فریدون فریاد شاعر آگاه و مترجم توانای اشعار یونایی به فارسی و بالعکس يكشنبه ۱۶ بهمنماه ۲۰۱۲ خاموش شد. درگذشت او را به همهی ملت ایران خصوصأ جامعهی ادبی این سرزمین خاکستری تسلیت میگوییم
فريدون فرياد متولد سال ۱۳۲۸ در خرمشهر بود كه به عنوان مترجم آثار يانيس ريتسوس شهرت داشت و از دوستان او هم بود. اين شاعر و مترجم، دانشآموختهی ادبيات تطبيقی بود كه برای ادامهی تحصيل در رشتهی ادبيات يونان به اين كشور سفر كرد و از اين رهگذر با ريتسوس و آثارش آشنا شد.
از جمله آثار منتشرشدهی فريدون فرياد اين عنوانها هستند: «تقويم تبعيد» (ترجمهی برگزيدهی شعرهای يانيس ريتسوس)، «آسمان بیگذرنامه»، «افسانهای از بهشت» (ترجمه از ادبيات كهن فارسی به يونانی)، «نفس و داستانهای ديگر» (ترجمهی برگزيدهی داستانهای كوتاه آنتونيس ساماراكيس از يونانی) و «زمان سنگی» (ترجمهی شعرهای اولين دورهی تبعيد ريتسوس).
يكي از كتابهای فرياد، «خوابهايم پر از كبوتر و بادبادك است» با موضوع جنگ تحميلی ايران و عراق است، كه به گفتهی او، در سال ۱۹۸۸ توسط يانيس ريستوس به يونانی ترجمه شده است و بخشهايی از آن در مقطع ابتدايی يونان در كتابهای درسي اين كشور تدريس میشود.
نام این درخت / شعری از فریدون فریاد
این درخت چه خوب است که روزم را رنگین میکند
گلهای کوچکش
روی شاخههای بیقرارش
آرام میلرزند .
من نام این درخت را به شما نخواهم گفت .
اگر لب بگشایم
پروانههای بی تاب
فرو
خواهند
ریخت.
بچههای ما ـ یانیس ریتسوس ـ ترجمه فریدون فریاد
این بچهها ساعات را چسبیده به تن میپوشند
در زیر پوشهای پشمیشان شپشهای ستارگان در گردشند
درونِ کفشهاشان شب هنگام ماده عقابان تخم میگذارند
هر یکشنبه دو درختِ چنار را شلوار ِ پایشان میکنند
نهالِ نازکِ بادامی را پیراهنِ تنشان
دستمالی دریا و
کلاهی هوا دارند
درونِ چشم هایشان کوهی دارند ، رودخانهای، جنگلی
با بلوطهای جنگلی، کت شان را دکمه میکنند
با چاقو قرص ِ نانِ اندوهشان را میبُرند
سنگ را میخورند، آسمان را مینوشند
و در اندرونشان ماهِ مِه با ماهِ دسامبر
دست در دست هم بالا و پایین میروند
بازوانی نیرومند دارند
صدایی محکم و لجاجتی قاطروار
– به عقب باز نمیگردند-
بچههای باغیرتی هستند
میدانند مبارزه یعنی چه
وظیفه یعنی چه
– کله شقها-
حتا به اندازهی سر سوزنی از تکلیفشان پس نمینشینند
هنگامی که شفق چادرها را گلگون میکند
هنگامی که در پس ِ سکوت
صدای نخستین شلیکِ ستارهی شامگاهی به گوش میرسد
با پاهای باز بر سنگ میایستند
مشتها را درونِ جیبهایشان گره میکنند و
برای احضار ِشامگاهی بالا میروند
و سایهی خود را مثل ِ شیر ِ به بند کشیدهای از پی میکشند
دیرگاه، پس از جیرهی شبانه
هنگامی که باد آرام میگیرد
و ماهیانِ زرین ِ شب در لای رانهایشان میلغزند
به چراغهای برقی ِ “لاوریو” نظر میدوزند
چشمانِ خود را مثل ِگلولههایی در قطار ِفشنگِ کهکشان فرو میکنند
و خاموش و بی سخن
راهِ چادرهایشان را در پیش میگیرند
“میخالیس” در آستانهی در ایستاد
به جایی در دوردستها نگریست و گفت:
« رفقای ما آن بالا میجنگند »
سخنی نگفتیم
چراغها را روشن کردیم.