یک شعر، یک نگاه، یک تفکر
از: علیمسعود هزار جریبی
بر شعری از: منصور خورشیدی
شعر:
” کبوتران مرطوب
در سایههای پهن
روی رفتار هوا
نیمرخی از سپیده و بال
در هم میریزد
وقت عبور
از فصل جاذبهها “
در لحظههای خلق وقتی که جنبهی رابطههای عناصر و ارکان شعر جانب عمیق و عمودی و بُعد ماورایی مییابد. و از ارگانیسم صرف عبور میکند و از نمادهای مختلف و نمودهای نا سازگار میگذرد و به توازن و آرامشی میرسد که فضا ساز و دمساز و همساز است.
فضای تبرک واژهها و مرحلهای که دقیقههایش دیگر شدن را به درون و حرکت ارزانی مینماید. و در این راستا فعل ساختن یا سرودن برای شعر تبدیل به صفتی میگردد که ” سرشتن ” نام دارد.
“کبوتران مرطوب / در سایههای پهن / روی رفتار هوا / نیمرخی از سپیده و بال / در هم میریزد / وقت عبور / از فصل جاذبهها “
“شعر” صفحه ۵۳ ” از فکرهای با تو “
در این تبیین وقتی جوهر شعر، هسنی میگیرد. طراوت بر کائنات شعر ایثار میشود، ذهن شاعر از آن همه دغدغه و همهمه و افتراق فاصله میگیرد. و همگوییهایش عامل وصل به وحدت و جوهر شعر میشود و در یگانه عشق خود فرو میرود تا وقتی که سر بر آورد و به عشق یگانه برسد.
این گونه است که سازگاریهایی در سرشتن شکل میگیرد و آوای گامهای شاعر در دل شعر به گوش
ملائک ضبط میشود. و در جریدهی جان و روان جهان، جوانی جاری میشود.
در این حرکتها شعر به زایندگی خویش ادامه میدهد. نه فقط در چارچوب پریدن یا میل پریدن صرف بلکه در سرعتهایش، جهشها از منشاَ بیخودیها نشاَت میگیرد. و در این سرچشمه شکل فضایی و کیهانی حرکت تبدیل میشود به عصمت گسستن و رهیدن، وارهیدن یعنی غایت گردش، پرواز، پرواز تفکر به سمت ابعاد سهگانه.
فضای پرواز در ذهن ” خورشیدی ” مفهوم منتشری است که شاعر چون از انتشار مفاهیم در کلیت جهان سخن نمیگوید. در نمادهای ساده اما زیبا مقصود خویش را مییابد و آن نماد وقتی که خود عین مفهوم است . مقصود را خود به خود منتشر میکند.
در این شعر ” کبوتران ” عامل این انتشارند، کبوترانی که بر اساس طبیعت دریافته پریدن و پرواز را پذیرا هستند. و جای کبوتران که در آسمان است، اما شاعر در پی ذکر حقیقتها از مجازهایی که بر سر راهند غافل نمیگردد که سایههایاند و روی زمیناند و به لحاظ طبیعت مرطوب ” پهن ” هستند. تصویری که درآغاز شعر ارائه میشود. به ضرورت درون و دل مخاطب را به ارتفاع دعوت میکند. چرا که کبوتران در ارتفاع معنا میشوند
” کبوتران مرطوب / در سایههای پهن / روی رفتار هوا “
کبوتران خود در حضور شریف سماوات همگونی مترادفی با ذرات دیگر این ارتفاع پیدا مینمایند. و ” روی رفتار هوا ” منطبق میشوند، رفتاری که تربیت پدیدهها را تاکید میکند اگر چه اشارهی شاعر به ارتفاع است که هوا هست اما نفس رفتار، به هوا نیز عمق میدهد. رازهای جهان یک قطعه، یک شعر، یک تفکر در این جستو جوها جهانی میشوند و واژهها نیز.
و نام همهی پرنده ها کبوتر میگردد. تا ” نیمرخی از سپیده و بال کبوتران” آمیخته با ذرات این قلمرو گسترده، اشتیاقشان را بال میزنند، وقتی که بال میزنند، هم بال میزنند و هم شعر سپید سماوات را تقطیع میکنند.
