این شعر را چندین بار خواندهام، نه غم سفر ِعِمران صلاحی کهنه میشود نه این شعرشاعر گرامی شمس لنگرودی، مطمئن نیستم که این را قبلأ در رسانه آورده باشم یا نه، برنمیگردم که گذشتهی سایت را مرور کنم که این شعر را دوباره منتشرنکنم، میخواهم تو هم این شعر را دوباره بخوانی شاید هم چند باره. به تقویمام نگاه میکنم یازدهم مهرماه سالروز رفتن طنزنویس محبوب مردم عزیز ایران نزدیک است انگار عِمران دارد در میزند.
رسانه- ۸ ام مهر ماه ۱۳۹۰
***********************************
ما ماندهايم و کمی مرگ
که قطرهچکانی هر روزه نصيبمان میشود.
*
آخر برادرم، عمران!
ارزش داشت زندگي
که بهخاطر آن بميری؟
*
همه اندوهناکاند
بقالیها که خريداری از کفشان رفته است
روزنامهها، کهنهفروشیها، شاعران
که شغل دومشان تجارت رنج است،
و قاتلان
که مفت و مسلم
نمونهی سربهراهی را از دست دادهاند.
آخر چهوقت غمناک کردن اين مردم مهربان بود؟!
*
اما نه،
تو بايد میمردی
ببين چه منزلتی پيدا کرده شعر!
راديوهای وطن نيز شعرهای تو را میخوانند
و روی شيشههای مغازهها عکست را نصب کردهاند
تو هميشه سودآور بودی عمران
هميشه کارهای ثمربخشی میکردی.
*
و میگويم حالا که راه و رسم مردم خود را میدانی
خوب است گاهگاه برخيزی و دوباره فاتحهای…
که شعر ديگر بچهها را هم بخوانند
راديوهای وطن ارزش آدم مرده را میدانند.
*
چه کار بجايی کردی
ماهها بود بغضی توی گلویمان گير کرده بود و
بهانهی خوبی در کف نبود
تنها تو بودی
با مرگ مختصرت
که راضیمان میکردی
و تو تنها بودی
که حقبهجانب و نيمرخ
میتوانستيم
در صفحهی روزنامهای بهخاطر او بگرييم،
ديگر دوستان که میدانی
خردهحسابی داشتيم…
*
آه عمران عزيزم!
ببين همهجا طنزها ستايش شعرهای توست
تو
کلاه گشادی بر سر و خم بر ابرو
که زير کلاهت پيدا نبود.
*
تو بايد میمردی
نه بهخاطر خود
بهخاطر ما
که چنين مرگت
زندگی را
خندهآورتر کرده است.
*
اما میترسم عمران
میترسم که همين کارهایت نيز شوخی بوده باشد
و سپس شرمندهی اين شعرها، آهها، پوسترها…
میترسم ناگهان ته سالن پيدا شوی
و بيايی بالا
و ببينيم آری همهمان مردهايم
همهمان مردهايم و چنان به کار روزمرهی خود مشغوليم
که از صف محشر بازماندهايم.
*
نه، عمران!
اين روزگار درخور آدمی نيست
درخور آدمی نيست
که بگوييم
جای تو خالی
*عنوان مطلب از متن شعر
2 Responses to شاعران که شغل دومشان تجارت رنج است*