دو شعر از اکبر اکسیر


فرانوبل

من می‌ترسم

يك روز آدم مهمی بشوم

آن وقت

دوستانم ناراحت بشوند

هی بگردند

دنبال كتاب‌ها و عكس‌هايی كه

سال‌ها پيش

!پاره كرده‌اند

داردانل

روزگار جالبی داشتيم

اگر شام جايی دعوت بوديم

در خانه ولوله‌ای به پا می‌شد

پدر، دندان‌هايش را گم می‌كرد

مادر، عينك‌اش را

ما نيز آن قدر كتك می‌خورديم

كه اشتهاي‌مان را …

خدا را شكر، حالا همه چيز داريم

جز دندان و چشم و اشتها!

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در شعر فرانو ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

One Response to دو شعر از اکبر اکسیر

نظرتان را ابراز کنید