دقتهایمان را به سمت شعر که میبریم، حرکتهای زبان را با هوشی از نرمش در یافت میکنیم و این مکانیزم نا خود آگاه با نرمش و نظمی که در بالزدن کبوتران است، تصویر تلفیقی از فضای سپیده و بال زدن کبوتر را ارائه میدهد. این جا است که دل آسمان در سپیده و دل کبوتر در بال میتپد.
و هر دو دل که در دل و ذهن ” خورشیدی ” جان میگیرند و در هم میریزند و نیمرخ شاعر میماند که داوری کند. غوغای تپیدنها و درهم ریختن را. همان طور که ایجاز مصنوع جریان شعر را به تعریف انحراف میکشاند. اما پرسپکتیو انباشته شده در زوایای پنهان ذهن و زبان شاعر او را به ارائهی برشی از ما حصل دیدار میکشاند، برشی که تقطیع تصاویر است. اگر چه شعر، کوتاه، اما در درون هر واژه تقدیری به اندازهی عمر حقیقت رقم زده شده است؟
نوجوئی و سلاستهای بیانی و تکنیک و پرتابی که اصل جوهر را از آمیختگی با بدل متمایز میکند و خود در رفتار سرشتن شعر حضور مییابد. تا جهان را با ابعاد وسیع و بلند ذهن طاق بزند. سر چشمههای جوهر شعر بر بستر ذهن شاعر آن چنان روان میآید چون آب کوثر و آن چنان طبیعت ایجاز در بیان هویت مییابد چون صدای سپید ملایک و خود ” شعر ” اما، از دل مرارتها و پیچیدگیها، شاعر، شعر را بیرون می آورد و تعلقها را از ریشه میزند تا آسمان فقط قلمرو پرواز باشد. و پرواز در حضور آزادی، حضور خود را حرکت میدهد. شعر ” خورشیدی ” که بر تناسبها و تعادلها بنیان میگیرد، دگرگونیهایی رخ میدهد. چشم کاکردش را بیاثر مییابد و دل جای چشم میبیند؟
دل، دیدگی میکند و شاعر با دلدیدگی صفات را متعالی و متجلی میکند. و همهمهی قدرت کشف تصاویر و معناهای بسیاری را، خداوندی مینماید. در این شعر صفات پدیدهها از درون جلوه میکند، پرواز که در سرشت کبوتر است و بال که متعلق به او و سپیده که وابسته به فضاست و این همه تصاویر و شور آفزینی ” روی رفتار هوا ” زایندگی میکند. تا مخاطب در فضیلت وقت هوشیار بماند. وقتی که همهی دلداران بیدل در دل آگاهیشان آن را شریف میدانند. در مصراع ” وقت عبور از فصل جاذبهها ” وقت، آن عمیقی است که کیفیت آنرا مقدار نیست و به لحاظ نیروهای زاینده و پویای دقیقههایاش التهاب رسیدن را بشارت میدهد.
تا دیدار با غنای منتظر، شوق عبور را باید جانمایه کرد. این است که شاعر از ” وقت عبور ” میگوید. عبور از فصلی است که در وقت است و در ” آن” است، در جغرافیای طبیعت معمول نیست. فصل شوقها و دیدارها یعنی” فصل جاذبهها ” پس مخاطب دعوت به لذتهای مدید در کجاهای دیگر ابدیت دل و جهان میشود و منزلی را جست و جو میکند که از دریچهها و روزنههایش دیدار ببارد و نور بتابد که شعری شود تا تمرینی از نوآوری معرفتها در این وقت عبور، جاذبههای جهانی خود را هستی دیگری بخشد. سر انجام من فکر میکنم که این محصول طبیعی جوهر گستردهی شعر حجم در قلمرو هستی است. زیرا شاعر وقتی به دنیا میآید آغاز بزرگی جهان شکل میگیرد و شعر در حرمت انتشارش جهان را با واژههای عظیم تعبیر میکند.
اگر چه خود شعر بیان بزرگی انسان در جهان است. و ” شعر حجم “، نشانی نمیدهد ، نشانه میدهد و عبور میکند. مثل هنگامهی عبور از فصل جاذبهها، ژرفساختی که تناقضها را به نفع همهی عناصر در هم میریزد تا ” شعر ” شکل بگیرد.
لاهیجان مسعود هزارجریبی