یادداشت‌های شخصی «اعترافات شمس تبریزی از کجروی‌های اهل خانه‌ی مولانا»

21می2013

این متن کوتاه ولی شگفتی انگیز را من از ” گسسته پاره‌ها “ی
مقالات شمس تبریزی ی تصحیح دکتر محمد علی موحد گردآوری
و ویراست کرده‌ام. کسانی که اصل کتاب را در اختیار دارند بد
نیست برای مقایسه هم که شده نگاهی به آن بیاندازند.

*
{ تو} بنده‌ای از بندگان حقی، چرا پنهان کنم و نفاق؟ چنین خانه که مولانا خود این چنین محرم است و { اهل } خانه چنان ، خانه در سر او فلج باشد:
” مولانا ! تو برو به مدرسه تا من موزه بپوشم خود در عقب تو بیایم “.  
{ او } را به راه  کرد و آغاز کرد سخن پس و پیش { را } که:
من شنیده‌ام چون از پس رود مرد با زن غسل لازم نیاید. گفتم:
بر مرد لازم آید { اما } در زن دو روایت است زیرا که لذت نیست زن را در رفتن به سوی پس { و } لذت او از پیش است،‌ { اما } اگر زنی باشد که عادت کرده باشد و او را از پس ذوق باشد  بر او غسل لازم آید.
این هر یک را هفت هشت بار مکرر کرد و بعد از آن سوگندان دادم که باز مگویید تا نااهلان نگویند که چه گستاخی داشت که این‌ها می‌گفت پیش زنان. سوگند خورد و زیر زبان استثنا کردم. 
الا { که } پیش مولانا گفت! پیش از این { نیز} همه‌ی فتنه از این شد که سخن‌ها بیرون افتاد از خانه. این آسمان در نفس خود راست بود { الا } قوتی دیگر آمد و راستی دیگر { که } این آسمان نگونسار کرد و بر آن اقتصار نکرد و در چرخش آورد ….
آدم اگر چه دراز بود اما نامضبوط نبود ، زیرا آن وقت همین او بود { که } سه فرسنگ بازگشت و بر کار نمی‌توانست کردن. در آن جا نهاد { که } پندام گرفت (۱). نمی دانست چه کند.  
جبرئیل آمد و او را گرفت که سوی من آی، همچنین بر حوا رو! باز ” بها ” گیاه خوردن آغاز کرد(٢)، با آن خیره‌ی خنده رو. بی رویی‌ی او آن  است {که } چون  آمدم در خانه می‌بینم خشمی در ایشان و غضبی و تغیری .در من چنان می‌نگرند که خون کرده باشد کسی. و من گرسنه {که } ای خدا! این‌ها را چه افتاده است؟ چه بود؟ باز چه شد؟ در شکنجه و چهار میخ افتادم . می‌بینم، می‌گویم چه بود شما را؟ ” زهرا ” می‌گوید:
هیچ! در آن هیچ صد هزار نفرین فهم شد. آخر چیست؟ می‌گوید‌: تو در حق او چیزها گفته‌ای، فلانه نقل کرد. او تغیر و فریاد بر آورد که لقمه‌ام از دهانم فرو  افتاد، زقوم شد. آن زهر است و سخن بسیار می‌شود،
این آخر نیست، بگویم و بس کنم:
از خردگی از پاکی و عصمت رسته این زن از بس تقاضا می‌کرد از راه غلط و در روی می‌خفت. من می‌گفتم این چنین زن را برون باید کرد و اگر مرا میل آن بودی غلام بخریدمی.  
من نیکم، من سلیم بوده‌ام  و بر نفس خود حاکم و امین، به چنین چیزها هیچ میلی نه.
چنان که مدتی { من } بودم و ارزروم، که زاهدان صد ساله آن جا از راه بروند . من چنان معصوم بودم که آن کودک نیز که تعلیمش می‌کردم – چون صد هزار نگار – از عصمت من عاجز شد. خود را روزی عمدا به من انداخت و بر گردن من آویخت. تپانچه اش زدم. 
شهوت در من  چنان مرده بود که آن عضو خشک شده بود و شهوت تمام بازگشته از آلت همچنان بر چفسیده. تا خواب دیدم که مرا می فرماید ان لنفسک علیک حقا (٣) حق او بده .
