از عزیزهمیشهی من هوشنگ رئوف، لر مهربان خرمآبادی که چون کوههای سرفراز دیارمان میبالد.
۱
خاک را به هم زدی
و باغچه را
پراز پیاز نرگس کردی
و بیگاه
به سفر همیشهی خاک رفتی
حالا
باغچه پر شده از بوتههای سبز
با گلهائی
به شکل انگشتانت
۲
همین چند لحظه پیش بود
که آمدم
دستمال دلام را
بر سنگ مزارت گشودم
و هستهی چند حبه خرمای بغض را جدا کردم و
دو شیوشه گلاب اشک
بر نامت ریختم
همین چند لحظه پیش بود
پس باز این دستمال پر و
این شیشههای گلاب را
از کجا ….
3 Responses to دو شعر از هوشنگ رئوف