نقد و نگاه خسرو بنایی بر مجموعه شعر ” مدادها شب را افقی میکشند
دفتر شعر سید زبیده حسینی ( چاپ اول ۹۱ ناشر :هنر رسانه اردیبهشت )
شعرها شب راعمودی
مداد ها افقی میکشند
وقتی برای اولین بار کتابی از یک شاعر میخوانی میتوانی بیهیچ سابقه و مقایسه استقرایی مستقیم و بیواسطه به سراغ شعرهایش بروی. مثل دیدن یک چشمانداز که تا به حال در آن پا نگذاشتی. در نتیجه مخاطب با خوانشی مستقیم و بیتوقع همطراز متن میشود.
کتاب مدادها شب را افقی میکشند ، حتی در عنوان خود ادعای آوانگاردی را بازتاب میدهد. کتاب در سه فصل نوشته شده است. من خانوم حسینی را از فصل سوم این دفتر شناختم. ( از طریق وبلاگ ) برای همین از همان ابتدا با شاعری بالغ مواجه شدم. اما در این نوشتار سعی کردم تا نگاهی به دو فصل اول و دوم کتاب بیاندازم چرا که فصل سوم مرحله دیگری از شاعرانگی ایشان است که ذهن و زبان به تجربههای انتزاعیتر از شاعرانگی میرسند که باید در فرصتی دیگر به آن پرداخت.
اما حقیقت خانم زبیده حسینی هنوز نمیتواند شاعرانگی فصل سوم باشد چرا که شاعر در نیمه راه تطابق فرم و اندیشگی بسر میبرد. این عبارت تنها مخاطب را در مسیر توقعهای تازهای قرار میدهد. توان انرژیک در ارائه گزارهها و تصاویر بکر و روان و رفتن به سوی صمیمی ابژههای اکتشافی، جهان شعریاش را در مسیر خلاقیت لاینقطع قرار میدهد. مسیر پایان ناپذیری که شعر پی در پی مجراهای تجربه ناشدهاش را پی میگیرد. بی انصافیست که اگر بگوییم که دو فصل اول پیش شاعرانگی فصل سوم است در دو فصل اول ایجاز در تصاویر با برانگیختهگیهای ناگهانی، شعر را انباشته از المانهای رمانتیک و واکنشهای دفاعی و تهاجمی و حسی کرده است.
به دنیا آمدهام / دنیا به من نمیآِید /مادر / حتم دارم ویار تو ابرهای جهان بود / که این گونه هر صبح بارانیام / هر عصر بارانی
این آخرین شعر درخشان فصل دوم است شعری که میتوانست در اول کتاب به عنوان معرفینامه درج شود. ضرباهنگی برای یک تولد شورانگیز و مرثیهگون، نوعی بیوگرافی اقلیمی از شاعر.
اما کتاب با شعر آخرین اتفاق شروع میشود، شروعی تازه که در زندگی و کلمات با لحنی خودمانی و پاردوکسیکال و مسحور کننده آغاز میشود.
جبری که مرا در چای تو شیرین میکند / تلخ است
همین یک عبارت شاعرانگی را در شاعری نشان میدهد که میخواهد تمام رخ، جهاناش را با زیر وبم و نوسانات عاطفی، با زوایای شکسته و آسیبزا، با مهارت و انحنایی که خود به تصاویر میدهد، جهان ناراستاش را در مقابلمان بگذارد.
چمدانی که روزهای مرا میبرد /خالی ست /بگذار آخرین اتفاقی باشم / که از شانههای دیوار / فرو میریزد.
این آخرین اتفاق از مرحلهای که سوژه زندگی را از آن آغاز میکند نوعی دگردیسی در سپری کردن گذشته و رسیدن به بر نهاد حال. انگار کتاب گسست تازهای از روایت یک زندگیست که شعر آنرا بنا میکند. زنی با خودآگاهی عصیانی که میخواهد دختر تمام رودهای جهان باشد. اما این دختر که رگهای از حس جهانوطن دارد و هویت آرمانیاش را تحریر میکند، میخواهد قطره قطره، چکیده شناسه انضمامی و عینی و باورپذیراش را نشان دهد.
قطره …قطرهات را / در کوزه ریختهام / دیگر هیچ اقیانوسی / خوابات را نمیبیند
فرکانس عاطفی و طنین روانی شعرهای فصل مدادها که تو میشوند، نشان از دگردیسی مفهومی دارند. که خود و جهان با هم درهم غوطه میخورند. ترکشهای متافیزیکی بعضی از تصاویر قرین حدیث نفسهای صمیمی و واقعی شدهاند. چرا که یک زن در مرحله عصیانی خویش است و ناخود آگاه معذب دیروز، در امروزاش بیتاب است. و هر شعر پوستهای از مرحلهای از عمر است که استعارهها میخواهند آنرا بترکانند.
پیاده روها / خطوطم را خیس میکنند / باور کن بالهایم صدای پریدن است
شعر به عنوان درونیترین کنش آزاد آدمی، بهتر میتواند لایههای پنهان احساس را در فراگردهای ذهنی به سطح عینی برساند.
دلم که تنگ میشود / بند بند تنم / قطره / قطره خونم / و همه خاطرات تاریک را / بالا میآورم / ببین چه قدر دوستت دارم / از پلههای بریده گیسوانم / از روزهای تا خورده دامنم /…ص ۱۵
شاعر در این فاز از اشعارش سعی میکند سیمای دو نبش واقعی – فانتزیاش را در وجه زیباشناسانه و رسانهای در انظار عمومی قرار دهد. شعر با کارکرد درماتیکاش در روند بازیابی شخصیت تازهاش به نوعی از تکنیک حدیث نفس و ایجاز و صمیمی، پارههای احساس را میپراکند .
یکی از زیباترین جلوههای زنانه مهرورزی در بزنگاه بحران زندگی، اینهمانی با فرزند است. مادر و کودک. مادر در کنشی روانکاوانه کودکاش را هم در درون ( کودک درون ) و هم در برون ( کودک واقعی) خودش در صور شعر بازیابی میکند. کودک شعر و کودک واقعی نقطه اتصالاش را به خدا انتزاعی و کلی وصل میکند. زن، کودک، خدا در شعر شرقیترین ستاره از زیباترین کارکردهای استعلایی یک پدیده مهرطلبانه است که از مناسبات مادر شاعر و کودک شاعر و خدا، احساس به سطح گرافیکی – ایدئالیستی فراروی میکند.
…نقاش کوچک من / پنجره نمیخواهم / خدا را بکش / روی دامن شرقیترین ستاره. ص ۱۸
گرچه در تمام این دفتر ما نالههای زنی را میشنویم که نمیخواهد تسلیم جبر مقدر شود. او تقدیر شاعرانه را برای مصاف و برپایی حقیقت خود خواسته بنا میکند. خدای او فراتر از یک واگویه منفعلانه درونی ست. یک خدای ابژکتیو است که هم آنرا ازمتن میخواند و هم بر متن وارد می کند. ( نه خدای مجرد و بیگانه از جهان خویش ) خدایی که با تمنای متافیزیکی پای بر جهان فیزیکی میگذارد.
خدا! / روی تمام دیوارها / خانهای کشید / رود خانهای / که ماهی کوچک را / در سایههای مضاعف / رسوب میکند ص ۱۸
یکی از بیواسطهترین برآمدهای زنانه احساس را در اجرای گزارش – تدافعی میبینیم واکنشی مظلومانه را در شعر گفتاری که مثل نهیبی بر عصب تاریخ یک تبعیض ضربه میزند.
چه قدر بامن دویدهای / قطار دردهای سرخ را ؟ / حماقت زنانهام / روی پلههای سکوت میرقصند / و تو، / مثل روزهای رفته / کنار دیوارهای بلوغ / پنهان میشوی / دستهای من / به روزهایت نمیرسند ./ چنگ میبرم / به قانونی / که لبانم را نمیشنود. ص ۱۹
شعر در مرحله خود آگاهی اندوهناک، هویتاش را باز مییابد. اعتراف به حماقتی زنانه در پلههای سکوت. شاید واگویهای تکرای و پر بسامد و مرثیهگون در اطواری فمنیستی باشد. اما در لفافه روایت شخصی و انفرادی، واگویهای رمانتیکی را بر سر تاریخ مذکر هوار میکشد.
