آنفلوانزا
آلوده شدهاند
آسمان
دشت
دریا
و این روزها مرغهای مهاجر
باید رویاهایم را واکسینه کنم
قارچ
خوراکی یا سمی یا…..
فرقی نمیکند
من هم مثل تو
از قارچ میترسم
هیروشیما
زباله
شعرهایم
بوی خوبی نمیدهند
مثل دستهای کودک
که پر شده بود
و فاتحانه میخندید
بر بلندای کوه زبالهها
One Response to سه شعر از حمیدرضا اقبالدوست