زمستان
زمستان
همان کشاورزی است
که در حسرت میوهها
به خواب رفته!
پرنده
جنگل حافظهی عجیبی دارد
از گهوارهی چوبی من
هنوز
آواز
مادرم
آویخته
پوتین
دوست داشتیم هنوز گاو باشیم
اما زیر پای سربازان افتادیم
تیکه پاره که شدیم
پرتمان کردند جلوی عکاسان و شاعران
*
ما پوتینهای بی مصرفی هستیم
جا مانده در میدان جنگ
مجسمه یادبود
بجای شعر
از طرف مادر سرباز یکم
به آجودانی کل ارتش دنیا
عریضهای نوشتهام:
در شلوغترین میدان شهر
سالهاست دستهای پسرم
بالاست!
کلنی
قرار بود زنبوری باشم
با وزوزهای مدام
طوفان که آمد
بالهایم فرو ریخت
حالا کرمی هستم
که به هر بلا نسبتی
سر فرو میبرم
فایر
دستی که پایین می آید
و فرمان آتش می دهد
شاید در تقدیم شاخه گلی بلرزد!
آب دانان
پرنده ها آب که می خورند
سرشان را بالا می گیرند
گوسفندها سرشان پایین است
من به شکل آب خوردن فکر نمی کنم
سیراب که شدی
یا باید سر خم کنی یا شکر
توارث
مادر بزرگ وقتی به چشمان آبیا م
خیره میشد
یاد قزاقها میافتاد
و
از شرم
یاشماقش را
محکم به سر میکشید
من زادهی جنگم