دروازه‌ای هست در آن شهر { که } معروف است به خوبرویان . 
در گذر و در اندیشه، یک خوبروی قفچاق در من آویخت و مرا به حجره درآورد. چند درم بدیشان دادم و شب پیش ایشان بودم، به اشارت خدا و لابه گری{های} او.
و من از این باب فارغ و دور (٤)  
———–
۱ – پندام ( بر وزن اندام ) واژه‌ای ست کهن که در متن قرن چهارمی الابنیه عن حقایق الادویه هروی ( به خط اسدی توسی ) نیز به کار رفته است. دکتر موحد دو شاهدی را که از مقالات در فهرست لغات و اصطلاحات غریب کتاب ذکر کرده است به معنی آماس و ورم دانسته ( شاید از معین ) ؛ اما در این جمله که او از سر آن گذشته است ظاهرا به معنی انسداد و گرفتگی به کار رفته است؛ چنان که این بیت رودکی :
گیردی  آب  جوی  را  پندام
چون بود بسته نیک راه ز خس 
پندام گرفتن = مسدود شدن، بند بودن
٢- ابن علا (علاالدین ) پسر کوچکتر مولانا بوده است، و ” گیاه خوردن ” او اشاره به بنگی بودن او دارد که در مقالات بیشتر ” سبزک ” آمده. فرهنگ شعوری مطلق ” گیاه ” را هم به معنی ی حشیش و بنگ دانسته است. علا بر خلاف سلطان ولد جوانی لاابالی ، و هر چند زندگی نامه نویسان قدیم مولانا سپهسالار و افلاکی تقریبا از اشاره به او طفره رفته‌اند، آدمی شرور بوده است. مسلم است که او در آشوب‌های ضد شمس نقش اصلی  را بازی می‌کرده است و در غیبت نهایی او از قونیه نیز دست او در کار بوده است. من گمان می‌کنم کسی که در ابتدای همین متن آن پرسش‌های عجیب را از شمس می‌کند همو بوده و دلیل آن این که شمس تنها زمانی در خانه‌ی مولانا مقیم شد که با کیمیا خاتون عروسی کرد، و علا که  جوان زیبا رویی بود چشمش دنبال این همسر جوان شمس بود که اسباب اختلاف  او و این پسر مولانا شد. این که چرا کیمیا  در  سنین جوانی می‌میرد نمی‌دانیم اما در مقالات عباراتی‌ست که آدمی را کنجکاو می‌کند‌: ” آن کیمیا بر من دختر آمد، و به وقت آن چندان شیوه و صنعت از کجا بودش! خداش بیامرزد، چندان خوشی به ما داد. روزان همه بد خویی بکردی و شب چو در جامه‌ی خواب در آمدی عجب بودی . .. گفتی باری به قاضی‌ام مبر! آن خواستن او چیزی دگر { جز از} ناخواستن نبود. منش بحل کردم. ( مقالات / ص ٨٦٧ ) پس طلاقش داده بود.
٣- این عبارت عربی از کتاب تلبیس ابلیس ابن جوزی و بخشی از حدیثی  نبوی‌ست. در آن کتاب آمده است که روزی زن عثمان به دیدار همسران پیغمبر رفته بود و آن‌ها متوجه شدند که او دل و دماغی ندارد. گفتند: تو که شوهرت ثروتمندترین مرد قریش است دیگر غم و غصه‌ات چیست؟ 
گفت: چه فایده؟ او تمام شب را  بیدار است و تمام روز را روزه دار. زنان پیغمبر ماجرا را به گوش رسول اکرم رساندند و پیغمبر به عثمان پرخاش کرد که ان لنفسک علیک حقا. 
٤-  متن بر گرفته است از : مقالات شمس تبریزی/ تصحیح محمد علی موحد / انتشارات خوارزمی ۱۳۶۹/
پراکنده در صفحات ۷۷۶، ۸۶۸، ۸۶۹، ۸۷۰ 
————————–
تکمیل شده در اردیبهشت ١٣٩٢

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در یادداشت‌های شخصی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

1 پاسخ به یادداشت‌های شخصی «اعترافات شمس تبریزی از کجروی‌های اهل خانه‌ی مولانا»

نظرتان را ابراز کنید