گذشته از حافظ که تمام زندگیام را با هنر و کمال شعر خود تسخیر کرده است مقالات شمس تبریزی دومین متنیست که از بدو انتشار کتاب بالینیی من بوده است. علاقهی من به مقالات سوای حکایات و تمثیلاتی که از اندیشهی پیشروی شمس برآمده است، جستجو در آشفتگیی گفتاریست که بر زبان او جاری و توسط کاتبان بر کاغذ ثبت میشده است. مقالات در حقیقت مقالاتیست عریان و بیپرده به سبک اتوبیوگرافی که به راحتی به کاتبان راه نمیداده که این نکته متن را آشفته و در بسیاری جاها نامفهوم کرده است. مثلأ شمس جایی به طعنه میگوید که حرف زدن فلان به قرآنخواندن جهودان میماند که پس از آن کاتبان حروف پشت سرهمی را میآورند که به تبع آن مصحح نیز در پانوشت مینویسد: “معنیی آن دانسته نشد”. در حالی که حداقل میتوان این امکان رانادیده نگرفت که آن حروف از مقولهی پارودی و در تقلید نحوهی حرفزدن یهودیان آن زمان بوده است.
به یاد دارم در زمستان ۱۳۶۲ حدود سی سال پیش، دوست بزرگوار من دکتر امیر حسین جهانبگلو که دستنویسِ تصحیح دکتر موحّد از مقالات را در اختیار داشت مدتی آن را به من سپرد که در آن سیاحت کردم. وقتی دستنویس را به آن عزیز بازگرداندم نظر مرا پرسید گفتم تصحیح این کتاب عظیم کار یک نفر نیست مگر شاید علامهای چون بدیعالزمان فروزانفر که نظیرش در این روزگار پیدا نمیشود. واقعیت این است که در تصحیح متون به اهمیت مقالات شمس به چیزی بیش از ادبیات و عرفان و حدیث و غیره نیاز است. شخص باید مثل علیاکبر دهخدا، محمد قزوینی و بدیعالزمان فروزانفر دارای عاملی به نام “شمّ” باشد که بدون آن مهمترین عامل کار روی متون یعنی “اجتهاد” ممکن نیست.
نسخههای مقالات به غیر از قدیمیترین آنها که به احتمال قریب به یقین به خط سلطان ولد فرزند مولاناست، در توالیی مطالب با هم نمیخوانند که این مطلب باعث شده بسیاری از این ناهماهنگیها در نسخههای چاپی به بخش گسستهپارهها و افزودهها رانده شوند که مصحح به این درهمریختگیها در مقدمه اشاراتی کرده است. اما به احتمال زیاد- که مصحح سخنی در آن نگفته است- به سنت کتابت جمعی بازمیگردد، به این ترتیب که چند نفر کاتب به ردیف هم مینشستند و وقتی شمس آغاز میکرد نفر اوّل نوشتن را آغاز میکرد وتا آنجا پیش میرفت که قلماش به خشک شدن نزدیک میشد، در این لحظه با آرنج به کاتب بعدی میزد و با او مدتی را همزمان مینوشتند تا اولی با خشک شدن کامل از نوشتن بازمیایستاد( کاری شبیه دوندگان امدادی که چوب را به هم رد میکنند). به این حساب مطالبی از آخر کاتب اولی و مطالبی از ابتدای کاتب دومی مشرک میشد که اولی را بیته و دومی را بیسر به نظر میآورد. با در نظرگرفتن سخنهای شمس که از پیش معلوم نبود مطالب با ارزش فراوان در متن نسخهها و در نتیجه در نسخههای چاپی سردرگم مانده است که ابتدا و انجامش در متن اصلی پنهان است و باید با یک کار جمعی پیدا و تدوین شود.
در این گسستهها و پارهها مطالب تکاندهنده و خواندنیی بسیار دیده میشود که در متن چاپی قابل خواندن نیست و علامتگذاریهای نادرست آنها را کاملأ غیرقابل درک کرده است، مطالبی که گذشته از ارزش ادبی به احتساب شرح بیپردهی روابط اجتماعی در بخشی در جهان اسلام سخت تکاندهنده است. شمس از فساد بعضی از افراد خانهی مولانا -دور از چشم شاعر بزرگ مثنوی- و از جمله فرزند بزرگ او که جوانی بیبند و بار و اهل “سبزک” = حشیش و شاهدبازی بود پرده برمیدارد، او حتی به همسر جوان شمس نیز نظر داشت و یکی از عوامل اصلی آشوبهایی بود که به غیبت همیشهی شمس از قونیه انجامید.
شمس همچنین از مکتبخانههای ارزروم میگوید که خود نیز در آنجا درس میداده است، با لحنی سخت خشمآلود میگوید که نوجوانان محصل در آنجا مورد استفادهی جنسیی معلمان قرار میگرفتند چنانکه قبح این کار از میان رفته بود. شمس همجنین تصویر زندهای از فاحشهخانه در آن شهر ارائه میدهد و برای اینکه حرفش خریدار داشته باشد اعلام میکند که خودش نیز در آنجا شبی را به سر برده است. در همین قسمت به مناسبت مطالب بالا میگوید زن عثمان شکایت به همسران پیغمبر میبرد که شوهرش تا صبح ادعیه میخواند و وقعی به او نمینهد. زنان رسول این را به گوش پیغمبر میرسانند و او عثمان را میخواند و میگوید: به جای خواندن برو حق زنت را بده!
شمس جای دیگری میگوید: آدم با اینکه دراز بود اما کمعقل نبود، با این وصف برای زفاف چندبار به سراغ حوا رفت و هربار “پندام” گرفت. جبرئیل آمد و روی آدم را به طرف حوا برگرداند و گفت : از این طرف! “پندام” یعنی گرفتگی. مثل گرفتن آب در جوی بهعلت موانع. به عبارت دیگر شمس میگوید: آدم نیز سوراخ دعا را گم کرده بود.
نهم جولای ۲۰۱۲