دوازده خوانش در باره عقوبتهای جانفرسای نوشتن و روزنامهنگاری
بخش سوم (آخر)
علي شريفيان (ويژه پيوند)
خوانش دهم: ميان ماه من تا ماه گردون…
اينجا در کشورهای نامسلمان و بیتمدن يا کم تمدن (ما هفت هشت هزار سالش را داريم اينها به زور چهارصد سالش را) کسانی مانند رنه لوک چهره بزرگ تاريخ سياسی معاصر و نخست وزير اسبق کبک از روزنامهنگاری و نويسندگی به صدارت میرسند اما در ايران اکثريت روزنامه نگاران به فلاکت! و آنها که با شاخ گاو در میافتند به زندان و به هلاکت میرسند.
خوانش يازدهم: بيله ديگ، بيله چغندر
خود من بارها (به دلايل ديگری به پيوند انتقاد داشتهام و به رحيميان گفته و میگويم) از پيوند ايراد گرفتهام. خيلیهای ديگر (تقريبا همه) هم ايراد میگيرند که چرا تنها نشريه شهر اينطورست و آنطور نيست، چرا رحيميان اينکار و يا آنکار را نمیکند و بسياری از انتقادات ديگر، بيشترش متين و درست. اما انتشار روزنامه و نشريه مثل تمام کارهای توليدی ديگر يک تجارت است: “بي زی نس” بايد پول دربيآورد. خوب هم در بياورد تا بتواند خوب خرج کند. به نويسندهها خوب پول بدهد. گزارشگر حرفهای استخدام کند. خبرنگار عکاس داشته باشد و … نه اينکه يک نفر مجبور باشد One Man Show اجرا کند. “نه-می-ش-ود!”
يکی در جايی صحبت میکرد و میگفت:” رحيميان شيرين ماهی ۲۵ تا ۳۰ هزاردلار کاسبه! حسن زرهی سردبير شهروند ماهی ۳۰۰ هزار تا میسازه! (صفرها اضافه نيست درست میخوانيد). تو دلم گفتم “توش خودمون رو کشته بيرونش مردمو! “
البته اين بابا داشت تو خاکی تخته گاز میرفت. بعضی ها کمی بهتر حساب و کتاب میکنند و با مهربانی (حتی) میگويند: اينها خودشون رو بستن، توپ! و از درآمدهای خيالی حرف میزنند: از اصلاح طلبان میگيرند! از سفارت میگيرند! ( حالا اينها، سفارتیها، هرچه و هر که باشند، خودی هستند. سو تفاهم نشود. من هيچ نسبتی جزنسبت بلانسبتی با اين جماعت ندارم! البته حالا که پيش آمد بگويم من نمیدانم ما چرا يادمان میرود و فکر میکنيم اينها از کره ماه آمدهاند. نه بابا، اين آقايان که ما به آنها ملا و آخوند و چه وچه میگوييم صد درصد ساخت ايران هستند. مثل ما که هستيم!
تکلمه: برای نوشتن اين نکته چون امری بسيار مسلم و بديهی است، سفارت يک سنت هم نداده و نمیدهد.)
بله بعضیها از سيا، موساد، اينتليجنس سرويس انگليس و … حرف میزنند که بماند.
خوانش دوازدهم: هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد
شما که اينها را میخوانيد لابد میگوييد: چرا، ما که اينها را میدانيم، يا آنها که اينها را سالهاست دريافتهاند پس چرا هنوز مینويسند؟ ساده است: مرض داريم. مرض نوشتن. اگر ننويسيم غمباد میگيريم! در اين باره به سر مطلب، به “خوانش يک” میتوانيد رجوع کنيد و همينطور:
“منت کلام را عز و جل که (حال و جان) و طاعتش موجب قربت است و به (نوشتار) و شکر اندرش مزيد نعمت. پس هر نفس (کلام) که فرو میرود (و بر کاغد نگاشته میشود) ممد حيات است و چون بر میآيد (و به چاپ میرسد) مفرح ذات. پس در هر نفس (کلام) دو نعمت موجود و بر هر نعمتی شکری واجب…”
هشتم ژوئن ۲۰۰۴ – مونترال
Copyright: Ali Sharifian, Paivand
این مقاله قبلأ در نشریهی عصر نو آمده است.