برادران حاتم طایی
در دیوان سنایی غزلی هست که ابلیس شرح آلام خود را میدهد، یعنی شعر از زبان ابلیس بیان شده است. دکتر شفیعی کدکنی معتقد است که چون سنایی جزو صوفیان مدافع ابلیس نبوده است ( چنانکه حلاج و عینالقضات ) این غزل از سنایی نیست. بگذارید اول این غزل را بخوانیم تا به سؤال من برسیم:
با او دلم به مهر و مودت یگانه بود
سیمرغ عشق را دل من آشیانه بود
بر درگهم ز جمع فرشته سپاه بود
عرش مجید جاه مرا آستانه بود
در راه من نهاد نهان دامِ مکرِ خویش
آدم میان حلقهی آن دام دانه بود
میخواست تا نشانهی لعنت کند مرا
کرد آنچه خواست، آدم خاکی بهانه بود
بودم معلم ملکوت اندر آسمان
امید من به خلد برین جاودانه بود
هفتصد هزار سال به طاعت ببودهام
وز طاعتم هزار هزاران خزانه بود
در لوح خواندهام که یکی لعنتی شود
بودم گمان به هر کس و بر خود گمانه بود
آدم ز خاک بود من از نور پاک او
گفیم یگانه من بووم و او یگانه بود
گفتند مالکان که نکردی تو سجدهای
چون کردمی که با مناش این در میانه بود
جانا بیا و تکیه به طاعات خود مکن
کاین بیت بهر بینش اهل زمانه بود
دانستم عاقبت که به ما از قضا رسید
صد چشمه آن زمان زد و چشمم روانه بود
ای عاقلان عشق مرا هم گناه نیست
ره یافتن به جانبشان بیرضا نبود
اول بگذارید اشاره کنم ظاهرأ ما هنوز تفاوت اجتهاد و نظر منعندی را ندانستهایم و هر کس مثل ایوان گنچارف میتواند ادعا کند که تورگنیف رمان ” دود ” را از روی داستانی که او شفاهأ برایش نقل کرده بود دزدیده است. اظهار نظرهای مبالغهآمیز شخصی که مبتنی بر پایهی درست و حسابی نیست حتی اگر از سوی
شخصیت نامداری هم گفته شود قابل نکوهش است. فرض کنید شخصیت معتبری چون احمد شاملو در حضور یک عده دانشجو که احتمالأ بعضی از آنها حتی فارسیی درست و حسابی هم نمیدانستند با تمسخر فردوسی را میرزا ابوالقاسم خان توسی خواند و پهلوانهای شاهنامه را آدمهایی شبیه شعبان بیمخ. حضور شاملو در عرصهی فرهنگ و ادب نیم قرن گذشته بسیار مغتنم بوده است اما البته شاهکاری چون شاهنامه و خالق آن فردوسی در هزار سال گذشته حداقل به اندازهی همان اختلاف نهصد و پنجاه بار مغتنمتر بوده است . یا فکر کنید تاریخنویس بزرگی چون احمد کسروی شعر و ادبیات را از مقولهی بابیگری و شیعیگری دانسته و حافظ را ” شاعرک یاوهگوی مفتخور ” و سعدی را ” آدمی نانجیب ” دانسته.
این تقارن اسمها آدم را به یاد طنز صاحب ” آسمون ریسمون ” میاندازد که بیست و پنج سال پیش پس از سخنرانیی شاملو در امریکا – تازه بدون توجه به نام احمد کسروی – یادی از احمد بن عبدالله طایی برادر کوچکتر حاتم طایی کرده بود که تا برادر بزرگتر زنده بود او هم که شاعر بود بروبیایی داشت اما وقتی
حاتم طایی در جریان آشوب زخم برداشت و قبل از مرگ تمام ثروتاش را به حکیم معالجاش بخشید خواجه احمد شاعر بدون هیچ مال و منالی دید روانهی فراموشخانهی تاریخ هم شده است. پس رنج سفر را بر خود هموار کرد و رفت و رفت تا به مکه و سر چاه زمزم رسید. تنبان را پایین کشید و سر عضو مربوطه را رو به چاه گرفت و در آن به طور مبسوط ادرار کرد. این گونه بود که نامش در کنار اخویی بزرگ جاودانه شد.
