اشعار این شماره

شاعران این شماره: سپیده مختاری، منوچهر برومند، منصور خورشیدی، هوشنگ رئوف، مهران سیدی، حبیب شوکتی
_____________________

سپیده مختاری
یک شعر از سپیده مختاری

…………………………………...از : صورت‌کتاب شاعر

می‌خواستم برای کــــسی باشم هر چنــــد او برای زنــی باشــد
شب باشد وشراب و همـآغوشی شیــــطانی سر و بدنــی باشد

رفتم به سمت حادثه…تنــــها نه او آمــــد از همان شــب و فردا نه
من هیچوقت سهم زنی را…..نه می‌خواستم نشـد…شدنی باشد

ازمن سوال کردچه می‌نوشی؟ از من بعــــید بود هم‌آغوشی!
رفتیم سمت خـــــلوت خاموشی ترســـید کارمان علــنی باشد

با هر دلـــــیل کوچــک پوشــــالی گیــــلاس ها شدند پر و خالـــــــی
یک زن در عنفوان میان‌ســـــــالی بایــــــد کــــــنار آمــــدنی باشـــد

هرلحظه مستی‌ام فوران می‌شد از بوســـه‌های من نگران می‌شد
وقتی به سمت خانه دوان می‌شد میخواســــتم لبش دهنی باشد

آنشــب رسانده بود به ما … ما را هـــی طــــول داد ساعـــت دنیا را
من فکـــــر کردم آن زن تنــــــها را بایـــــد مگر چــــگونه زنـی باشد؟؟؟

 

منوچهر برومند
یک شعر: از منوچهر برومند

عتیقه‌شناسا

ایا «عتیقه‌شناسا» مَلاف پنهانی                          بيان فضل مکن ناروا زنادانی

زعقل وبينشِ خود دم مزن گه و بيگه              به برج وبارویِ خالی مباش زندانی

در اين عتيقه‌شناسی هزارها هنرست              زترک وتازی وچينی وهند وايرانی

زعلمِ جامعه تا پی بنای فرهنگی                   هنرشناسیِ تاريخی و زبان دانی

خبر زدانشِ جغرافيایِ تاريخی                    وجوهِ مصر و فنيقی و روم و يونانی

زقومِ مايا تا خلق‌هایِ آفريقا                       زتيره‌هایِ مغول تا به قومِ سريانی

سفربه قصدِ تجسس ازآنچه بگذارند              به هرمقوله تفحص هرآنچه بتوانی

ترا کجا بود اين دانش و فراست و فحص      چوفرق دّر و خزف را زهم نمی‌دانی

کجا به خرمنِ دانش رسی به وقتِ درو        اگربه دشتِ هنر دانه‌ای نيفشانی

«سُها» بگوی به آن حاسدک که غرّه مشو    زجهل وافر خود اين چنين به آسانی

کسی که صد چو تو از هر هنر بود آگاه       نشسته بر در کاخِ هنر به دربانی

گرت زفضل و هنر بهره‌ای نداده خدای        ترا شناخته آن لايزالِ ربّانی

که نفیِ عالم و آدم کنی به هر گفتار            به هر مقال کنی دعوی جهانبانی

منصور خورشیدی 5
یک شعر از منصور خورشیدی

رقص روی عصب‌های مست

اسطوره‌ی پرواز
میان انگشتان
شکل می‌گیرد
با تپه‌های تنیده
به عطر بنفشه‌ها

اینک که:
نسترن‌های وحشی
درآستانه‌ی بهار
مستانه می‌رویند
دماوند در قامت تو
قد می‌کشد

آنگاه جهنم درد
در رگان من
هندسه‌ی ترس را
روی عصب‌های مست
تکثیر می‌کند

 

هوشنگ رئوف
یک شعر از هوشنگ رئوف

تلخ

نه طعم بابونه می‌دهد

نه بوی چویل

این عسل

به گلویم که می‌رسد بغض می‌کنم

زنبورداران

کندوها را

از دشت‌های تیر خورده‌ی جنوب می‌آورند.

 

مهران سیدی
یک شعر از مهران سیدی

 

غروبی بود انگار

به هرچه كه پل بود رسيديم

كسی منتظر نبود

ما دريا را كاشتيم

ماهی‌گير نداشتيم

ما ماهی هم نداشتيم

ما ما را نداشتيم

خواستيم برگرديم

پل‌مان را هم نداشتيم

ما چه‌قدر نداشته داشتيم

وقتی به پلی كه نبود می‌رسيديم

 

 

عکس 1
یک شعر از حبیب شوکتی
……………………………………………………..
..نقل از مجله‌ی ادبی‌ی وازنا

پاهای برهنه‌ی ظهر

خاموش می‌شوی

و فانوسک سالمند

با تو نمی‌گوید

بر چهارراهی تاریک

دنبال چند شبح مشکوک

نام‌ات را سکه می‌زنند

شاهزاده‌ی خواب‌های کوچک تو می‌شوم

نه از پاپوش طلایی‌ات صحبتی‌ست

نه نگاهی خالی

که پاهای برهنه‌ی ظهر

                                         تاول ‌زند

ستاره‌های بالدار

به خواب می‌روند

و زمان هرزه

                       دو نیمه می‌شود

چشمان‌ات گشوده می‌شوند

و صبح تنبل شنبه

باغچه‌ی همسایه را

                                  خاکستری می‌کند

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در اشعار این شماره ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید