۲۸۷
آفتاب شد
امّا هنوز
یک ابر چاک چاک
در حافظهی چترِ بسته
میبارد.
۲۸۶
وقتی کلید
برهنه میشود
خواب هیچ قفلی
به انتها نمیرسد.
۲۹۶
هیچ اسبی در خوابِ زردِ باد
تعبیر نمیشود
وقتی که میدان اسبدوانی پر از مجسمههای سنگیست.
۲۸۷
آفتاب شد
امّا هنوز
یک ابر چاک چاک
در حافظهی چترِ بسته
میبارد.
۲۸۶
وقتی کلید
برهنه میشود
خواب هیچ قفلی
به انتها نمیرسد.
۲۹۶
هیچ اسبی در خوابِ زردِ باد
تعبیر نمیشود
وقتی که میدان اسبدوانی پر از مجسمههای سنگیست.