تا اینجا اشارات رفته البته مستقیما به شعر سنایی و نظر دکتر شفیعی کدکنی مربوط نبود ولی همان طور که مثلا برتابیدن انتساب چرندیاتی چون هیلاجنامه و بیسرنامه به عطار دشوار است، رد بدون شک و تردید انتساب ابیاتی که در مصیبتنامه به ” چیست ” معروف است به او ، و آن ها را پرداختهی شاعران چرسی و بنگیی قرون نه و ده دانستن هم جایز نیست؛ نه فقط به این دلیل که یک شاعر بنگیی دوران انحطاط مثلا نمیتواند گفته باشد.
قصه چیست از مشکلی آشفتن است / آن چه نتوان گفت آن را گفتن است / بلکه یکی از نسخههای اساس مصیبتنامه که این ابیات را نیز شامل است در قرن هشتم کتابت شده است( دیدهشود: مصیبت نامهی عطار / مقدمهی دکتر شفیعی کدکنی / انتشارات سخن ).
نمونهی دیگر و البته تندتر این نکته را در اظهار نظر نادرست شاملو در بارهی یک بیت حافظ میبینیم. او در نقدی بر حافظ خانلری که ع – پاشایی به مجلهی دنیای سخن سپرده و آنجا به چاپ رسیده است نوشته است: ” … و نمونهی یکی از هزارش اینکه گرچه مصحح کوشا نسخهی بدل درست ” بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست ” را پیش رو دارد این صورت خندهآور را ترجیح میدهد که ” راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست ” و خوانندهی بیگناه را حیران به جا میگذارد ….. ” .( دنیای سخن / ص ٤٠ ) مرحوم شاملو به لحنی صحبت کرده است که شکی در خندهآور بودن ضبط ” راهیست راه عشق ” نیست، در حالی که از ٣٦ نسخهی قرن نهم سی و سه نسخه همین صورت خنده آور را آوردهاند و آن سهنسخه ی آخر قرن نهمی هم که ” بحر ” آوردهاند فریب ضبط دو سه کاتبی را خوردهاند که اشتباها به جای ” کناره ” کلمهی ” کرانه ” را آوردهاند . و جالبتر اینکه در ٤٩ غزلی که کاتبی به نام علا مرندی در سال آخر زندگیی حافظ کتابت کرده و در کتابخانه ی بادلیان آکسفورد محفوظ است این غزل به همین صورت ” راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست ” آمده است. ( غزلهای حافظ / ٧٩١ و ٧٩٢ هجری / نسخهی عکسی و چاپی /علی فردوسی / ص ٩٢ / نشر دیبایه ١٣٨٧ ) . و حالا برای این که جای حرفی باقی نمانده باشد به شواهد زیر در دیوان حافظ توجه کنید:
مرغ شبخوان را بشارت باد کاندر ( راه عشق ) …..
