اشعار این شماره

شاعران این شماره: اکبر اکسیر، حمیدرضا اقبال‌دوست، منصور خورشیدی، حبیب شوکتی، خیراله فرخی و مجید نفیسی
_____________________


یک شعر از اکبر اکسیر

رخش، گاری‌كشی می‌كند
رستم، كنار پياده رو سيگار می‌فروشد
سهراب، ته جوب به خود می‌پيچيد
گردآفريد، از خانه زده بيرون
مردان خيابانی برای تهمينه بوق می‌زنند
ابوالقاسم برای شبكه سه، سريال جنگی می‌سازد
واي …
موريانه‌ها به آخر شاهنامه رسيده‌اند!!

 حمیدرضا اقبالدوست
یک شعر از حمیرضا اقبالدوست

(ماسک)

سخت است

احترام بگذاری

به کسی که لیاقتش را ندارد

با لبخند در جلسه ای بنشینی

که حوصله ات را سر می برد

و چهره ی ماتم زده به خودت بگیری

در ختم کسی که نمی شناسی اش

سخت است

در آینه خودت را به جای آوری

با این همه نقاب

که با خودت به خانه آورده‌ای

 

منصور خورشیدی 5
یک شعر از منصور خورشیدی

نبض ماهی

تب تند آب

با دایره‌های منور

چشم نهان

میان شن

باز می‌کند

حباب در امتداد باد

شکل آه می‌شود

آن‌گاه تلنگر باران

آب تمام دریا را

با نبض تند ماهی

خواب می‌کند

 

حبیب شوکتی2
یک شعر از حبیب شوکتی

جنگلی

 

درخت‌ها ایستاده می‌میرند

آدم‌ها افتاده

از این‌همه افتادگی

حالم بهم می‌خورد

خدایا خداوندا

ما را چنار بفرما!

 

خیراله فرخی
یک شعر از خیراله فرخی

دستور تازه

در شعرهای من، تو جای همه فاعل دارد فعل می‌کش‌اد

حرف هم راه با هر، بغل همه نشانده‌ام..

چشم دارم می‌گذارم روی هم باز

شکل باز را بی‌واسطه کش‌ایده ای

چشم باز هنوز بی‌شکل مانده این وسط

حرف هم باز کرده‌ام (بی‌لب)

با دستور تازه‌ات جمله غلط کرده‌ایم..

از دو چشم (ه) یکی را بسته‌ام

دیگری چپ افتاده باز

کجای حرف از متن زده بیرون

که از چشم‌ات این قدر زبان می‌ریزد!

تو در حرف حرف کلمه‌ام شکل خودت را بکش

من هم با دستور خودم

حرف را از سرباز می‌کن‌ام

تا کلمه‌ای پوست جمله‌ای را بترکان‌اد

و فعل تمام متن‌های‌ام

با تو

به نقطه‌ای برس‌اد.

مجید نفیسی
یک شعر از مجید نفیسی

پیاده‌روها

من پیاده‌روها را دوست دارم
هرچند که امروز هیچکس
آنها را جدی نمی‌گیرد.
کودکان را آنجا نمی‌بینم که تیله‌بازی کنند
یا زنان را که از پشت پرچین‌ها
به یکدیگر لبخند زنند.
تنها مردانی را می‌بینم که با نخوت
درهای ماشین‌شان را قفل می‌کنند
و دسته‌های سنگین کلیدشان را
تکان تکان می‌دهند
من به امروز تعلق ندارم
زیرا نه ماشین می‌رانم
و نه شغلی دارم.
بی‌شتاب راه می‌روم
و به پیاده‌روها فکر می‌کنم
که همراه با برگ‌های زرد درختان
آرام آرام می‌پوسند

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در اشعار این شماره ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید