۱۳اوت ۱۹۵۰( یکشنبه، ۲۲ مرداد۱۳۲۹)
هوا زیادی گرم بود شخصی ما را به دماوند دعوت کرد دعوتش را اجابت کردم. یک هفته آنجا بودم و وقتی که برگشتم نامهی ۳۱ ژویئهتان(۹ مرداد) رسیده بود. چند روز است که هوا نسبتأ قابل تحمل شده. به هر حال اوضاع به همان کثافت سابق میگذرد شاید خیلی بدتر.
پنج ماه میگذرد که از دست کتابخنهی خاور به عدلیه شکایت کردهام. هیچ نتیجه نداده. همهاش امروز و فردا میکنند. ممکن است آخرش هم محکوم بشوم. بیخود و بیجهت پاپی من میشوند و توی مجلات و روزنامهها فحش مینویسند و مادرقحبهبازی در میآورند. با وجود اینکه سالهاست کنار نشستهام باز هم دستبردار نیستند مثل اینکه ارث پدرشان را میخواهند. تحریک، بدجنسی، مادرقحبهبازی، سربار هزاران کثافت دیگر شده. من هیچ حوصلهاش را ندارم. حتی از نوشتن و تکرار عقم مینشیند.
باری، راجع به مسافرت به هیچ وجه چشمام آب نمیخورد. وانگهی نمیدانم به چه نحوی ممکن است صورت بگیرد که در آن زمینه بتوانم اقدامی بکنم. بالاخره لطف کابینهی جدید شامل حال حقیر شد اخیرأ دکتر سیاسی من را احضار کرد و گفت چون در ادارهای که هستم تقریبأ شغل آزاد دارم و خیلی کم وقت صرف میکنم و این موضوع با روش کار کابینهی جدید که معتقد است کارمند باید روزی اقلأ هشت ساعت در اداره بگذراند مغایرت دارد قرار است عنوان حقیر را تغییر بدهند و بعد از تعطیل تابستان روزی هشت ساعت مشغول خدمت به میهن بشوم تا هر چه زودتر هممیهنان عزیز شاهد آبادی و آزادی و گند و گههای دیگر را در آغوش بگیرند البته مقصود او مشورت بود ولیکن منهم نمیدانم که بتوانم تاب این (تنبیه) را بیاورم. اینهم مثل باقیش. هرچه میخواهد بشود به درک. اما دیگر هیچ حوصلهاش را ندارم که بروم سر این موضوع چانه بزنم. امروز عصر با اخویتان در کافه شمیران قرار ملاقات دارم.
امضا
* نقل از نشریهی همسایگان شماره ۵۷ تیر و مرداد ۱۳۹۰