارف چند بیتی اشعار و رباعی که ساخته بود برای ما میخواند… یک پایش از تخت آویزان بود یک دستش روی سینه و دست دیگرش روی شکمش قرار داشت. چشمهایش از حدقه در آمده و باز بود. رنگش کبود و صورتش متورم بود. جرأت نکردم بگویم فرخی را کشتهاند، اما همهی آثار نشان میداد که او به مرگ طبیعی نمرده است.
*سپانلو، محمدعلی، چهار شاعر آزادی، جستوجو در سرگذشت و آثار عارف، عشقی، بهار، فرخی یزدی، تهران: انتشارات نگاه، ۱۳۶۹. ص ۴۵۷.
درباره Habib
متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.