معاشران گره از زلف یار باز کنید

به یاد هنرمند قدیمی‌ و مجری بسیاری از برنامه‌های متفاوت گلهای رادیو ایران متن زیر را از شاعر صمیمی رضا مقصدی برای‌تان نقل می‌کنیم.

نوشتاری به قلم رضا مقصدی

نام روشنک از د یر باز، در خاطره‌ی ادبی‌ی ما روشنا بخش ِ عاطفه‌ی شاعرانه وُ عاشقانه بوده است.
شعرِ شاعرِ شیفته: سعدی، درسرآغاز ِ گفتارِ جانانه‌اش، به جان می‌نشست:

به چه کارآیدت زگل، طبقی ؟
از گلستان ِ من ببر! ورقی

گل، همین پنج روز وُ شش باشد
این گلستان ، همیشه خوش باشد

وپایان بخش ِ برنامه اش این مضمون ِ زیبای آرزومندانه بود:
پیوسته، د لت شاد وُ لبت خندان باد.

در سال ۱۳۲۷ در آزمونی سخت، برای گویند گی در رادیو ایران که با حضورِ استاد سعید نفیسی، حسینقلی مستعان و صبحی مُهتدی بر گزار می‌شود پا به این گستره ی گلریز، می‌گذارد و داود پیر نیا: فرهیخته‌ی شوریده‌ی موسیقی، نام هنری ِ روشنک را برای صدیقه رسولی بر می‌گزیند.

روشنک از آن پس، در برنامه‌های گلهای جاویدان، گلهای رنگارنگ، یک شاخه گل و برگ سبز، جان ِمشتاقان ِکلام ِ شاعرانه را به ضیافتِ صدای زلالش می‌بُرد ورنگی دیگر به آهنگِ سرمستان ِ هستی، می‌داد.

نخستین شعری که در یکی از برنامه‌های گلها با صدای متین وُشرم‌آگین‌اش به گوش دوستداران ِ ادب پارسی می‌رسد شعری هوشیار وُ بیدار از نشاط اصفهانی ست:

طاعت از دست نیاید ، گنهی باید کرد
در دل ِ دوست ، به هر حیله رهی باید کرد.

شب، که خورشید ِ جهانتاب، نهان از نظر است
طی ِاین مرحله ، با نور ِ مَهی باید کرد.

همه‌ی کسانی که گوشی پُرهوش، برای نیوشیدن ِاین صدای صمیمی داشتند نمی‌توانند ارزش‌های ارجمندِ اورا به خاطر نسپارند.

دریغا بیداد ِزمانه، این روزها روشنک را از میان ما در ربود. اما هم اینک، شعرِ روشنگرانه‌ی اعتراض آمیز ِ “اوحدی مراغه‌ای” شاعر قرن هفتم و هشتم را که گویی، معاصر ِ ماست از حنجره‌ی معطر ِ او می‌شنوم:

دل، مست وُ دیده مست وُ تن ِ بی‌قرار مست
جان ِ زبون ، چه چاره کند با سه چار مست.

مارا تو پنج بار به مسجد چه می‌بری ؟
اکنون که می‌شویم به روزی، سه بار مست.
……………………………………….

رضا مقصدی

با آن صدای شیفته
۱
پیغام ِ گل‌ها را به دل‌ها می‌سپُردی
ای باغبان ِ مهربانی‌های انگور!

هرخوشه‌ات در گوشه‌های دل ، نهان‌ست .
زیبایی ِگلهای جاویدان ِ شعرت
با هر دل ِ شوریده، ای جان! مهربان‌ست.

هرچند در هر واژه‌ای ، غمناک بودی
هرماه را در راهِ تو ” یک شاخه گل” بود.
جان را اگر غم ، همنشین ِخار می‌کرد
در آه ِتو درآه ِتو ” یک شاخه گل” بود.

۲

شعر، شراب ِ کهنه‌ای
در تپش ِ صدای توست !
شعر، شکوه ِ آب‌ها
در عطش ِ صدای توست !

جان ِ جوان ِ عاشقم
جاذبه‌ی کلام را
از دهن ِ معطرت
شور ِزمانه کرده است.

سینه‌ی سرخ ِ سوخته
از پس ِ پشت ِ سال‌ها
با تب وُ تاب ِ آتشت
دیده، به شعر دوخته .

بوی بهار ِ “مولیان “
تا که ترا شکفت ، جان
“مرضیه “ی خاطره را
جوی ِ ترانه کرده است.

کلن ۱۶ تیر ۹۱
reza.maghsadi@gmx.de

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در یادداشت‌های پراکنده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید