لای کاغذ گوشت
کچای این ماسه دریا بود؟
کشتی
تیغ شد
عطش!
مگر برای رسیدن چند پا لازم بود؟
میان راه تشنه نبود
هر چه بود آروغ و به جای آدم هی کفش
-سیب-
نقاشی بود لای کاغذ گوشت
یک لحظه عشق هم بود در لقمهای کمان
سوت شبگرد لیز میخورد و چیزی نمیکشید
سیب آنقدر نقاشی بود که دهانم مزهی کاغذ داد
انگور هم که ته کشید
خواسته بودم گاز بزنم
گوشت این دریا را
ولی آخر
کجای این ماسه دریا بود؟