گر مرید ( راه عشقی ) فکر بدنامی نکن
در ( راه عشق ) مرحلهی قرب و بعد نیست
( راه عشق ) ار چه کمین گاه کمانداران است …
در ( راه عشق ) وسوسهی اهرمن بسیست
در ( راه عشق ) فرق غنی و فقیر نیست
و در جواب مرحوم شاملو که در همان جا پرسیده بودند : ” اگر راه بی مرز و کناره همان بیابان دراندردشت خدا نیست پس به راستی تعریف راه چیست ؟ ” می توان گفت حافظ خود ” راه ” و ” بحر ” را در تعریف ” عشق ” شرح داده است :
آشنایان ( ره عشق ) درین ( بحر عمیق )
غرق گشتند و نگشتند به آب آلوده
*
سؤال در بارهی داستان ابلیس و شعر سنایی از دکتر شفیعی کدکنی این است که اگر در متون نثر صوفیه تا نیمههای قرن پنجم ما آثار عمدهای چون شرح تعرف و کشفالمحجوب هجویری و طبقاتالصوفیهی خواجه عبدالله و سیرهی ابنخفیف را داشتهایم که شطحیات بزرگانی چون جنید بغدادی ، بایزید بسطامی و حسین منصور حلاج و دیگران سرفصلهای مهم این آثار بوده است آیا قبل از حضور شاعر مبتکری چون سنایی ما شاعر مهم اهل تصوف دیگری هم داشتهایم که میراث نقیضهگوی پیران خراسان را در غزلی چنین مبتکرانه به این شکوه بیان کند؟ اینگونه نگاه به داستان ابلیس در آثار نظم و نثر فارسی پس از سنایی تازه شکل دیگری پیدا میکند که یکی از زیباترین آنها را در الهینامهی عطار مییابیم:
به راه بادیه گفت آن یگانه
دو جوی آب سیه دیدم روانه
شدم بر پی روان تا آن چه آبست
که چندینیش در رفتن شتاب است
به آخر چون بر سنگی رسیدم
به خاک ابلیس را افتاده دیدم
دو چشمش چون دو ابر خون فشان بود
ز هر چشمیش جویی خون روان بود
چو باران میگرست و زار می گفت
پیاپی این سخن هموار میگفت
که این قصه نه زان روی چو ماه است
ولی رنگ گلیم من سیاه است
نمیخواهند طاعت کردن من
کنند آنگه گنه در گردن من
چنین کاری که را افتاد هرگز؟
ندارد مثل این کس یاد هرگز
هلموت ریتر که تصحیح الهینامه و کتاب عظیم ” دریای جان ” او شاید مهمترین کارهایی باشد که غربیها در زمینهی عطار انجام دادهاند،” آن یگانه ” را ذوالنون مصری دانسته و ماخذ این حکایت را کتاب “رونقالمجالس “. روزبهان بقلی در شرح شطحیات و در ترجمه از طواسین حلاج مینویسد: ” در آسمان موحدی چون ابلیس نبود ” ولی بعدها این نگاه حتی به غیر از متون صوفیه نیز راه یافت. سعدی در بوستان حکایتی دارد که ورسیون غیرصوفیانهایست از حکایت عطا:
ندانم کجا دیدهام در کتاب
که ابلیس را دید شخصی به خواب
به بالا صنوبر، به دیدن چو حور
چو خورشیدش از چهره میتافت نور
فرا رفت و گفت ای عجب، این تویی
فرشته نباشد بدین نیکویی
تو کاین روی داری به حسن قمر
چرا در جهانی به زشتی سمر؟
چرا نقش بندت در ایوان شاه
دژم روی کردهست و زشت و تباه؟
شنید این سخن بخت برگشته دیو
به زاری برآورد بانگ و غریو
که ای نیک بخت این نه شکل من است
ولیکن قلم در کف دشمن است
و سر آخر اشاره کنم به کتابی از اوایل قرن نهم به نام ” انیسالناس ” که معروفیتش بیشتر به خاطر ثبت شعریست از محمد گلندام جامع دیوان حافظ که سالها در وجود چنین شخصی تردید بود ولی پس از پیدا شدن نسخهی سبز پوش که مقدمهی جامع دیوان را تا سی و دو سال پس از مرگ حافظ عقب میبرد و همین کتاب انیسالناس وجود محمد گلندام ثابت شد. در این کتاب حکایتیست بسیار شیرین از ابلیس:
دی شب دمکی نشسته بودم
کابلیس لعین در آمد از در
پس گفت مرا که میل داری
با ماهرخی خجسته منظر؟
گفتم که نه، گفت اگر شرابی
باشد، بکشی به خلوت اندر؟
گفتم که نه، گفت اگر حشیشی
باشد، بزنی به یاد دلبر؟
گفتم که نه، گفت لعنکالله
بدبخت کسی تو، مردک خر!
( انیسالناس / شجاع / بنگاه ترجمه و نشر کتاب / ص ٤١٤ )
—————————— ———-
بهمن ١٣٩١
One Response to یادداشتهای شخصی