حتی واگویه های سوژه با طبیعت ( دریا ) هم در خط مضمونی همان ناخرسندی های مزمن قرار دارد، همان عدم تطابق امر آرمانی و امر واقعی. همان اسکزیوفرنیک مرسوم در ذهن که در جریان عادی زندگی، قادرش نمیکند انباشتهگی روانیاش را تخلیه کند. اما سوژه درتمام محورهای همنشینی با طبیعت وکودک و خدا آنرا تقسیم میکند.
یکی از ظرافتهای شعری شاعر در فصل اول و دوم دستیابی به لحنیست که توانست تشخص زنانگی و لحن اعتراضی و تواضع مادرانه را در دربافتی حسی ادغام کند. تصاویری با غلظتی باور پذیر را گاه با شوخ طبعی زیر جلدی میآمیزد.
زن صداییست / که خوابهایت را / بلند / بلند / فکر میکند./ دهانی، / که نفست را فکر میکند / نفس میکشد. لبخندی، / که دروغهای زندهایت را فکر میکند / نمیمیرد ( ص ۲۶)
گاه در طرحی شعری گرافیستی، احساس کودکانهای را با وسعتی بهشتی، رنگ آمیزی میکند. تبادل فانتزی بین مادر و کودک در شعر دامن بهشت:
زنی که روی دامن بهشت / چشم های تورا کشید / نه دروغ قصههای شبانهست / نه حقیقتی / که با مدادهای رنگیات سیاهش کنی .. درختیست / که بر شانههایش / ستاره را به آسمان میدوزی (ص ۲۹)
خصلت ارجاعی تصاویر چنان نیرومنداند که هر ذهن ناآزموده و غیرحرفهای را مجاب میکند. شعری که توقع عام و غیر روشنفکری را بر آورده میکند. خط مفهومی و منبسط و زنانه شعر، چنان روی مختصات خیالی قرار گرفته که هر مخاطب و خوانندهی دوستار شعر را به تلاشی مضاعف جهت دریافت شعر نمیکشاند. و میل دوباره و چند باره خوانی، ناشی از تحریک طبیعی و کشش و جاذبههای استتیکی است.
درد آن قدر ادامه میگیرد / که از جزر و مدها / دریای خستهای بسازد ( ص ۴۵ )
شعر با تمام جلوهها ی خیالی و گزارههای کوتاه، ذهن را گرم و احساس را یکپارچه میکند. و شعاع بلندی از مخاطبین را پوشش میدهد. و این به گمان من نه تعمهیدی شاعرانه که روال تجربی شاعر را در دغدغههای معنایی نشان میدهد. شاعر پیش از هر چیز وسوسه بر ساختن واکنشهایی را دارد که ابراز آن در جامعه مردسالار کتمان شده بود. یک نوع بازدارندگی و حبس حرفهایی که در حوزه عمومی مغفول مانده بود. صدای مادرانه و کودکانهای که در بطن روال عادی و تبعیض آمیز درسایه بود. مدادهای شب را افقی میکشند همان صداهای گم نشدهایست که امروز در شعر مدرن زنانه، هویتاش را از حاشیه به متن میآورد. این دفتر کوششیست زبانی که هنوز در رسیدن به تکنیکهای جدید زبانی تقلا میکند به گونهای که در فصل سوم زبان در چرخشهای نحوی و آرایه و گزارههای طولانیتر خود را بسط میدهد یعنی تشخص معنایی پروسه زبانی اش در شکلی جدید جابه جا می کند . عبور از مرثیه سرایی و رسیدن به خلق خوی جدیدی از ارجاعات مفهومی که شعر را از چنبره افعال قطعی نجات دهد. این کوششیست که در فصل سوم تحقق مییابد. ادعای مبارزه و تحولخواهی در نوشتار زنانه باید فرم و لحن و زبان را باهم تحت تاثیر قرار دهد. یکی از شیوههای بر ساختن نوشتار زنانه شعر این است که معنا و فرم همزمان بر ساختار تثبیت شده زبان معیار هجوم آورد. اینکه شعر اساسا تمایلات زنانه و آنیمای انسانی را به نمایش میگذارد از جنبه روانشناختی، پشتوانه ایست برای این گونه از ادبیات که میرود جغرافیای تعریف شدهای را بسازد.
حواس من / به کلمهای ست / چسبیده بر لباسهایم / من ! حواس پرت خانهای هستم / که دختری / با خیال چند گانهی رنگها / سقفی برایش میکشد … (ص ۴۹)