شاعران این شماره: سپیده مختاری، منصور خورشیدی، هوشنگ رئوف، فتحاله شکیبایی، حبیب شوکتی، مجیب مهرداد
_____________________
…………………………………...از : صورتکتاب شاعر
بر تختــخواب خستهی تنهایی
تمثال لخت بیهیجانی که…
بیآنکه اتفاق کسی باشی
هی فکر میکنی به زمانی که…
در سرسرای منزل مســکونی
گاهی بدون همسر قانـــــونی
بیشک به یک معاشقه مدیونی
آخر تو هم هنوز جـــوانی که…
در شهر جز تراکم آهن نیــــست
مردم حواسشان به تو اصلا نیست
دیوانه آخرش چه؟ پس از عمری
از آبــــروی خود نگــــــرانی که…
آری سپید !!! راست بگو… آری
این شـــــهر در کـــمال ولنگاری
یعنی پر از سپیدهی مختــــــاری
یعنی تو هم شبیه زنانی که………….
بهار۳
درست برابر نگاه شما
علفهای ناز
… تکهای ابر به تن دارند
و آواز را در فراز…
برای چشمههای کوچک سر میدهند.
اینک تن به کوه بسپار
در سایهی هزار سرو
سکوت وقت را
به وسعت سفرنامهها
روی سطرهای سپید
شماره کن.
گاهی
هنوز
برای نشستن
سهمی دارم
بر نیمکتی
که در سمت آفتابگیر این پارک
مانده است
و کمی دویدن
در پاهایم به ذخیره
تا همین که غروب
پلک نشان داد
پروانهها را جمع کنم
و به آغوش امن کلمات بروم
هنوز میتوانم
با یک مداد و یک برگ کاغذ
زمستان را
به نا کجا آباد هرکجای ممکن
تبعید کنم
و شکل دهان تورا
از روی صدای پرندگان
طوری نقاشی کنم
که گوش تمام درختها
به سمت زبان شیرین تو باشد
هنوز میتوانم
گاهی که هوای تو
به سرم میزند . .
در انتهای جاده
دیدم خزان
تکیده
تهیدست
لرزان
با گیسوانی افشان
با خاطری پریشان
پیشانی بلندش پرچین
رخسارش
بیتعارف
غمگین
گفتم به جستوجوی که هستی؟
این جا درخت و سبزه نمیروید
این شورهزار را ثمری نیست
این دشت سالهاست عقیم است
چون کوچههای خالی متروک
چشمانتظار رهگذری نیست.
دیدم خزان در آینه
دلتنگ
چون نخل تشنه خشک و غمانگیز
چونان کنار١ معبر
بی برگ
گفتم
به جستوجوی که هستی؟
آیا در انتظار بهاری؟
یا همچو سالیان جوانی
مست از شراب دیدن یاری.
دیدم خزان در آینه
رنجور
چون آفتاب زرد لب بام
شط نگاه منجمد او
پیوسته بود
با نفس شام
دیدم خزان نشسته به ماتم
بر پشت بام خانهی هستی
بر باد داده شور جوانی
از یاد برده لذت مستی
گفتم
کنون که آخر خطی
آیا تو را
پیامی
حرفی است؟
انگشت استخوانی خود را
آنسو گرفت و گفت
نگه کن
در انتهای جاده
بهار است.
به معنی : درخت سدر میباشد.
یک شعر از حبیب شوکتی
……………………………………………………....نقل از دفتر هنر ویژهیعلامه علیاکبر دهخدا
بعضیها مرگ ندارند!
امثال وحَکَمِ دهخدا!.
لغتنامهاش را که بست
مردم به صوراسرافیل دمیدند
و پشت سرش چرند پرند خواندند.
و شمع مرده روشن شد*
* اشاره به آثار علامه دهخدا
یک شعر: از مجیب مهرداد
نقل از : سایت انجمن قلم افغانستان
نقشهی جغرافیا
صدای شلیکی نمیآید و گلولهیی از نقشهی جغرافیا
جیغ کودکی نمیشنوم
خاک دارفور ندارد قطرات اشک سیاه و خون
تروریستها هم از نقشهی افغانستان رفتهاند
کشورهای اسلامی که نقشه به ما میفرستند
برای یهودها جایی نماندهاند در زمین
برای همین
فلسطین نقشهی جغرافیای امن و امان است