من الان در یک کتابخانهی کوچک عمومی در شهر کوچکی در تکزاس این یادداشت را مینویسم. چند روز پیش گردباد و تگرگی به اندازهی پرتقال مرا از لانهام بیرون کشید.
همیشه تصورم از گرد باد ترانهی دلکش بود که اگر به درد مهمانیها نمیخورد، باری به درد سر بند و کنار جویبار میخورد که روی تختی با قالیچهی خرسک مینشسیم واصلا توجهی به گذر امر نداشتیم.
گمان میکنم ابولفضل بیهقی بوده است که جایی نوشته مرگ خانهی زندگیست. ولی علاقهی بیحد و حصر ما ملت به این ” خانه ” تا بدان جاست که از یاد میبریم که کسی با یاد بود مکرر این روز به بزرگداشت کسی نمیپردازد.
دیدم بیژن اسدی پور گمان میکنم صد و چندمین سالگرد تولد صادق هدایت را با طرحی از او بزرگ داشته بود که البته این درست است، نه یاد کرد مرگ او. عطار نیشابوری به روایت تذکرهنویسان ما معلوم نیست که در قرن ششم، هفتم، هشتم، و یا نهم مرده است. این” خانه” را همچنان سر پا نگه داشته بودند که آن چرندیات هیلاجنامه، اشترنامه، و بیسرنامه را به نام او قالب کنند. هدایت نیز مثل عطار نمرده است که مدام به یاد آوریم او در اتاقی در پاریس گاز را گشود و خود را آگاهانه به کشتن داد.
یوکیو میشیما نویسندهی بزرگ ژاپنی بر سر عقیدهای در یک دژ نظامی شکمش را درید و چنان که خواسته بود همراهانش سرش را بریدند و روی سینهاش گذاشتند. در فیلمی دیدم که ژاپنی ها از برابر جنازه ی او گروه گروه میگذشتند و به احترام او سر فرد میآوردند.
در یک گفتگوی تلویزیونی دیدم که او با انگلیسی فصیح خودکشیی سنتیی ساموراییها را بر عکس تصوری که غربیها دارند از سر پیروزی میدانسته است، و نه شکست. و ما ملت تا همین چند سال پیش خواندن آثار بزرگترین نویسندهی خود را به همین دلیل مذموم میشمردیم و موجب گمراهیی بچهها.
و من چرا این همه راه دور رفتهام؟ بزرگترین و تکاندهندهترین صحنهی یک خودکشیی دسته جمعی را ما در شاهنامه و داستان فرود پسر سیاوش از جریره دختر پیران، و برادر کیخسرو داریم. وقتی که سپاه ایران او را که با مجموعهی خانواده و یاران در کلات زندگی میکردند به جا نیاوردند و کشتند،همگی خود را از باروهای کلات به پایین انداختند.
One Response to یادداشتهای شخصی( مرگ )