دوم مرداد برابر بود با دوازدهمین سالگرد درگذشت احمد شاملو.
سایت بیبیسی فارسی به همین مناسبت نامهای از آقای شاملو را برای نخستین بار منتشر میکند که در اعتراض به دستور وزارت ارشاد ایران برای سانسور قسمتهایی از کتاب “همچون کوچهئی بیانتها” نوشته شده است.
این کتاب منتخبی است از شعر شاعران جهان با ترجمه و بازسرایی احمد شاملو.
*
آقاى عزیز!
با سلام، یادداشتى را که ملاحظه مىکنید، هم مىتوانید یک نامه خصوصى تلقى کنید هم مىتوانید در نهایت سپاسگزارى من به دادگاهى احاله کنید که من آن را به مجلس پر سر و صداى محاکمهی سانسور تبدیل کنم، چون به هرحال یکى باید در برابر این فشار قد علم کند.
من با نکات نخست ۳۸ موردى سانسور مجموعه “همچون کوچهئى بىانتها” که بعد به یازده مورد تخفیف داده شده به شدت معترضم. من نمىدانم این کتاب را چه کسى، به چه حقى و با کدام صلاحیت ویژه مورد “بررسى” قرارداده اما آن چه از ماحصل کار او استنباط مىشود این است که:
۱. کمترین صلاحیتى براى قضاوت شعر ندارد و کم مایهگىاش حتا از خطش هم پیدا است.
۲. حقایق را به بهانه اخلاقى که ضوابطش را احساس سرخوردهگى شدید جنسى تعیین کرده است لاپوشانى مىکند. شدت این سرخوردهگى به حدى است که فقط کلمه زن او را به جبههگیرى در برابر شیطانى شدن قطعى برمىانگیزد. به اعتقاد او هر زنى یک روسپى بالقوه است و در نتیجه به شعرى چون “تماس” (که مواجهه ساده زن و مرد را که معمولا براى عوام موضوعى حیوانى است بهدیدگاهى انسانى کشانده است) از دریچه فحشا نظر مىکند. سرخوردهگى جنسى او به حدى است که امر فرموده این سطور حذف شود:
– به میخانه مىروم، آنجا که ویسکى مثل آب جارى ست.
– دلتنگىهام به باران مىماند…
– احساس مىکنم آغوش سردى مرا مىفشارد و لبهاى یخبستهئى بر لبهایم مىافتد.
ملاحظه مىکنید؟ نمىدانستیم احساس در آغوش داشتن مردهئى که دلتنگى است هم آدمىزاد سالمى را به تحریک جنسى مىکشاند!ـ و آقا که در دستگاه شما نانى نه به شایستهگى که به ناحق مىخورد اسم این را گذاشته “رکاکتالفاظ”ـ چیزى که معلوم مىکند ایشان معنى کلماتى را که خود به کار مىبرد هم نمىداند!ـ رکاکت الفاظ !
۳. در آن شعر تلخ “شکوه پرلمىلى” کار از کج فهمى و عقده جنسى به فاجعه کشیده شده. اینجا همان عقدهئى مبناى قضاوت قرار گرفته که همان ابتدا دست صادق قطبزاده را رو کرد: آن حشره در تظاهر به عفاف قلابى چنان پیش رفت که در یک فیلم مستند مربوط به مسائل گاودارى دستور داد پستان گاوه را کادر به کادر با ماژیک سیاه کنند که مبادا مؤمنان به وسوسه شیطان آلودهشوند!
شکوه پرلمىلى از یک سو حکایت سقوط اخلاقى جامعه امریکاست و از سوى دیگر قصه غمانگیز لینچ سیاهان آمریکا به کارگردانى عوامل ضد انسانى گروه کوکلوکسکلان. سراسر شعر در فضائى تلخ و غمبار و معترض مىگذرد. دختران امریکائى به دلیل تصورى درست یا غلط از قدرت جنسى سیاهان، کششى بیمارگونه به سوى آن تیرهروزان داشتند ولى همیشه از ترس آبستنى و زادن نوزادى سیاهپوست ادعا مىکردند که مورد تجاوز قرار گرفتهاند تا نتیجه رسوائىآمیز بعدى را توجیه کنند، و به این ترتیب سیاه بیچاره شکارى مىشد براى تفریح آدمکشان ک.ک.ک و لینچ کردن سوژه موردنظر. آقاى سانسورچیان این شعر را هم از همان دریچه فحشا قضاوت کرده به حذف یک صفحه کامل و چندین سطر مهم آن در صفحات ۳۲ تا ۳۴ فتوا صادر فرموده است. او با مخدوش کردن واقعیتى ضد انسانى درحقیقت بى آنکه بفهمد از فساد جامعه امریکا دفاع کردهاست. این حذفهاى بى منطق در مجموع چیزى جز مشاهده یک فاجعه با چشم لوچ نیست. ایشان حتا در کشاکش فاجعه نیز مسأله را از زاویه تحریک میل جنسى نگاه مىکند. به عقیده شما این شخص صاحب روان سالمى است؟
۴. دستور قلع و قمعى که براى دو سطر از صفحه ۲۱۸ صادر فرمودهاند البته مرا سخت مجاب کرد: وقتى که شتر براى آدم جاذبه جنسى داشته باشد دیگر کره سکسى ماه جاى خودش را دارد!
۵. درک عامیانه از شعر تا آنجا است که در یک مجموعه شعرى دستور حذف یکى از موفقترین اشعار من، آیدا در آینه را صادر فرموده!
از من دورباد که قصد چغلىکردن داشته باشم ولى واقعا سیاستهاى یک بام و دو هواى شما است که مرا به این لجن زار هم هدایت مىکند.ـ سوآل این است:
چرا جلو رمان که کشش و نتیجتا خواننده بیشترى دارد از این سنگها پرتاب نمىشود؟ آیا رمان “خانه ارواح” و مجموعه “جاودانگى” را خواندهاید؟ درحالىکه شعر، با این که نسبت به رمان خوانندهگان متعالترىدارد که با خواندن کلمه پستان دندانهاىشان کلید نمىشود و مقولهئى است به کلى خارج از دسترس عوام، کار سختگیرى به اینجا مىکشد؟
اسم این رسوائى تبعیض نیست؟
من در کمال حماقت امتحانا در چند مورد لطمه زدن به شعر را آزمایش کردم ولى دست آخر به این نتیجه رسیدم که بهتر است با تأسى به شما کل کتاب را سانسور کنم و از خیر نشرش بگذرم.
شعر جهان نیازمند ارشاد کارمند تنگ نظر شما نیست که به عقیده سخیف عوامانهاش هر شعر که هدفاش گذر از حیوانیت به انسانیت باشد ادبیات فاحشه خانه است.
والسلام
احمد شاملو
۲۴/۶/۷۲